تواضع حاج احمد آقا

از قصه‌ی ما

خادم امام می‌گوید: ده دوازده سال تمام من می‌رفتم برای نماز صبح احمد آقا را از خواب بیدار می‌کردم. در تمام این سال‌ها این کار هر روزم بود و می‌رفتم در یک اتاقی که تنها خواب بود او را صدا می زدم. یک دفعه رفتم بیدارش کردم و به ناگاه به دست من را چسبید و ول نمی‌کرد. بعد با لحن نرم گفتم: «آقا چه کار دارید؟» گفت: «می‌خواهم دستت را ببوسم» گفتم: «دست من را ببوسی؟ من کارگر شما هستم. من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم. دستم را نمی‌گذارم ببوسی.» برایم قابل تصور نبود این حد از تواضع و خود ساختگی، از این افتادگی ایشان خجلت زده شدم و نگذاشتم دستم را ببوسد. این طور آدمی بود حاج احمد آقا خدا رحمتش کند، واقعا خیلی به من محبت و همچنین اعتماد داشت. یادگار امام گویی سایه و الگویی تمام عیار از امام بود. [۱]

  1. خادم امام