ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «بحث:صفحهٔ اصلی»

از قصه‌ی ما
۳٬۱۲۵ بایت حذف‌شده ،  ‏۱۵ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۴۸
بدون خلاصه ویرایش
 
(۱ نسخهٔ میانی ویرایش‌شده توسط ۱ کاربر دیگر نشان داده نشده)
سطر ۲۰: سطر ۲۰:
اکبر! تو می‌‏دانی که هر کس محافظ من شد، در صحنه‏‌های خطر، آماج تیر بلا گردید؛ «ناصر» فداکارم، «حجازی» کاردانم و «محسن» عزیزم که محافظ من شدند، هر یک به ترتیب از پا در آمدند. من دیگر نمی‌‏خواستم محافظی برای خود بگیرم، معتقد بودم که خدای بزرگ کفایت می‏‌کند؛ اما تو اصرار می‏‌کردی و مرا تنها نمی‌‏گذاشتی و می‏‌خواستی همیشه با من باشی و با جان خود از من محافظت کنی و در این راه، الحق، به عهد خود وفا کردی.
اکبر! تو می‌‏دانی که هر کس محافظ من شد، در صحنه‏‌های خطر، آماج تیر بلا گردید؛ «ناصر» فداکارم، «حجازی» کاردانم و «محسن» عزیزم که محافظ من شدند، هر یک به ترتیب از پا در آمدند. من دیگر نمی‌‏خواستم محافظی برای خود بگیرم، معتقد بودم که خدای بزرگ کفایت می‏‌کند؛ اما تو اصرار می‏‌کردی و مرا تنها نمی‌‏گذاشتی و می‏‌خواستی همیشه با من باشی و با جان خود از من محافظت کنی و در این راه، الحق، به عهد خود وفا کردی.
تو رفتی و ما را داغدار کردی. تو رفتی و ما از نور وجود تو محروم شدیم. تو رفتی و ما را در غم و درد، تنها گذاشتنی؛ اما اطمینان داریم که تو در ملکوت ‏اعلی، در کنار اصحاب حسین (ع)، به زندگی جاوید خود رسیده‏‌ای و مشمول رحمت خدا شده‌‏ای، و امتحان سخت و خطرناک حیات را با بهترین نتیجه‏‌ها، با پیروزی به‌پایان رسانده‌‏ای و سرافراز و سعادتمند، در حلقه زنجیر تکامل حسینیان قرار گرفته‌‏ای و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت گلگون کرده‌‏ای.»
تو رفتی و ما را داغدار کردی. تو رفتی و ما از نور وجود تو محروم شدیم. تو رفتی و ما را در غم و درد، تنها گذاشتنی؛ اما اطمینان داریم که تو در ملکوت ‏اعلی، در کنار اصحاب حسین (ع)، به زندگی جاوید خود رسیده‏‌ای و مشمول رحمت خدا شده‌‏ای، و امتحان سخت و خطرناک حیات را با بهترین نتیجه‏‌ها، با پیروزی به‌پایان رسانده‌‏ای و سرافراز و سعادتمند، در حلقه زنجیر تکامل حسینیان قرار گرفته‌‏ای و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت گلگون کرده‌‏ای.»
[[
[[پرونده:Download.jpg|بندانگشتی|شهید اکبر چهرقانی]]
[[پرونده:Download.jpg|بندانگشتی|شهید اکبر چهرقانی]]
]]
 
[[پرونده:Shahid-akbar-8.jpg|بندانگشتی]]
[[پرونده:Shahid-akbar-8.jpg|بندانگشتی]]


سطر ۲۹: سطر ۲۸:
[[رده: جنگ های نامنظم]]
[[رده: جنگ های نامنظم]]
[[رده: ملت قهرمان]]
[[رده: ملت قهرمان]]
== شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی ==
شهید مهدی طهماسبی در سال 1362 در مسجد سلیمان به دنیا آمد نامش مهدی گذاشته شد چون نظرکرده مولایش حضرت مهدی(عج) بود .مثل خیلی از بچه ها در دوران کودکی و نوجوانی شر و شور خاص خودش را داشت و از طرفی هم علاقه خاصی به شغل پدرش داشت تا جائی که گاهی پدر را مجبور می کرد او را هم به همراه خود به محل کارش ببرد. به فوتبال علاقه خاصی داشت و از اون استقلالی‌های دو آتیشه بود و این عشق تا جائی بود که توانسته بود مدرک داوری فوتبال را هم بگیرد و چندین مسابقه رو هم داوری کند. زمینه‌ای که از حرفه پدر داشت او را مصمم کرده بود که خود نیز آن را تجربه کند و همین عزم باعث شد از طریق کنکور در دانشگاه امام حسین(ع) سپاه پذیرفته شود و از همین جا بود که زندگی مهدی مسیر خاصی به خود گرفت. کمی که در دانشگاه پا گیر شد و دستش به دهان خودش می‌رسید خانواده پیشنهاد ازدواج به او دادند و با دختر یکی از همکاران پدرخود و موافقت خانواده دختر، با خانم صالحی ازدواج کرد و از آنجا که محل کار آقا مهدی قم بود راهی این شهر شدند و زندگی مشترک خود را در انجا شروع کردند. زندگی با تمام فراز و نشیب هایش در حال سپری بود و بعد از گذشت چند سال ابتدا آقا امیرمهدی به این جمع دو نفره اضافه شد و بعد مدتی هم حسین آقا، تا اینکه خبری کل جهان رو شوکه کرد و حامل آن بود که  گروههای تروریستی به کشور سوریه حمله کرده‌اند و قصد تخریب قبور حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) رو دارند و این برای آقا مهدی قابل باور نبود که بخواهد زنده باشد و شاهد چنین اتفاقی، از این رو با توجه به تخصصی که داشت به صورت داوطلبانه  راهی سوریه شد و  به عنوان مربی تخریب شروع به آموزش نیروهای تحت امر خودش کرد تا دمار از روزگار این تکفیری های ملعون در بیاورند و در سفر دوم در تاریخ 16 خردادماه سال 1395 در منطقه القراصی شمال حلب بر اثر اصابت موشک بدنش سوخت و به شهادت رسید و به جمع یاران مولایش حضرت مهدی(عج) پیوست و زندگی اش در پلاک سوخته ای که از او به یادگار ماند تبدیل به رازی شد و نامش شد راز پلاک سوخته.