ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «با گروه سرود خط شکنی کردیم»

از قصه‌ی ما
۱۰۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۴ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۲۳:۳۸
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۸: سطر ۸:
در مقطع پیش از انقلاب، تعدادی از همکاران هنرستان و تعداد زیادی از دانش‌آموزانی که معتقد بودند (اهل نماز و مسائل دینی) خیلی زحمت کشیدند. آموزش و پرورش در حدود سه، چهار ماهی تعطیل شد تا این که آرام آرام جو مساعد شد و کسانی که هنوز باورشان نشده بود انقلاب شده، کم‌کم به مراکز انقلابی کشیده شدند. تعدادی از دانش‌آموزان از طریق ما راهنمایی می‌شدند و به مراکز انقلابی می‌رفتند و از آنجاها به راهپیمایی‌ها و سایر برنامه‌ها. در سال‌های نخست پیروزی انقلاب، ما مشکلات بزرگی در هنرستان داشتیم. هر دو نفر، سه نفر گروهک‌هایی تشکیل داده بودند و به خود حق می‌دادند و می‌گفتند ما در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت داشتیم و چنین و چنان کرده‌ایم و می‌خواستند راه خود را ادامه دهند؛ اظهار نظر می‌کردند، ابراز وجود می‌کردند که واقعاَ فشار زیادی بود روی دوش ما. مسئولین مدرسه و ما که دبیر پرورشی بودیم، تا آنجایی که می‌توانستیم به حول و قوّه‌ی الهی از عهده‌ی این‌ها برآمدیم. آخرین گروهی که در هنرستان ماندگار شد «انجمن اسلامی» بود. تازه ده، پانزده گروه از هم پاشیده شده بودند و می‌خواستیم انجمن اسلامی را تقویت کنیم که به لطف خدا تقویت شد؛ کارها هم خیلی خوب پیش می‌رفت، ولی آنطور که باید و شاید زمینه در هنرستان برای بنده برای انجام بعضی کارهای پرورشی فراهم نبود.
در مقطع پیش از انقلاب، تعدادی از همکاران هنرستان و تعداد زیادی از دانش‌آموزانی که معتقد بودند (اهل نماز و مسائل دینی) خیلی زحمت کشیدند. آموزش و پرورش در حدود سه، چهار ماهی تعطیل شد تا این که آرام آرام جو مساعد شد و کسانی که هنوز باورشان نشده بود انقلاب شده، کم‌کم به مراکز انقلابی کشیده شدند. تعدادی از دانش‌آموزان از طریق ما راهنمایی می‌شدند و به مراکز انقلابی می‌رفتند و از آنجاها به راهپیمایی‌ها و سایر برنامه‌ها. در سال‌های نخست پیروزی انقلاب، ما مشکلات بزرگی در هنرستان داشتیم. هر دو نفر، سه نفر گروهک‌هایی تشکیل داده بودند و به خود حق می‌دادند و می‌گفتند ما در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت داشتیم و چنین و چنان کرده‌ایم و می‌خواستند راه خود را ادامه دهند؛ اظهار نظر می‌کردند، ابراز وجود می‌کردند که واقعاَ فشار زیادی بود روی دوش ما. مسئولین مدرسه و ما که دبیر پرورشی بودیم، تا آنجایی که می‌توانستیم به حول و قوّه‌ی الهی از عهده‌ی این‌ها برآمدیم. آخرین گروهی که در هنرستان ماندگار شد «انجمن اسلامی» بود. تازه ده، پانزده گروه از هم پاشیده شده بودند و می‌خواستیم انجمن اسلامی را تقویت کنیم که به لطف خدا تقویت شد؛ کارها هم خیلی خوب پیش می‌رفت، ولی آنطور که باید و شاید زمینه در هنرستان برای بنده برای انجام بعضی کارهای پرورشی فراهم نبود.


از فضای سیاسی دو سه سال اول انقلاب فرمودید و اینکه گروهک‌های مختلف خواهان حضور در فضای مدارس و هنرستان‌ها بودند و به نوعی سهم‌خواهی می‌کردند از انقلاب. این فضا در دانش‌آموزان چه تاثیری گذاشته بود و شما چه روندی را در برخورد با این گروهک‌ها در پیش گرفته بودید؟
از فضای سیاسی دو سه سال اول انقلاب فرمودید و اینکه گروهک‌های مختلف خواهان حضور در فضای مدارس و هنرستان‌ها بودند و به نوعی سهم‌خواهی می‌کردند از انقلاب. این فضا در دانش‌آموزان چه تاثیری گذاشته بود و شما چه روندی را در برخورد با این گروهک‌ها در پیش گرفته بودید؟


این‌ها البته موقعیت‌های آنچنانی نداشتند ولی به هر حال گروه‌هایی بودند که خود را ذی‌نفع می‌دانستند؛ در راهپیمایی‌ها شرکت داشتند، در مسائل انقلاب بودند، به طریقی می‌خواستند خود را نشان دهند، یادم هست که یکی از دانش‌آموزان ما به نام «حسن» که هنوز هم بعضی مواقع او را می‌بینم، وابسته به یکی از این گروهک‌ها بود. در یکی از مراسم‌ها به او گفتم: حسن آقا بیا این عکس امام را بزن آن بالا. گفت: من عکس امام را بزنم بالا؟ گفتم: بله. گفت: دوستان من، من را اذیت می‌کنند، من را می‌کشند! گفتم: اصلاً مسئله‌ای نیست؛ آیا خودت دلت می‌خواهد عکس را بزنی؟ گفت: دلم می‌خواهد ولی از ترس گروه و رفقا نمی‌توانم. گفتم: تو بزن، توکل کن بر خدا؛ اصلاَ هیچ واهمه‌ای هم نداشته باش… او هم جرات پیدا کرد و عکس امام را زد آن بالا.
این‌ها البته موقعیت‌های آنچنانی نداشتند ولی به هر حال گروه‌هایی بودند که خود را ذی‌نفع می‌دانستند؛ در راهپیمایی‌ها شرکت داشتند، در مسائل انقلاب بودند، به طریقی می‌خواستند خود را نشان دهند، یادم هست که یکی از دانش‌آموزان ما به نام «حسن» که هنوز هم بعضی مواقع او را می‌بینم، وابسته به یکی از این گروهک‌ها بود. در یکی از مراسم‌ها به او گفتم: حسن آقا بیا این عکس امام را بزن آن بالا. گفت: من عکس امام را بزنم بالا؟ گفتم: بله. گفت: دوستان من، من را اذیت می‌کنند، من را می‌کشند! گفتم: اصلاً مسئله‌ای نیست؛ آیا خودت دلت می‌خواهد عکس را بزنی؟ گفت: دلم می‌خواهد ولی از ترس گروه و رفقا نمی‌توانم. گفتم: تو بزن، توکل کن بر خدا؛ اصلاَ هیچ واهمه‌ای هم نداشته باش… او هم جرات پیدا کرد و عکس امام را زد آن بالا.
سطر ۶۲: سطر ۶۲:
[[رده:اهالی تبریز]]
[[رده:اهالی تبریز]]
[[رده:امور تربیتی]]
[[رده:امور تربیتی]]
[[رده:اایران]]
[[رده:مهندس]]
[[رده: تبریز]]
[[رده: حافظه ملی]]
[[رده: 29 بهمن]]
[[رده: هنرستان]]