ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «باران»

از قصه‌ی ما
۲ بایت حذف‌شده ،  ‏۱۸ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۰:۴۷
بدون خلاصه ویرایش
 
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
او با اولین اجرایش نیرویی تازه گرفت. اما همچنان به حسن می گفت من دنبال ساز دیگری می گردم که آرامم کند. آنها تمام مارش ها را با هم گوش می دادند و حسن موسیقی هایی که از رادیو پخش می شد را برایش ضبط می کرد تا گوش دهد. اما داوود همچنان دنبال آن صدای خاص می گشت.   
او با اولین اجرایش نیرویی تازه گرفت. اما همچنان به حسن می گفت من دنبال ساز دیگری می گردم که آرامم کند. آنها تمام مارش ها را با هم گوش می دادند و حسن موسیقی هایی که از رادیو پخش می شد را برایش ضبط می کرد تا گوش دهد. اما داوود همچنان دنبال آن صدای خاص می گشت.   
تا اینکه حسن  تصمیم می گیرد برای رفتن به جبهه نام نویسی کند. با رفتن او ته دل داوود خالی می شود چون تازه کار موسیقی را شروع کرده بود و برادرش تنها مشوقش بود.  
تا اینکه حسن  تصمیم می گیرد برای رفتن به جبهه نام نویسی کند. با رفتن او ته دل داوود خالی می شود چون تازه کار موسیقی را شروع کرده بود و برادرش تنها مشوقش بود.  
== جبهه ==
اولین بار که حسن به جبهه رفت در مریوان خدمت می کرد و پس از سه ماه به مرخصی آمد. در این مدت داوود به زورخانه اکتفا کرد و بدون برادرش انگیزه ای برای ادامه کار موسیقی نداشت زیرا بودن با وی برایش رفاقت و صمیمیتی خاص داشت. با برگشتن حسن و تشویق هایش داوود جانی دوباره گرفت و کارش را ادامه داد و با عشق جلو می رفت. در کنار ساز زدن دو برادر هنر معرق نیز کار می کردند.  
اولین بار که حسن به جبهه رفت در مریوان خدمت می کرد و پس از سه ماه به مرخصی آمد. در این مدت داوود به زورخانه اکتفا کرد و بدون برادرش انگیزه ای برای ادامه کار موسیقی نداشت زیرا بودن با وی برایش رفاقت و صمیمیتی خاص داشت. با برگشتن حسن و تشویق هایش داوود جانی دوباره گرفت و کارش را ادامه داد و با عشق جلو می رفت. در کنار ساز زدن دو برادر هنر معرق نیز کار می کردند.  
برای دومین بار که حسن تصمیم گرفت به جبهه برود داوود تحمل نکرد و از او خواست در پایگاه بسیج شهر ثبت نامش کند. چون در نبودن حسن حداقل می توانست در کنار دوستان او باشد که بوی وی را برایش داشتند.  
برای دومین بار که حسن تصمیم گرفت به جبهه برود داوود تحمل نکرد و از او خواست در پایگاه بسیج شهر ثبت نامش کند. چون در نبودن حسن حداقل می توانست در کنار دوستان او باشد که بوی وی را برایش داشتند.  
در مدتی که حسن درجبهه بود داوود توانست آموزشهای نظامی را زیر نظر نیروهای سپاه در پایگاه بسیج فرا گیرد. همچنین سازش نیز بیشتر به سمت حماسه برود و در چارچوب حماسی قرار گیرد. در این مدت چند قطعه و آهنگ ساخت که بچه های پایگاه درمناسبت ها و رژه هایشان از آن استفاده می کردند و می خواندند. در آنجا و سن 13 سالگی بود که فهمید رشته ای که دنبالش می گردد حماسی است اما هنوز هم نمی دانست سازی که به دنبالش است چیست چون آن صدا را نتوانسته بود در قطعاتی که گوش می دهد بیابد.  
در مدتی که حسن درجبهه بود داوود توانست آموزشهای نظامی را زیر نظر نیروهای سپاه در پایگاه بسیج فرا گیرد. همچنین سازش نیز بیشتر به سمت حماسه برود و در چارچوب حماسی قرار گیرد. در این مدت چند قطعه و آهنگ ساخت که بچه های پایگاه درمناسبت ها و رژه هایشان از آن استفاده می کردند و می خواندند. در آنجا و سن 13 سالگی بود که فهمید رشته ای که دنبالش می گردد حماسی است اما هنوز هم نمی دانست سازی که به دنبالش است چیست چون آن صدا را نتوانسته بود در قطعاتی که گوش می دهد بیابد.  
== جبهه ==
دفعه سوم که حسن خواست به جبهه برود داوود طاقت نیاورد. برای رفتن ثبت نام کرد اما او 14 سال سن داشت و  قبول نمی کردند. داوود به منزل رفت و شناسنامه اش را دست کاری کرد و یک کپی از آن با تاریخ تولد سال 47 گرفت. حسن به دوستانش سپرد که به او نگویند سنت کم است و به بهانه ای دست به سرش کنند. اما داوود از رو نمی رفت و هر روز برای رفتن به جبهه در پایگاه حضور داشت. اما فایده ای نداشت. بنابراین تصمیم گرفت کپی شناسنامه اش را به آمل ببرد که کسی سن واقعیش را نمی داند. او اولین بار به عنوان راننده لودر در جهادسازندگی ثبت نام کرد اما چون جثه اش کوچک بود آنها قبول نمی کردند. اما داوود اصرار کرد که امتحانش کنند و بالاخره با سماجت های بسیار توانست پس از طی دوره آموزشی به عنوان سنگر سازان بی سنگر از سمت جهادسازندگی مازندران در سن 15 سالگی به شلمچه در گردان هنین اعزام شود.  
دفعه سوم که حسن خواست به جبهه برود داوود طاقت نیاورد. برای رفتن ثبت نام کرد اما او 14 سال سن داشت و  قبول نمی کردند. داوود به منزل رفت و شناسنامه اش را دست کاری کرد و یک کپی از آن با تاریخ تولد سال 47 گرفت. حسن به دوستانش سپرد که به او نگویند سنت کم است و به بهانه ای دست به سرش کنند. اما داوود از رو نمی رفت و هر روز برای رفتن به جبهه در پایگاه حضور داشت. اما فایده ای نداشت. بنابراین تصمیم گرفت کپی شناسنامه اش را به آمل ببرد که کسی سن واقعیش را نمی داند. او اولین بار به عنوان راننده لودر در جهادسازندگی ثبت نام کرد اما چون جثه اش کوچک بود آنها قبول نمی کردند. اما داوود اصرار کرد که امتحانش کنند و بالاخره با سماجت های بسیار توانست پس از طی دوره آموزشی به عنوان سنگر سازان بی سنگر از سمت جهادسازندگی مازندران در سن 15 سالگی به شلمچه در گردان هنین اعزام شود.  
داوود تا آن موقع فکر می کرد جبهه منطقه کوچکی است که همه درکنار هم هستند و اگر آنجا  برود می تواند کنار برادرش باشد و دیگر برایش دلتنگ نمی شود. اما وقتی رفت روی دیگری از جنگ برایش نمایان شد. آنجا بود که احساس ترس کرد و فهمید چطور رزمنده ها با فشار و آتش دشمن به راحتی با لودری که هیچ حفاظی ندارد کار می کنند. و متوجه شد که ایمان به خداوند و حفظ خاک و ناموس چه قدرتی به انسان می دهد که او جز خدا، قرآن و هدفش  چیزی نمی بیند و برادرش با چه عشق و شوقی به جبهه می رود.  
داوود تا آن موقع فکر می کرد جبهه منطقه کوچکی است که همه درکنار هم هستند و اگر آنجا  برود می تواند کنار برادرش باشد و دیگر برایش دلتنگ نمی شود. اما وقتی رفت روی دیگری از جنگ برایش نمایان شد. آنجا بود که احساس ترس کرد و فهمید چطور رزمنده ها با فشار و آتش دشمن به راحتی با لودری که هیچ حفاظی ندارد کار می کنند. و متوجه شد که ایمان به خداوند و حفظ خاک و ناموس چه قدرتی به انسان می دهد که او جز خدا، قرآن و هدفش  چیزی نمی بیند و برادرش با چه عشق و شوقی به جبهه می رود.  
۳۹

ویرایش