ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «باران»

از قصه‌ی ما
۳۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۷ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۳۰
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۱۶: سطر ۱۶:
داوود تا آن موقع فکر می کرد جبهه منطقه کوچکی است که همه درکنار هم هستند و اگر آنجا  برود می تواند کنار برادرش باشد و دیگر برایش دلتنگ نمی شود. اما وقتی رفت روی دیگری از جنگ برایش نمایان شد. آنجا بود که احساس ترس کرد و فهمید چطور رزمنده ها با فشار و آتش دشمن به راحتی با لودری که هیچ حفاظی ندارد کار می کنند. و متوجه شد که ایمان به خداوند و حفظ خاک و ناموس چه قدرتی به انسان می دهد که او جز خدا، قرآن و هدفش  چیزی نمی بیند و برادرش با چه عشق و شوقی به جبهه می رود.  
داوود تا آن موقع فکر می کرد جبهه منطقه کوچکی است که همه درکنار هم هستند و اگر آنجا  برود می تواند کنار برادرش باشد و دیگر برایش دلتنگ نمی شود. اما وقتی رفت روی دیگری از جنگ برایش نمایان شد. آنجا بود که احساس ترس کرد و فهمید چطور رزمنده ها با فشار و آتش دشمن به راحتی با لودری که هیچ حفاظی ندارد کار می کنند. و متوجه شد که ایمان به خداوند و حفظ خاک و ناموس چه قدرتی به انسان می دهد که او جز خدا، قرآن و هدفش  چیزی نمی بیند و برادرش با چه عشق و شوقی به جبهه می رود.  
داوود وقتی به منطقه اعزام شد در یکی از روزها مرخصی شش ساعته می گیرد و برای دیدن حسن به سمت هفت تپه حرکت می کند. ولی وقتی به ابتدای لشکر علی بن ابیطالب ( ع ) که برادرش در آنجا بود می رسد متوجه می شود که اگر بیشتر بماند از زمان مرخصیش می گذرد و زود باید برگردد. بنابراین او نامه ای را به برادرش می نویسد و به دژبان می دهد و بر می گردد. دو هفته بعد حسن به دیدارش می رود و به رزمنده ها می گوید داوود مرشد زورخانه است. از فردای آن روز ورزش زورخانه در جبهه راه می افتد. آنها قابلمه ای را از آشپزخانه امانت می گیرند و با شرط اینکه هر روز قبل از ساعت هشت آن را برگردانند داوود ضرب می زد و بقیه ورزش می کردند. رزمنده ها هم با ابزارهای جنگی مثل لوله تانک برای خود وسایل زورخانه ای ساختند.  
داوود وقتی به منطقه اعزام شد در یکی از روزها مرخصی شش ساعته می گیرد و برای دیدن حسن به سمت هفت تپه حرکت می کند. ولی وقتی به ابتدای لشکر علی بن ابیطالب ( ع ) که برادرش در آنجا بود می رسد متوجه می شود که اگر بیشتر بماند از زمان مرخصیش می گذرد و زود باید برگردد. بنابراین او نامه ای را به برادرش می نویسد و به دژبان می دهد و بر می گردد. دو هفته بعد حسن به دیدارش می رود و به رزمنده ها می گوید داوود مرشد زورخانه است. از فردای آن روز ورزش زورخانه در جبهه راه می افتد. آنها قابلمه ای را از آشپزخانه امانت می گیرند و با شرط اینکه هر روز قبل از ساعت هشت آن را برگردانند داوود ضرب می زد و بقیه ورزش می کردند. رزمنده ها هم با ابزارهای جنگی مثل لوله تانک برای خود وسایل زورخانه ای ساختند.  
== یافتن ساز گمشده ==
تا اینکه داوود در اولین مرخصی که برمی گشت، اتوبوس کنار یکی از رستوران ها توقف می کند که ناهار بخورند و نماز بخوانند. او آنجا صدایی را می شنود که مو بر تنش سیخ می شود و وی را جای خود می نشاند. با خودش گفت این همان صداییست که تو سال ها دنبالش بودی. کم کم که به دنبال صدا می گردد. به پیرمردی می رسد که بر روی تختی نشسته است و سازی گرد در دست دارد و می نوازد.  قدری جلوتر رفت و از پیرمرد پرسید این چه سازیست که انقدر پریشانم کرده است؟. پیرمرد جواب داد: دف. آنجا بود که فهمید سازی که در همه این سال ها به دنبالش بود و حس حماسه را به وی می داد این ساز است. او آنقدر محو صدا شد که اتوبوس جایش گذاشت و رفت. تنها چیزی که برایش ماند کیف پول و چفیه ای که برگردنش بود. آن شب پیرمرد او را به خانه اش برد و برایش توضیح داد که مخترع این ساز یکی از پسران حضرت داوود است. و به او استادی را در کردستان معرفی کرد تا دف را بصورت حرفه ای بیاموزد.
تا اینکه داوود در اولین مرخصی که برمی گشت، اتوبوس کنار یکی از رستوران ها توقف می کند که ناهار بخورند و نماز بخوانند. او آنجا صدایی را می شنود که مو بر تنش سیخ می شود و وی را جای خود می نشاند. با خودش گفت این همان صداییست که تو سال ها دنبالش بودی. کم کم که به دنبال صدا می گردد. به پیرمردی می رسد که بر روی تختی نشسته است و سازی گرد در دست دارد و می نوازد.  قدری جلوتر رفت و از پیرمرد پرسید این چه سازیست که انقدر پریشانم کرده است؟. پیرمرد جواب داد: دف. آنجا بود که فهمید سازی که در همه این سال ها به دنبالش بود و حس حماسه را به وی می داد این ساز است. او آنقدر محو صدا شد که اتوبوس جایش گذاشت و رفت. تنها چیزی که برایش ماند کیف پول و چفیه ای که برگردنش بود. آن شب پیرمرد او را به خانه اش برد و برایش توضیح داد که مخترع این ساز یکی از پسران حضرت داوود است. و به او استادی را در کردستان معرفی کرد تا دف را بصورت حرفه ای بیاموزد.
داوود آن شب متوجه شد این ساز واقعا برای مدح و ستایش و برای ذکر خداوند آمده است. چون زمانی که این ساز را ساختند برای هر خواسته ای که داشتند دعا و شکرگزاری خدا می کردند و حلقه ای می بستند که در دستانشان این ساز بود. داوود در آن سن حس کرد این ساز حلقه ایست بین او و خدا و با این ساز حرف های زیادی می تواند با خدا بزند.  
داوود آن شب متوجه شد این ساز واقعا برای مدح و ستایش و برای ذکر خداوند آمده است. چون زمانی که این ساز را ساختند برای هر خواسته ای که داشتند دعا و شکرگزاری خدا می کردند و حلقه ای می بستند که در دستانشان این ساز بود. داوود در آن سن حس کرد این ساز حلقه ایست بین او و خدا و با این ساز حرف های زیادی می تواند با خدا بزند.  
۳۹

ویرایش