ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «"به نام خدا، محمد بروجردی‌ام، مصاحبه نمی‌کنم"»

از قصه‌ی ما
بدون خلاصه ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱: سطر ۱:
"به نام خدا، محمد بروجردی‌ام، مصاحبه نمی‌کنم" کتابی از خاطرات [[قدرت‌الله شهبازی]] راننده تیپ ویژه شهدا است که مدتی با شهیدان [[محمد بروجردی]]، [[محمود کاوه]]، [[علی قُمی]] و [[محمدعلی گنجی‌زاده]] در جبهه‌های نبرد همنشین و همصحبت بوده است.
"به نام خدا، محمد بروجردی‌ام، مصاحبه نمی‌کنم" کتابی از خاطرات [[قدرت‌الله شهبازی]] راننده تیپ ویژه شهدا است که مدتی با شهیدان [[محمد بروجردی]]، [[محمود کاوه]]، [[علی قُمی]] و [[محمدعلی گنجی‌زاده]] در جبهه‌های نبرد همنشین و همصحبت بوده است.
 
[[پرونده:شهید محمد بروجردی.jpg|بندانگشتی|شهید محمد بروجردی]]
[[قدرت‌الله شهبازی]]
[[قدرت‌الله شهبازی]]
وقتی مردی کوتاه قد، با سبیل های زرد شده با دلی پر از خاطره و خون از زندگی با محمد بروجردی می گفت که مسیح کردستان لقب گرفته بود، وقتی از صدای دلربای علی قُمی دم زد، از مردانگی کاوه تعریف کرد و یا از گرسنگی گنجی زاده؛ احساس کردم که فاصله ها برداشته شده و انگار خودم با مسیح در جنگل های آلواتان شانه به شانه راه می رویم.
وقتی مردی کوتاه قد، با سبیل های زرد شده با دلی پر از خاطره و خون از زندگی با محمد بروجردی می گفت که مسیح کردستان لقب گرفته بود، وقتی از صدای دلربای علی قُمی دم زد، از مردانگی کاوه تعریف کرد و یا از گرسنگی گنجی زاده؛ احساس کردم که فاصله ها برداشته شده و انگار خودم با مسیح در جنگل های آلواتان شانه به شانه راه می رویم.
سطر ۴۱: سطر ۴۱:
یک رودخانه‌ی عریض و طویلی از وسط جنگل رد می‌شد. بچه‌ها کنار این رودخانه شلوغ کاری می‌کردند. یک عده آن طرف ‌رودخانه ایستاده بودند و یک عده این طرف و دیدم آب یک جسد از نیروهای کومله را به سمت ما می‌آورد.
یک رودخانه‌ی عریض و طویلی از وسط جنگل رد می‌شد. بچه‌ها کنار این رودخانه شلوغ کاری می‌کردند. یک عده آن طرف ‌رودخانه ایستاده بودند و یک عده این طرف و دیدم آب یک جسد از نیروهای کومله را به سمت ما می‌آورد.


'''بچه ها گفتند که با یک شاخه جسد را بگیریم و بگذاریمش برای معاوضه. [[محمود کاوه]] انگار که سیمرغ را آتش زده باشیم از زمین سبز شد یا از آسمان افتاد و داد کشید:
بچه ها گفتند که با یک شاخه جسد را بگیریم و بگذاریمش برای معاوضه
[[محمود کاوه]] انگار که سیمرغ را آتش زده باشیم از زمین سبز شد یا از آسمان افتاد و داد کشید:


- کسی به جسد دست نزنه'''
- '''کسی به جسد دست نزنه'''


- آخه چرا؟ جسد کومله است برای معاوضه!
- آخه چرا؟ جسد کومله است برای معاوضه!