خاطرات قاسم کارگر از عملیات مرصاد
قاسم کارگر که در زمان عملیات مرصاد فرماندهی گردان مسلم لشگر ٢٧ محمد رسولالله (ص) را عهدهدار بود خاطرات خود از این عملیات را بیان کرده است. کارگر هم اکنون شهردار منطقه ١٦ تهران است. زمانی که منافقین از مرز قصرشیرین وارد خاک جمهوری اسلامی شدند که عملیات غدیر در جنوب در حال انجام بود و بیشتر گردانهای لشگر ٢٧ آن جا بودند. ما، در کرمانشاه بودیم که از آن جا به سمت جنوب و پادگان دوکوهه اعزام شدیم تا آماده عملیات غدیر بشویم. تا این که به ما خبر دادند منافقین شهرهای سرپل ذهاب و اسلام آباد را تصرف کردهاند و از آن جا به بعد به دلایلی متوقف شدهاند. تصمیم گرفته شد که از دوکوهه گردانهایی به سمت منطقه حرکت بکنند که یکی از این گردانها گردان مسلم بنعقیل بود که بنده خادم آن گردان بودم. بنده و سردار کوثری(سردار کوثری در حال حاضر نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی است) به اتفاق دو دسته از گردان و با دو دستگاه موتورسیکلت و هلیکوپتر به سمت منطقه آمدیم. در حالی که نه ما و نه هیچ کس دیگر اطلاعی از منطقه نداشتند. وضعیت به این صورت بود که نیروهای مردمی تا حدودی توانسته بودند مقابل منافقین بایستند و راه آنان را سد کنند. در این میان اتفاقی که افتاده بود و یکی از امدادهای غیبی الهی شامل حال ما شده بود این که منافقین در حال حرکت از اسلامآباد به کرمانشاه بودند و مردمی که در جاده اسلام آباد - کرمانشاه در حال فرار به سمت کرمانشاه بودند با دیدن خودروهایی که از کرمانشاه به سمت اسلامآباد میرفتند با چراغ زدن و توقف در حال اطلاعرسانی باعث ایجاد ترافیک در مسیر شده بودند و این ترافیک راه منافقین را برای طی مسیر بسته بود. چون ما بعد از عملیات دیدیم که بعضی از این ماشینها به سمت بیابان منحرف شده بودند که در هر صورت منجر به توقف آنها شده بود و یک سری از نیروها از کرمانشاه آمدند و در منطقه مستقر شدند. ما هم به اتفاق سردار کوثری از سمت دوکوهه با هلیکوپتر آمدیم و به جهت این که اطلاعاتی نداشتیم در اول جاده پلدختر پیاده شدیم و آن جا سوار یک کامیون شدیم و با دو دستگاه موتورسیکلتی که داشتیم در جلوی کامیون به راه افتادیم و نزدیکیهای غروب به منطقه رسیدیم. قرار بود مابقی گروهها از جمله گردان حمزه و مقداد هم با اتوبوس از دوکوهه به منطقه بیایند. گردان حمزه زودتر از نیروهای دیگر به منطقه رسید که در همان شب وارد عمل شد و روی چند تپه گچی تک زد. بعد از آن نوبت گردان مسلم شد. در زمان شروع عملیات، آقای محمدعلی جعفری فرمانده گردان مقداد بود. ادامه این عملیات به روز کشیده شد. در آن زمان ما به اتفاق تعدادی از دوستان در عرض جاده اسلام آباد در نزدیکی یک روستای کوچک با منافقین درگیر شدیم. مردم روستا آن جا را تخلیه کرده بودند. ما به اتفاق دوستان پشت خاکریز نشسته بودیم که دیدیم یک خانمی با چادر مشکی از یکی از این خانهها بیرون آمد. این دوستی که کنار دست من نشسته بود گفت قاسم بزنش، گفتم نه بابا این خودیه. گفت نه این منافقه چادر مشکی تنش کرده. گفتم من نمیزنم. در همین کش و قوسها بود که او زد. آن روز که عملیات تمام شد ما به کرمانشاه رفتیم و فردای آن روز برای جمع کردن وسایل گردان و احیانا برداشتن پیکرهای شهدا دوباره به منطقه برگشتیم. به آن روستا که رسیدیم متوجه بازگشت مردم روستا شدیم و آنها استقبال گرمی از ما کردند. میخواستند جلوی پای ما گاو و گوسفند بکشند که ما نگذاشتیم. آنها هم با دوغ و آب یخ از ما پذیرایی کردند. در همین حین من از یکی از آنها پرسیدم آیا کسی هم در این جا کشته شده؟ او هم گفت: نه چون قبل از این که منافقین به این جا برسند ما روستا را تخلیه کرده بودیم. به هر حال خاطرات از عملیات مرصاد زیاد است هرچند متاسفانه تلخ هم هست. افرادی که فریب خورده بودند و از خارج به ایران هجوم میآوردند و همین طور کسانی که از داخل ایران در حال حرکت به سمت منطقه برای پیوستن به منافقین بودند که جلوی آنها گرفته شد.