سه – چهار روزي مي شه که نخوابيده م.

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۵۱ توسط Root (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «با آقا مهدي جلسه داشتيم. همه مان را جمع کرد توي چادر و کالک منطقه را باز کردو شروع کرد صحبت کردن. يک کم که حرف زد، صدايش قطع شد . اول نفهميديم چه شده، ولي دقت که کرديم ، ديديم از زور خستگي خوابش برده . چند دقيقه همان طور ساکت نشستيم تا يک کم بخوابد ....» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

با آقا مهدي جلسه داشتيم. همه مان را جمع کرد توي چادر و کالک منطقه را باز کردو شروع کرد صحبت کردن. يک کم که حرف زد، صدايش قطع شد . اول نفهميديم چه شده، ولي دقت که کرديم ، ديديم از زور خستگي خوابش برده . چند دقيقه همان طور ساکت نشستيم تا يک کم بخوابد . بيدارکه شد، کلي عذر خواهي کرد و گفت « سه – چهار روزي مي شه که نخوابيده م.