اقتدا به امام حسین
از افسران سپاه جنگل بود. جلوی میرزا را گرفت. گفت: «آقامیرزا این همه عقبنشینی برای چی؟ چرا دستور مقاومت نمیدهی؟ سربازانم هم گرسنهاند و روحیهشان از عقبنشینیِ مداوم متزلزل شده. این وضع برای ما غیرقابل تحمل است. میرزا مثل پدری مهربان، دلداریاش داد و به او گفت: «جنگ با قوای دولت به مصلحت نیست. این یک نحو برادرکُشی است و باید حتیالمقدور از این عمل پرهیز کرد…» میرزا برای سربازان هم سخنرانی کرد و دلیل عقبنشینی» برایشان گفت. ولی آنها خسته بودند و بریده بودند. سپاه حق دیگر توان ایستادگی نداشت، میرزا به مولایش امام حسین (ع) اقتدا کرد. شب عاشورای سال ۶۰ هجری داشت دوباره تکرار می شد، او یاران را جمع کرد و این چنین گفت: «رفقا آنطور که من فهمیدهام مقصدم دولت و نیروی تعقیبکنده ما دستگیری شخص من است و بنابراین مایل نیستم شما برای خاطر من در زحمت و رنج باشید و اجازه میدهم که به میل خودتان هرجا که میخواهید بروید امیدوارم یکبار دیگر موفق شوم که لذت دیدارتان را درک نمایم.» خیلیها آمدند تا با میرزا خداحافظی کنند. میرزا هم با چشمهای اشکآلود از آنها خداحافظی کرد و به یکایک آنها خرجی داد. از جمعیت هشتصد نفره فقط هشت نفر با میرزا باقی ماندند.