شهید 19ساله شهر بیجار
از قصهی ما
نسخهٔ تاریخ ۸ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۲۰ توسط Root (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «ما چندتا اصفهانی بودیم که اسیر شده بودیم. ولی با وجود شکنجه های سنگین '''شهید واعظ مومنی'''، برای حفظ روحیه رفقا میخندید. مادر شهید در برف از این روستا به ان روستا به دنبال پسرش میگشت. در موقع پیدا کردن پیکرشهید، فراموش کردند عطر و گلاب بیارند ا...» ایجاد کرد)
ما چندتا اصفهانی بودیم که اسیر شده بودیم. ولی با وجود شکنجه های سنگین شهید واعظ مومنی، برای حفظ روحیه رفقا میخندید. مادر شهید در برف از این روستا به ان روستا به دنبال پسرش میگشت. در موقع پیدا کردن پیکرشهید، فراموش کردند عطر و گلاب بیارند اما در لحظه شناسایی خود شهید بوی گلاب میداد.