بچه‌ها به من می‌گفتند: تو غلامرضا را خیلی دوست داری

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۰۸ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها) (ابوالفضل بکرای صفحهٔ شهید غلامرضا کشت‌کار را به بچه‌ها به من می‌گفتند: تو غلامرضا را خیلی دوست داری منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

این هنر انقلاب اسلامی بود که زمینه شکوفایی هزاران نفر مثل شهید غلام رضا کشتکار را فراهم نمود. غلام رضا در سال 42 متولد شد و از کسانی بود که امام امت امیدش به او و هم نسلان او بود. با انقلاب متولد شد و در آخرین روزهای جنگ آسمانی شد. شهید هنرمند غلامرضا کشت‌کار به سال ۱۳۴۲ در روستای محروم چاه‎خانی متولّد شد. وی تحصیلات ابتدایی خود را همراه با آموزش روخوانی قرآن به پایان رسانید و پس از آن که وارد دوران نوجوانی شد به همراه خانواده‎اش به شهر برازجان مهاجرت کرد. او دوره‎ی راهنمایی را در مدرسه شهید نوّاب صفوی و سال اول و دوم دبیرستان‎ را در مدارس شهید بهشتی و امام خمینی(رحمةالله علیه) و سال‌های سوم و چهارم را در مجتمع آموزشی رزمندگان اسلام شهر برازجان به پایان رسانید. غلامرضا، همزمان با تحصیل و آغاز جنگ تحمیلی عضو پایگاه «مقاومت کربلا» برازجان شد که پس از دو سال خدمت در بسیج به عنوان فرمانده‎ی پایگاه مقاومت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) برازجان انتخاب کردند. در این مدت چند بار در جبهه‌های نبرد حضور پیدا کرده و در چندین عملیات شرکت نمود و یک بار هم مجروح شد. وی پس از اخذ مدرک دیپلم در سال تحصیلی ۶۳-۱۳۶۲ با شرکت در کنکور سراسری مراکز تربیّت معلّم، موفّق به راه‎یابی در مرکز تربیّت معلّم شهید رجایی شیراز شد و مهر ماه سال ۱۳۶۵ از سوی اداره کلّ آموزش و پرورش استان به شهرستان محروم دیلم منتقل شد و شغل مقدّس معلّمی را در مدرسه‎ی راهنمایی «هدایت» آن شهر، آغاز کرد. غلامرضا پس از انتقال به دیلم در مدت کوتاهی با برخوردهای متواضعانه و ارشادهای هدایت گرایانه‎ی خود در دل‎ دانش آموزان، کارمندان و مردم شهر جای گرفت. وی که استعداد فوق‎العاده‎ای در امور هنری و نمایشی داشت، نمایش‎‌هایی را‎ در شهرهای دیلم و برازجان در جبهه‎های کردستان و خوزستان به روی صحنه برد. او در میان خانواده دارای فضائل اخلاقی و جاذبه‎ی روحانی فوق‎العاده‎ای بود. وی پس از یک سال اشتغال به ‎امر تعلیم و تربیّت در مدرسه‎ی راهنمایی هدایت دیلم به علت درخشش فراوان در رشته‎های مختلف تربیّتی، فرهنگی و هنری در تاریخ ۱ اردیبهشت۱۳۶۶ به عنوان معاون امور تربیّتی و پرورشی اداره آموزش و پرورش شهرستان دیلم منصوب شد. وی اوّلین گردهمایی مربیان تربیّتی را در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۶ اجرا کرد و در این مدّت کوتاه نیز علاوه بر مسئولیّت امور تربیّتی، دست از کارهای هنری و تبلیغی خود نکشید و گردهمایی آموزگاران، تشکیل انجمن اولیا و مربیان و سفارش‎های لازم به امر تعلیم و تربیّت و تأکید بر این مهّم به عنوان عبادت مردم را موکّداً سفارش می‎کرد. شهید کشتکار در زمینه‎ ورزش نیز فعالیّت چشمگیری داشت. از سال ۱۳۵۸ تا زمان شهادتش عضو باشگاه ورزشی دخانیات شهرستان دشتستان بود. در این رشته از جمله ورزشکاران متعهّدی بود که هیچگاه در میدان ورزش اخلاق نیکوی خود را از دست نداد. وی به همراه گروه خود در سال‌های ۶۲، ۶۳ و ۶۴ به مقام قهرمانی باشگاه‎های شهرستان دشتستان رسید. آخرین بار در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۷ عازم جبهه‎های حق علیه باطل شد و در گردان تخریب ناو تیپ ۱۳ امیرالمؤمنین‎(علیه‌السلام) که در منطقه مارد (کیلومتر ۴۵ جاده اهواز به خرمشهر) مستقر بود، مشغول ستیزه با متجاوزان شد و بعد از چند ماه حضور داوطلبانه در جبهه چند روزی به مرخصی آمد، مجدداً در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۶۷ به مقر گردان برگشت و در آخرین مرحله حملات دشمن به خاک کشور جمهوری اسلامی و دستیابی به جزیره‎ی مجنون در مسیر جاده‎ی اهواز-خرمشهر با دیگر همرزمانش، «احمد اسدی»، «محمّد حسین کریمی» و «علی خمشایا» که عازم منطقه نبرد بودند، مورد هدف موشک بالگردهای متجاوزان قرار گرفتند و در تاریخ ۴ تیرماه ۱۳۶۷ به شهادت رسیدند.

مادر شهید کشتکار

فاطمه فانوسی، مادر شهید هنرمند «غلامرضا کشتکار» می‌گوید: پسرم در زمان جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران به جبهه ‎رفت و سخت‌ترین کارها را در جبهه بر عهده می‎گرفت؛ اگر از او می‎پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ می‎گفت که «من راننده هستم و به رزمنده‎ها سر می‎زنم» در صورتی که در یکی از سخت ترین واحد‎های ‎تخصصی جبهه؛ یعنی در واحد تخریب فعالیت می‌کرد. البته او رانندگی هم می‎کرد حتّی با ماشین، مهّمات جابه‎جا می‎کرد و در هنگام شهادتش در ماشین‌شان مهّمات بود که مورد هدف بالگرد رژیم بعثی عراق قرار گرفت که خود و سه نفر از همرزمانش به شهادت رسیدند. مادر شهید کشتکار ادامه می‌دهد: علاقه زیادی به غلامرضا داشتم؛ بچه‌ها به من می‎گفتند «تو غلامرضا را خیلی دوست داری». من هم می‎گفتم «او بیشتر اوقات در جبهه است، من خیلی نگرانش هستم که نکند در جبهه برای او اتّفاقی بیفتد».

با این حرفم از خدا می‎ترسیدم و پیش خود می‎گفتم «اگر در راه خدا کشته شود شهید است ولی اگر مانعش شوم، ممکن است در پشت جبهه اتّفاقی برایش بیفتد، چگونه پاسخگوی پروردگار باشم؟» بر این عقیده بود که آدم یک روز متولّد می‎شود و یک روزی می‌میرد، پس بهتر است که در راه خدا به شهادت برسد.

مادر غلام رضا: غلامرضا می‌گفت «مادر! ما در زمان امام حسین(علیه‌السلام ) نبودیم تا در رکابش بجنگیم ولی امروز باید به ندای نایبش امام خمینی (رحمة الله علیه) لبیک بگوییم». او هر جا کار می‎کرد مردم دوستش داشتند. وقتی در آموزش و پرورش استخدام شد و به دیلم رفت، به او می‎گفتند که کار کردن در آنجا خیلی سخت است و موفّق نمی‎شوی، امّا به دلیل شایستگی‎هایش در حوزه‎ مدیریّتی به عنوان معاون پرورشی اداره ‎آموزش و پرورش بندر دیلم انتخاب شد و با سرعت در دل مردم آن دیار جای گرفت و وقتی هم به شهادت رسید، مردم دیلم خیلی متأثّر شدند و در مراسم تشییع‌اش شرکت کردند. امروز دانش‎آموزان غلامرضا به واسطه‌ هدایت‎های ‎دلسوزانه او در رشته‎های ‎تخصصی مانند پزشکی، مهندسی، هنر مشغول به خدمت مشغول هستند.

جستارهای وابسته


منبع

خبرگزاری فارس