قیام دهم فروردین
معرفی
حادثه تبریز برای شخصیتی همچون آیتالله صدوقی که در امر سیاست و رهبری پیشتاز بود شاید از کمنظیرترین وقایعی محسوب میشد که میتوانست سرمنشأ حوادث بزرگی قرار گیرد.
دل دردمند آیتالله صدوقی از فجایع تبریز و احساس تکلیف او برای ادامه راه همسنگران تُرکش باعث شد که در منابر و سخنرانیهای پس از واقعه مذکور اصرار فراوانی بر برگزاری مراسمهای یادبود داشته باشد تا جایی که در آخرین دعوتنامه خود در هشتم فروردین 57 در مورد بزرگداشت اربعین شهدای تبریز مینویسد: «برادران ایمانی؛ چهل روز از شهادت مجاهدان تبریز میگذرد. چهل روز از شهادت مسلمانان غیور تبریز که به حمایت از قرآن و روحانیت و تکریم از مقام عالی شهیدان قم برخواسته بودند گذشت. اهالی محترم تبریز دِین خود را به اسلام شرافتمندانه ادا نمودند؛ نه تنها تبریز باید در راه اسلام و قرآن قیام نماید، بلکه این وظیفهی مقدس را عموم برادران شیعه دارند.» در پایان اعلامیه، آیتالله صدوقی مردم یزد را به شرکت در مراسمی که قرار بود صبح دهم فروردین از ساعت نه تا یازده در مسجد حظیره برای بزرگداشت شهدای قم و تبریز و لبنان برگزار شود دعوت میکند. این اعلامیه به سرعت تکثیر و در محلات مختلف شهر توزیع میشود. حظیرهی مملو از جمعیت، سخنرانیهای شورآفرین آیتالله صدوقی و خصوصاً تظاهرات شب نهم فروردین، از در پیش بودن حادثهای بزرگ خبر میداد.
ساعت 9 صبح روز پنج شنبه دهم فروردین فرا رسید. مردم دعوت آیتالله صدوقی را لبیک گفته و به مسجد میرفتند. با ورود اولین گروه به مسجد که غالبا جوانان بودند، به تدریج صحن بیرونی و بخشی از خیابان جلوی مسجد را انبوه جمعیت فرا میگیرد و دقایقی بعد با حضور آیتالله صدوقی مراسم با صورتی مشابه اما حسی متفاوت از مراسمهای دیگر آغاز میشود. عوامل رژیم به خصوص ساواک و شهربانی با کسب اطلاعات قبلی، جهت مقابله با مردم تمام تجهیزات و نیروهای خود را فعال کرده بودند. احتمال بسته شدن تمامی مغازهها در روز دهم فروردین رژیم را از بروز حادثهای غیر قابل کنترل در آن روز به ترس انداخته بود تا جایی که نیروهای نظامی از چند روز قبل، تمامی معابر و خیابانهای اطراف حظیره و اماکن محتملِ اجتماع را قرق کرده و در این اماکن گشتزنی میکردند. با تعطیلی یکپارچه بازار در روز دهم، حکومت نظامی آغاز و چهارراه امیر چخماق مملو از نظامیهای مسلح میشود. به پرواز در آوردن بالگرد در آسمان آخرین تیری بود که رژیم جهت ترساندن مردم انقلابی یزد در کمان میگذارد. در اوج ترس و واهمهی نیروهای نظامی و تلاطم برای کنترل اوضاع اما داخل مسجد حظیره تنها عشق، صبر و توکل موج میزد. داخل مسجد و در کنار آیتالله صدوقی، علما و سخنرانان انقلابی یزد یعنی آقایان حافظیه، مناقب و راشد حضور داشتند. علاوه بر آنها حجتالاسلام فلسفی و حسن روحانی نیز که مهمان یزدیها بودند در مسجد حضور داشتند. ابتدای مراسم آقای حافظیه منبر میرود؛ پس از پایان سخنرانی آقای حافظیه، آیتالله صدوقی قصد منبر میکند که با منع آقای راشد مواجه میشود. آقای راشد در گفتگویی کوتاه با آیتالله صدوقی عواقب احتمالی سخنرانی ایشان به خصوص دستگیری و بیپناه شدن انقلابیون یزد را یادآور میشود و از ایشان درخواست میکند از سخنرانی منصرف شود. آیتالله صدوقی که آینده این حرکت برایش از هر چیزی مهمتر بود، مشورت آقای راشد را میپذیرد و سخنرانی نمیکند. پس از آن آقای راشد از آقای فلسفی درخواست میکند، منبر برود اما در نهایت صدای آقای راشد از بلندگو پخش میشود. او که ممنوعالمنبر بود زیرکی به خرج میدهد و ایستاده در کنار منبر صحبتهای خود را ایراد میکند. او از حوادث تبریز و دیگر نقاط کشور و از نبود آزادی و اوضاع خراب کشور میگوید و ادامه میدهد: «مگر مردم تبریز چه میخواستند که جوابشان را با گلولههای داغ دادند. مردم تبریز مگر چه مالی از کسی طلب کردند که میبایستی با مسلسل اینها را درو کنند مگر چه میخواستند؟ اینها آزادی میخواهند اینها اجرای قوانینشان، که در قانون اساسی خودتان راجع به آن صحبت شده میخواهند، ما در اینجا در این محضر مقدس همان را میخواهیم که مردم تبریز خواستند. و ما همان را میخواهیم که مرجع آگاه پربینش ما، حضرت آیتالله العظمی خمینی، میخواهد.» سخنان آتشین و شورآفرین آقای راشد کافی بود که مردم دل خود را دریا کنند و به اقیانوس انقلاب اسلامی بپیوندند. حجتالاسلام راشد جمعیت را دعوت به آرامش میکند. مردم اما چون با دعوتهای به آرامش صوری، به خصوص از جانب آقای راشد آشنا بودند شروع به شعار دادن میکنند و غریو بلندی از شعارهای «میکشم میکشم آنکه برادرم کشت»، «مسلمان به پاخیز برادرت کشته شد»، «شاه تو را میکشیم» و «استقلال، آزادی، حکومت اسلامی» به هوا برمیخیزد. بیرون حظیره نیروهای مسلح ژاندارمری صف بسته بودند اما مردم با جسارت تمام به طرف میدان امیرچخماق به راه میافتند. همزمان نیروهای شهربانی هم پایکوبان به طرف انقلابیون حرکت میکنند. از پشت سر هم نیروهای ژاندارمری مردم را محاصره کرده بودند. مردم با رسیدن به شاهزاده فاضل در نزدیکی مسجد، بوی خون را استشمام میکنند. به دنبال آن شلیک گاز اشکآور، رگبار مسلسل و هجوم مأموران همراه با باتوم میشود. مردم بیدفاع ابتدا سعی میکنند با چوب و سنگ پاسخ گلولهها را بدهند اما چوب و سنگ کجا و سرب داغ کجا؛ بهترین چاره فرار بود. اما بدبختانه با برنامهریزی قبلی در هر کوچه و پس کوچهای هم نیرویی از ژاندارمری یا شهربانی حضور داشت. تمام این اتفاقات در چند دقیقه کوتاه رخ میدهد؛ مردم راهپیمایی را در دوان دوان ادامه میدادند و همزمان فریاد شعارها با حالتی بینظم بلند بود. اطراف شاهزاده فاضل چند کوچه از طرف بازار شاهزاده فاضل و چند کوچه منتهی به محلهی گازرگاه جهت فرار باز بود. تصور میرفت وجود ماشین آتشنشانی از اقدامات ایمنی عوامل رژیم باشد اما آنها سفاکتر از آن بودند که به فکر ایمنی مردم باشند. طولی نکشید که ماشینهای آتشنشانی آژیرکشان شروع به پاشیدن آب قرمز رنگی به طرف مردم کردند. هدف این بود مردم حاضر در راهپیمایی راحتتر شناسایی شوند. وحشت، شهر را بلعیده بود؛ هیچکس در خیابان نبود جز جای گلوله و صدها لنگه کفش در داخل پیادهرو؛ صدای تیر در کوچه پس کوچهها کماکان به گوش میرسید. در کوچههای تنگ آشتیکنان یا رد خون دیده میشد و یا رنگ قرمز آتشنشانی. همه به خانههای مجاور پناه میبردند تا با شستن دست و صورت و لباس خود بتوانند با گذر زمان و بدون شناسایی فرار کنند. با آن حمله وحشیانه و بستن پس و پیش خیابان و هجوم مسلسلها و نیروها به طرف مردم، تنها در چند دقیقه دو نفر به نامهای رضا نامدار و شهریار مرادی به شهادت میرسند. همزمان نیز محمدمهدی قدکفروشان بر اثر جراحات ناشی از ضربات باتوم در بیمارستان شهید میشود و ده روز بعد هم محمدحسین پارساییان بر اثر شدت جراحت در بیمارستان پهلوی به جمع شهدا می پیوندد. اخبار ضد و نقیض زیادی از این کشتار پخش شد؛ طبق آمارهای شهربانی و ساواک تعداد مجروحین و تعداد بازداشتشدگان به ترتیب 10 و 18 نفر بود. طبق برنامهریزی قبلی بیمارستانها در قرق نیروهای امنیتی رژیم بود و هر مجروحی به بیمارستان برده میشد فوراً بازداشت شده و مورد بازجویی قرار میگرفت. با این وجود حال وخیم برخی مجروحین مردم را مجبور میکرد تا زخمیها را راهی بیمارستانها کنند. در این میان برخی پرستاران و پزشکان انقلابی برای نجات مجروحین، پس از مداوا، آنها را به طرق مختلف فراری میدادند.
منبع
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد