دختران روسری آبی

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۲ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۵۷ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

دختران روسری آبی در شیراز یک گروه مبارزاتی دانش‌آموزی در دوران انقلاب بود که با روسری فیروزه‌ای از دیگران متمایز می شدند.

مبارزات در مدارس دخترانه

تغییر و تحول جو مدرسه همزمان با وقایع انقلاب در سطح شهر و کشور، تشکیل جلسات معرفتی در منزل معلم دینی که از مدرسه اخراج شده، حضور در راهپیمایی ها و توزیع اعلامیه های امام و کمک به مداوای مبارزانی که در جریان راهپیمایی ها زخمی شدند، درگیری دانش آموزان با ساواک و به تعطیلی کشاندن مدرسه. تغییر دادن اسم مدرسه به نام سمیه به یاد اولین شهیده زن در اسلام بعد از پیروزی انقلاب فعالیت های دختران دانش آموز از نقاط قوت مبارزات به حساب می آید، آن ها معمولا با مقاومت در مقابل ممنوعیت حجاب، به نگرش های اسلامی خود جامه عمل میپوشاندند. در این مسیر گاهی حمایت معلمین و گاهی نیز اتحاد دانش آموزان بسیار کارگشا بود. خانم مریم شیر جنگ در این باره میگوید:" دخترم با روسری میرفت به همین خاطر او را تهدید به اخراج کردند و از او خواسته شد روسری‌اش را دربیاورد اما او زیر بار نرفت و گفت اخراج کنید.دیگر بچه های محجبه‌ی مدرسه هم با دیدن این صحنه او را حمایت کردند، تعدادشان که زیاد شد مدرسه مجبور شد زیربار حجابشان برود. " البته همه چیز به موضوع ممنوعیت حجاب ختم نمیشد و دختران دانش آموز همچون بقیه ی مردم دغدغه‌ های دیگری هم داشتند ساواک در گزارشی اقدامات یکی از این دختران مبارز را اینگونه توضیح داده است:" در مدرسه راهنمایی ارمغان، دختری به نام فتوح آبادی دختران هم کلاسی خود را جمع میکند، شعار میدهد و میگوید: هر خانواده ایرانی باید روزانه 700ریال بابت فروش نفت دریافت نماید نفت ما را به کشورهای خارجی می فروشند و بنزین را گران میکنند. هم کلاسی او زهرا گلشن با او همکاری میکند عکس امام خمینی را نشان همکلاسی ها می دهد و طلب صلوات می کند. "

مدرسه سمیه

گاهی نیز دختران در مسیر مبارزات خود به به طور مستمر همکاری میکردند یکی از گروه هایی که این ویژگی را داشت گروه دختران روسری آبی بود. دختران روسری آبی در مدرسه سمیه (شاهدخت سابق) فعالیت میکردند و این روسری ها در واقع نماد مشترک اشان بود. مدرسه‌ای که اکثر دانش آموزان آن ها از خانواده نظامی ها بودند و بهائیان زیادی در آن درس میخواندند. این مدرسه فضای آلوده‌ای داشت و دختران محجبه قبل از ورود مجبور به برداشتن چادر و روسری خود بودند. تا اینکه یک سال یک معلم دینی به نام آقای دادور وارد مدرسه شد او در همان یک ماه اول حضورش تحول و انقلابی در اعتقادات دانش آموزانش به وجود آورد. خیلی از معلمان این آموزشگاه مرد بودند و وقتی دختران مسئله حجاب را با معلم دینی خود در میان گذاشتند آقای دادور به آن ها گفت:" شما روسری هایتان همراهتان باشد سرکلاس اگر معلم مرد داشتید روسری هایتان را بپوشید." این فضا به قدری اثرگذار بود که از سال بعد شرایطی محیا شد و دختران با حفظ حجاب وارد مدرسه میشدند. از همان روزها فعاالیت های انقلابی با جلسات خصوصی آقای دادور آغاز گردید؛ ایشان درباره مسائل روز آگاهی میدادند و کتاب های شریعتی و بعضی کتاب های شهید مطهری و آقای مکارم را پنهانی برای دانش آموزان می آورد.

به اسم جشن معلم کارهای دیگری می‌کردند

سال بعد از این قضایا آقای دادور اجازه حضور در مدرسه را نیافت و او را به نی ریز اعزام کردند، اما او کار خودش را کرده بود همچنین روزهای پنجشنه جلسات خصوصی در منزلش ادامه داشت. دانش آموزان نیز در مسائل گوناگون از او مشورت میگرفتند، معصومه ایوبی که از دختران روسری آبی بود درباره‌ی یکی از نمونه های مشورت گرفتن از معلم خود میگوید: "هر سال میخواستند جشن معلم بگیرند .البته به اسم جشن معلم کارهای دیگری میکردند. با آقای دادور مشورت گرفتیم ایشان گفتند که باید کامل جلوی برگزاری جشن را بگیرید. ما آمدیم از هر کلاس انقلابی هایشان را جمع کردیم. از هر کلاس 5 یا 6 نفر. بچه نظامی ها و بهائی ها اصلا نمی آمدند. در حیاط مدرسه تصمیم گرفتیم به نشانه اعتراض همراه با سکوت بنشینیم. بعد از مدتی کمی جرات پیدا کردیم و شعار دادیم: "نصر من الله و فتح غریب" باز شجاعتمان بیشتر شد شعار دادیم: "زنده خمینی که نخورده فریب" سپس یک نفر از وسط جمعیت بلند شد چون تقریبا چهلم شهدای قم بود این شعار را داد: "روز عزای ملی است جشن کدوم معلم" این شعار همانجا ساخته شده بود. اکثرا از شعار خوششان آمد و همه همین شعار را تکرار کردیم. با این شعارهایی که دادیم جشن معلم آن سال اصلا برگزار نشد." سال تحصیلی جدید که شروع شد فعالیت گروه یاد شده حاد شد، مثلا در زنگ کلاسی از معلم به بهانه دستشویی رفتن اجازه میگرفتند و داخل مدرسه اعلامیه نصب میکردند. معمولا بالای آبخوری های مدرسه اعلامیه ها را می چسباندند. این دختران در قالب 5 گروه 4 تایی فعالیت میکردند و هر گروه از تصمیمات دیگر گروه خبر نداشت این قانون برای در نظر گرفتن احتمال وجود نفوذی لحاظ شده بود. علاوه بر نفوذی ها معمولا دختران خبرچین هم کار را برای دختران روسری آبی دشوار میکردند خانوم ایوبی این موضوع را این گونه روشن کرده است:"یک بار اجازه گرفتم و رفتم سمت آبخوری دستشویی ها دیدم که معاون مدرسه با چندتا از بچه های خبرچین مدرسه دم اعلامیه ایستاده‌اند.یکی از بچه های خبرچین به معاون گفت خانم من میدانم نصب این اعلامیه کار چه کسی است. کار گروه روسری آبی هاست. من پشت سر اینها بودم و هنوز متوجه من نشده بودند.این را که شنیدم آب هم نخوردم. سریع برگشتم سرکلاس. در یک کاغذ وضعیت را برای بچه ها توضیح دادم. مدرکی علیه ما نداشتند نیامدند ما را بگیرند ولی تحت نظر گرفته شدیم."

امروز تحصن است، مگر نمی دانید؟

در مناسبت های اجتماعی مختلف نیز این گروه پا به پای جامعه حرکت می کرد مثلا صبح روز 13 آبان دو گروه شدند. یک گروه به داخل ساختمان رفته و دانش آموزان را به اعتصاب دعوت کردند. یک گروه هم دم در مدرسه ماند تا مانع از ورود معلم ها به دفترشان بشوند. جلوی ماشین معلم ها را می گرفتند و می گفتند: امروز تحصن است، مگر نمی دانید؟ بعضی از معلم ها نیز تایید می کردند. مدیر پشت بلندگو گفت: عزیزانم بیایید داخل مدرسه؛ اما دختران روسری آبی که برای رهبری دیگران وسط جمعیت ایستاده بودند، شروع به شعار دادن کردند: "نصر من الله و فتح قریب زنده خمینی که نخورده فریب". مدیر ابتدا از در مسالمت وارد شد، اما تا خواست حرف بزند خانم معصومه ایوبی بلند گفت: بچه ها عقب گرد. بچه ها چرخیده و به مدیر پشت کردند. سپس با توجه به اینکه حکومت نظامی بود و تجمع بیش از سه نفر ممنوعیت داشت صف های دو نفره تشکیل دادند، از مدرسه خارج شده و به سمت مدرسه آسیه(رضا شاه سابق) حرکت کردند. به محض رسیدن به مقصد صفوف بهم پیوسته و شعاردادند: "سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن". کمی بعد از دو طرف نیروهای نظامی به آن ها حمله کرده و با باتوم دختران را کتک زدند.