«باختر بیگلری»، نخستین شهید زن نهضت امام خمینی(ره)

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۲ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۰۲ توسط مجید یوسفی همدان (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی ««باختر بیگلری»، نخستین شهید زن نهضت امام خمینی(ره) '''نام عشایر لرونفر در تار...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

«باختر بیگلری»، نخستین شهید زن نهضت امام خمینی(ره)

نام عشایر لرونفر در تاریخ ماندگار است

قیام عشایر «لر و نفر» لارستان از نخستین قیام‌های مسلحانه در حمایت از نهضت امام خمینی(ره) بود که نخستین شهید زن انقلاب اسلامی را به این نهضت تقدیم کرد.

6395630 270.jpg

۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ بود. قيام و حماسه خمينى عليه رژيم شاهنشاهى در همه جا پيچيده بود. دسته اى از عشاير به سركردگى زيادخان بيگلرى و رستم خان قاسمى كه از طايفه ... بودند و در روستاى صحراى باغ و عمادوه لارستان زندگى مى كردند نيز از اين قيام آگاه شده بودند.

زيادخان و رستم خان در رفت وآمدهايى كه داشتند با فرازهايى از پيام هاى امام خمينى (ره) و جامعه روحانيت لارستان آشنا شده و نسبت به آنچه كه آموخته بودند احساس مسؤوليت مى كردند. در يكى از اين فرازها بود كه زيادخان و رستم خان دستور جهاد امام خمينى را شنيدند. اين دو مرد پس از آمدن به قبيله و عشيره شان پيام جهاد را اعلام كردند. زيادخان در حالى كه پرشور و با حرارت از دستور جهاد براى عشيره اش مى گفت، به آنان گفت: لااكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى. هيچ اجبارى بر كسى نيست. آينده جهاد و عمل ما مرگ در راه خدا است. او در اين زمان رو به سوى زنان كرد و به آنان گفت: شما مى توانيد نزد اقوام ديگرتان برويد اگر نمى خواهيد ما مردان را همراهى كنيد.

زنان عشاير هيچ وقت كم از مردان نبوده اند خان!

يكى از زنان از جا بلند شد و گفت: زنان عشاير هيچ وقت كم از مردان نبوده اند خان! مگر زينب(س) حسين(ع) را تنها گذاشت؟ مگر فاطمه(س)، على(ع) را در شرايط سخت رها كرد؟ ما چگونه مى توانيم مردانمان را تنها بگذاريم در حالى كه مى گوييم فاطمه و زينب الگوى ما هستند؟ مردان قبيله پس از يك برنامه ريزى آماده حمله به پاسگاه عمادوه شدند. آنان مى خواستند در نخستين حركت شان عليه رژيم طاغوت در حمله به پاسگاه مبارزه خود را علنى سازند در حمله مردان شجاع عشيره به پاسگاه بود كه آنها مقدار زيادى مهمات و اسلحه به چنگ آورده و موفق به كشتن ۹ تن از ژاندارم ها و شاخه هاى حكومتى شدند. پس از آن بود كه ديگر امكان ماندن آنها در نزد قبيله نبود. تنها راه زدن به دل كوه ها بود. قبيله خيلى زود بار سفر بست. افراد قبيله به طرف كوه هاى «وهوشى» و «براشت» به سرعت حركت كردند. زيرا مى دانستند به دستور شاه براى گرفتن زهرچشم و از پاى درآوردن آنان فرمانده پاسگاه به سرعت وارد عمل خواهد شد.

كوهستان هاى «گرمشت» 

درگيرى ميان مردان عشيره در كوه هاى منطقه تا يك سال با نيروهاى شاهنشاهى ادامه داشت. در اين مدت قبيله به علت تمام شدن آذوقه تنها مانده بود. افرادى كه در شهر با فرستادن كمك براى افراد قبيله سعى در حمايت از حركت انقلابى آنان را داشتند، به علت تبليغات رژيم، تهديد و اعمال زور و شكنجه امكان حمايت از قبيله را از دست دادند و اين گونه بود كه افراد عشيره در ميان كوه تنها و خسته ماندند. با اين حال افراد عشيره كه مبارزه اى جدى را عليه رژيم طاغوت آغاز كرده بودند، با وجود تمام فشارها دست از مبارزه برنداشتند. زنان عشاير نيز هرچند هر روز و هر شب شاهد تمام كاستى ها، بيمارى كودكان و گرسنگى فرزندان خود بودند، در حمايت از انقلاب و همسران خود خم به ابرو نمى آوردند مبارزه مردان عشاير پس از يك سال در كوهستان هاى «گرمشت» ادامه يافت. هر روز عشاير در ميان كوهستان در حركت و مبارزه بود.

وقتى زيادخان و رستم خان متوجه شدند افراد عشيره تحت فشار سنگينى قرار گرفته و ديگر حمايتى از آنان از سوى مردم نمى شود، به صورت مخفيانه به لارستان رفتند و خود را به امام جمعه لارستان رساندند. آنان براى ادامه مبارزه به آذوقه و امكانات نياز داشتند. آيت اللهى - امام جمعه لارستان - به آنان قول حمايت داد. اما شرايط به سختى مى گذشت. هوا به شدت گرم بود. در ميان كوهستان افراد قبيله هر روز حركت مى كردند، بلكه بتوانند چيزى براى سير كردن كودكان بيابند ولى شدت گرما به اندازه اى بود كه تمام گياهان خشك شده بود. هيچ آبى براى خوردن وجود نداشت و نيروهاى ساواك با زيرنظر گرفتن و كنترل تمام راه هايى كه به كوهستان منتهى مى شد، عشاير را تحت فشار قرار داده بود.

در حالى اين مبارزه يك ساله ادامه داشت كه عشاير در ميان كوه هر از چند گاهى به قلب نيروهاى شاه حمله مى كرد و آنان به اميد كشتن يكى از مردان شجاع عشيره روز و شب مى گذراندند ولى در طول يك سال مبارزه حتى موفق به كشتن يكى از مردان عشاير نيز نشدند. كوه هاى در هم پيچيده اين امكان را به مردان عشاير مى داد كه مى توانستند با توجه به آشنايى به منطقه خود را در مخفيگاه ها پنهان كنند. امكان صعود براى نيروهاى تحت فرمان شاه از تخته سنگ هاى پيچ در پيچ نبود. همه مى دانستند هرچه از اين صخره ها بالاتر روند امكان زنده ماندن آنها كمتر است . ترس و وحشت بر دل مأموران پاسگاه و نيروهاى اعزامى به منطقه سايه افكنده بود.

عشاير با تسلطى كه بر منطقه داشتند با فنون جنگى كه مى دانستند به قلب نيروهاى شاه زده و آنان را هدف مى گرفتند.

پوشیدن لباس روحانی

وقتى نيروهاى شاه متوجه شدند نمى توانند در جنگ و مبارزه از پس عشاير برآيند به فكر كشيدن نقشه اى افتادند. سرهنگ اشرف در حالى كه لباس روحانيت پوشيده بود با شالى سبز و قرآن به دست راهى كوهستان شد. او خود را سفير انقلاب و فرستاده امام خمينى معرفى كرد. اين مرد براى اينكه بتواند در دل عشاير نفوذ كند به آنان گفت از قم آمده و فرستاده امام خمينى است. عشاير كه به دليل شرايط خاص امكان تماس با شهر را نداشتند و از طرف ديگر نيروهاى نظامى به ظاهر به مبارزه با اين روحانى نما برخاسته بودند، به وى اعتماد كردند.

زيادخان و رستم خان پس از اين اعتماد اين مرد فريبكار را به سوى مخفيگاه خود هدايت كردند. سرهنگ اشرف هرچه به طرف مخفيگاه زيادخان و رستم خان نزديك تر مى شد، بيشتر احساس شادى و شعف مى كرد. در بين راه بود كه سرهنگ اشرف - مرد روحانى نما - خبر آزادى امام خمينى را به زيادخان و رستم خان داد و گفت:

حالا كه امام آزاد شده بهتر است خود را تسليم كنيد. من قول مى دهم كه شما را به منطقه خودتان، جايى كه قبلاً زندگى راحتى داشتيد برگردانم. وقتى اين شرايط پيش آيد متوجه مى شويد كه اختلاف ميان شاه و امام خمينى تمام و همه چيز درست شده است وى در حالى كه متوجه تأثير حرف هاى خود شده بود گفت: از طرف دولت براى شما امان نامه آورده ام. زيادخان و رستم خان با حرف هاى مرد روحانى - سرهنگ اشرف - به فكر فرو رفتند. بسيارى از زنان و كودكان بر اثر بيمارى، نبودن آذوقه و خستگى ناتوان شده بودند. مردان عشاير نيز ديگر مهمات نداشتند تا بتوانند به مبارزه ادامه دهند. در اين زمان بود كه آنها امان نامه را امضا كردند.

آن شب تا صبح براى عشاير شب سختى بود. شيرمردان و شيرزنان در دل كوه با نگرانى به صبح نزديك مى شدند. رستم خان كه همه افراد قوم و قبيله او را به ايمان و تدين قبول داشتند براى مردم قبيله اش از شهادت گفت اين در حالى بود كه رستم خان تا صبح مشغول رازونياز با خدا بود. رستم خان حدس مى زد كه اتفاق بزرگى در راه است. او از امضا امان نامه احساس خوبى نداشت. هفتم محرم سال ۱۳۴۲ در حالى كه افراد عشيره و قوم در حال خواندن نماز بودند، نيروهاى نظامى به سركردگى سرهنگ اشرف از پشت به آنان حمله كردند. باران تير و گلوله و خمپاره بر سر مردان و زنان شجاع قوم باريدن گرفت. در اين حمله ناجوانمردانه تعدادى از مردان عشاير به درجه شهادت رسيدند و بازماندگان به اسارت گرفته شدند. عشاير با تنى خسته و مجروح براى عبرت مردم در ميادين شهر لارستان در معرض ديد قرار گرفتند. مى گفتند: اينها اشرار خطه فارس هستند. اجساد شهدا پس از چند روز در روز دهم محرم از ميادين لارستان به منطقه متروكى منتقل و به خاك سپرده شد.

و پس از آن يك نفر كه گفته مى شد پزشكى آمريكايى است براى درمان بازماندگان قبيله نزد آنان رفت و پس از تزريق آمپول صد تن از آنان را به شهادت رساند.

در ميان شهداى كوهستان و مبارز عشاير نام زنى به نام باختر بيگلرى مى درخشد اين زن شجاع پس از درگيرى نيروهاى نظامى به درجه شهادت رسيد و نام خود را به عنوان نخستين زن شهيد تاريخ انقلاب به پيشانى تاريخ ثبت كرد. > نام اين زن به عنوان نخستين شهيد زن انقلاب در بنياد شهيد ثبت شده است.

منابع

گزارش «ايران» ازشهادت «باختر» درنبردهاى كوهستان گرمشت

در میان شهدای کوهستان و مبارز عشایر نام زنی به اسم < باختر بیگلری > می درخشد.