گهواره خالی
اولین شعر
احد دهبزرگی، خاطره خود از سرودن اولین شعرش را اینگونه بیان می کند: «ششساله بودم که اولین شعر خود را سرودم. روز عاشورا، طبقی درست کرده بودیم که دستهای سینهزنی راه بیندازیم. تنها چراغ زندگی ما یک چراغ فانوس بود. چراغ را از مادرم گرفتم و بههمراه طبقی گذاشتم روی سرم و با بچههای محل حرکت کردم. ذکرمان «غریب حسین» و «مظلوم حسین» بود. این ذکر را تکرار میکردیم تا به محلۀ گود خزینه رسیدیم. یکی از بچهها گفت اینقدر نگو غریب حسین، ذکر دیگری هم بگو. بحثمان بالا گرفت و دعوا شد. یک دل سیر ما را زدند. طبق افتاد و چراغ خاموش شد. از بس گریه کردم، به هقهق افتاده بودم. بعد از چند دقیقه، یکی از بچهها برگشت. کمکم کرد که طبق را روی سرم بگذارم. وقتی حرکت کردیم، به رفیقم که اسمش حسین بود گفتم: «حسین، زشت است که با چراغ روشن آمدیم و با چراغ خاموش و بیصدا برگردیم. باید یک چیزی بگویم.» یک مرتبه جوشش و عنایت اهلبیت شروع شد: «گهواره خالی، قنداقه خونین، قنداقه خونین. لایی لایی از سفر برگشته رودم…» یک بار که در طول مسیر خسته شدم و طبق را زمین گذاشتم، دیدم چند نفر از جمله چندین زن دنبال من راه افتادهاند و میگویند باز هم بخوان. در دوران انقلاب، این شعر سوژۀ تئاتر شمشیرهای خفته شد که آقایان رسولف، لطفاللهی، رکنی و تعدادی دیگر آن را روی صحنه بردند.»