کشتار مسجد حبیب
تصمیم به برگزاری مراسم
چند روز مانده به عید غدیر، مهندس مصطفی آیتاللهی و برادرش علی آیتاللهی به شیراز آمدند و به آیتالله ملکحسینی گفتند که دیگر شهرها در حال تظاهراتاند؛ ولی مدتی است که از شیراز هیچ خبری شنیده نمیشود؛ به این ترتیب، تصمیم گرفته شد تا چند روز آینده مراسمی گرفته شود. آیتالله ملکحسینی بهمناسبت عید غدیر، مردم را به مسجد حبیب دعوت کرد و نوشت پس از اتمام مراسم برای عرض تبریک به ساحت امامزاده احمدبنموسی شاهچراغ تا بارگاه این امامزاده راهپیمایی میکنیم. در بوفۀ دانشکدۀ پزشکی هم اعلامیهای مبنی بر دعوت مردم به شرکت در این مراسم نصب شده بود. روز موعود فرارسید، حدود سههزار نفر از مردم در روز 28آبان۱۳۵۷ بهسمت مسجد حبیب راه افتادند. آیتالله ملکحسینی نیز با تاکسی خود را به مسجد رساند. در این روز، مجید روزیطلب، رسول (عزیز) قائدشرف، مهدی شهامتمنش، عزیز فقیر، محمدرضا جلالی، عدلو، خانم ابوطالب و تقریباً تمامی مبارزان به محل اعلامشده آمده بودند. مهندس رجبعلی طاهری نیز که تازه از زندان آزاد شده بود، خود را به این مراسم رساند.
روز واقعه
کمی باران میبارید. بیابان اطراف مسجد از باران شبِ گذشته پر از گل شل شده بود؛ به همین خاطر، عزیز قائد شرف و بعضی مبارزان مخالفتشان را با این مراسم اعلام کردند؛ زیرا علاوه بر اینکه دور تا دور مسجد محاصره بود و بیش از 30 تانک زرهپوش، خودروهای ریوی ارتشی و دیگر ماشینها و ادوات نظامی از پمپ بنزین تا فلکۀ مصدق جای گرفته بودند، تقریباً هیچ راه گریزی وجود نداشت. یکی از حاضران بهنام حمید آزاد، به دیگران گفت امروز بوی خون میآید؛ اما با توکل بر خدا، وارد مسجد شدند. با این حال، حاج رسول قائد شرف بیرون مسجد ماند و دور و اطراف را بررسی کرد تا برای مقابله و فرار مردم برنامهای بچیند. قرار بود ابتدا، آقای علیاکبر مکارم معروف به «رضوانی» صحبت کند. پس از او، آیتالله کرامتالله ملکحسینی دعوت شد تا به منبر برود. رضوانی پس از اینکه بسم الله الرحمن الرحیم را گفت، دربارۀ خانوادۀ ننگین پهلوی صحبت کرد. سپس، برای نابودی حکومت منحوس پهلوی طلب صلوات کرد. نیروهای ارتش نیز ابتدا بلندگوهای بوقی بیرون مسجد را از کار انداختند. بعد، یکی از سرهنگهای ارتش بهنام عطاءالله قاسمی، با کفش وارد مسجد شد و با همان گِلی که روی کفش نظامیاش بود، پا روی فرش مسجد گذاشت و بلند داد زد: «این مجلس را چهکسی گرفته است؟» عدهای گفتند ملکحسینی. سپس او شروع کرد به فحاشی. آیتالله ملک حسینی از او خواست احترام مسجد را نگه دارد و با کفش روی فرش مسجد پا نگذارد؛ اما سرهنگ همچنان در حال فحاشی بود. طلاب به او گفتند: «این مراسم بهمناسبت روز امامت حضرت علی؟ع؟ که بزرگترین عید مسلمانان است، گرفته شده است»؛ اما سرهنگ به امامعلی هم توهین کرد. همین مسئله باعث شد طلاب به او حمله کنند و یکی از طلاب بهنام حامدی با چتر، محکم به بناگوش سرهنگ زد. سرهنگ قاسمی نیز با مشت به دندانهای شیخ حامدی کوبید.
فاجعه آغاز می شود
اینگونه، مراسم پیش از آن که گرم شود قطع شد و بهدستور سرهنگ قاسمی، به مسجد حمله کردند. نیروهای رژیم اعم از امنیتی و اطلاعاتی و شهربان و ارتشی، روی سر مردم خراب شدند و به زدن و دستگیری آنها مشغول شدند. سربازها نیز از طریق نردبان بالا آمدند و از آن ارتفاع مردم را به گلوله بستند. با این حال، مقاومت مردم ادامه داشت؛ به همین خاطر، سرهنگ قاسمی از نیروی هوایی کمک گرفت. یک بالگرد از نیروی هوایی به مسجد حبیب اعزام شد. این بالگرد در حالی که در ارتفاعی خیلی پایین پرواز میکرد، سقف مسجد را به رگبار بست. مردم حاضر در مسجد، از زمین و آسمان هدف گلولههای سربی قرار گرفتند. شهامتمنش بههمراه چند نفر دیگر، در آبدارخانۀ مسجد روی زمین خوابیده و پناه گرفته بود؛ اما بعد از پرتاب گاز اشکآور با اینکه بیرون از مسجد هم تیراندازی بود، بهناچار از در کوچک مسجد خارج شدند. گاز اشکآور فضای داخل و بیرون مسجد را پر کرده بود و افرادی مثل روزیطلب از شدت خفگی بهسمت آبخوری میدویدند تا جان خود را نجات دهند. در این درگیری خونین که حدود یک ساعت و نیم ادامه پیدا کرد، عدۀ زیادی مجروح و هفت تن شهید شدند. شدت خشونت مامورین به حدی بود که مغز شهدا روی گلهای اطراف مسجد دیده میشد. علاوه بر این عدۀ زیادی نیز دستگیر شدند یکی از این افراد شیخ حامدی بود که در مسجد با عصا به سر سرهنگ قاسمی کوبید و سپس توسط ساواک دستگیر و به قدری شکنجه گردید که شیرین عقل شد، بهطوری که در زندان راه میافتاد و میگفت من خمینی هستم شما پشت سر من حرکت کنید و شعار دهید. فردای روز جنایت مسجد حبیب، مردم شهدای این واقعۀ تلخ را تشییع کردند. شعاری مردم در این مراسم این بود: به دست شاه پلید، برادرم شد شهید. شاه تو را میکشیم، شاه تو را میکشیم.