آقازاده ای که بی سر وصدا پرواز کرد
در روزهایی که هر از چند گاهی خبرِ آقا زادهها نقل محافل میشود، آقازادهای بود که خبر رفتنش کمتر شنیده شد کسی که مطمئن تصمیم گرفت مصمم عزم رفتن کرد و حتی فرزند کوچکش را جا گذاشت. شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان» نخستین شهیدِ پاسدار از شهدای مدافع حرم اصفهان است که مقاومت و ایستادگی را از پدرش سردار مجتبی شیروانیان آموخت. روایت زندگی این آقا زاده خواندنی است...
پدر، الگویِ پسر
سرداری که ۴۰ سال پیش کاسب بود کسب و کارش را در یکی از محلههای قدیمی اصفهان رها کرد و دفاع از مرزهای اسلامی اولویت زندگی اش شد، ابتدا مقابل اشرار در سیستان و بلوچستان ایستاد و بعد با آغاز جنگ تحمیلی، راهی جبههها شد: بدر، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و تا پایان جنگ در بسیاری از عملیاتها حضور داشت. در عملیات فتح المبین بر اثر انفجار خمپاره از ناحیه پا مجروح میشود، اما از مسیر پاسداری از میهن و ارزشهای اسلامی دل نمیکند و دوباره به جبهههای نبرد برمی گردد و در عملیاتهای مختلف مجروح و شیمیایی میشود.
پدر ۲۸ شهریور ۶۲ در اصفهان صاحب این فرزند شد و نامش را «ابوالفضل» گذاشت تا اسمی را انتخاب کرده باشد که کمتر شنیده و مظلوم واقع شده است. سردار شیروانیان میگوید: «زمانی که ابوالفضل دیپلم گرفت به او پیشنهاد کردم وارد دانشکده افسری سپاه صاحب الزمان (عج) شود، ولی مخالفت کرد و گفت میخواهم زمانی وارد سپاه شوم که با داشتن تخصص و تجربه اثرگذار باشم، پس در دورههای تخصصی لیسانس تکنسین ماشین آلات زرهی شرکت کرد و در یگان مهندسی سپاه استخدام شد.»
پای صحبتهای «زهرا خلیفه سلطانی» مادر ابوالفضل مینشینیم: ابوالفضل در همان کودکی آنقدر اصرار کرد که سرانجام یک دست لباس استفاده شده پدرش را با همان آرم و همان کمربند به قد و قواره اش درآوردم و تا مدتها آن لباس را میپوشید. سرانجام این علاقه شدید ابوالفضل را هم یک پاسدار کرد و لباس سبزی به قد و قامت خویش بر تن کرد، لباسی که پیراهن شهادتش شد.
«بله ی» قبل از عقد!
"من «بله» اول را به سپاه دادهام. این بله یعنی من سر تا پا در اختیار سپاه و نظام اسلامی هستم." این نخستین صحبت ابوالفضل با همسرش در روز خواستگاری است، خانم رشادی از تاکیدی که این پدر و پسر بر پاسداری داشتند میگوید، پاسداری از اسلام و انقلاب پاسداری از اعتقادات و پاسداری از ارزشهایی که برای آن خونهای بسیار داده ایم.
«یک» تیر و «چهارده» نشان
زهرا رشادی همسر شهید شیروانیان میگوید: «ابوالفضل میگفت: هر کس در سوریه به شهادت برسد سرش بر بالین ۱۴ معصوم (ع) است کسی که اینجا شهید شود یک تیر و ۱۴ نشان است. چون چهارده معصوم به استقبال وی میآیند.»
به او گفتم «تو میروی، شهید میشوی و ۱۴ معصوم را زیارت میکنی، من چه؟» گفت: «اگر رضایت بدهی و حلالم کنی مطمئن باش شفاعت تو را هم خواهم کرد.»
اعزام به سوریه
سردار مجتبی شیروانیان به سفر خودش به سوریه در سال ۹۱ اشاره و بیان میکند: «زمانی که برگشتم ابوالفضل درباره اوضاع سوریه پرسید و اینکه چگونه میشود به آنجا رفت و من جواب دادم اکنون وضعیت اعزام عمومی نیست، اما مخالفت کرد و گفت من احساس وظیفه میکنم و باید اکنون به سوریه بروم». به گفته پدر سرانجام پیگیریهای ابوالفضل جواب داد و با تخصص خود که تعمیر و نگهداری ماشین آلات مهندسی و نظامی بود داوطلبانه در مرداد سال ۹۲ اعزام شد و ۳۵ روز در سوریه حضور داشت.
شهادت یک مستندساز و لو رفتن مستند
حضور ابوالفضل در سوریه با اتفاقات بسیاری همراه شد که به گفته مسئول مهندسی دانشگاه امیرالمومنین سپاه یکی از این حوادث شهادت شهید هادی باغبانی کارگردان ایرانی که در سوریه مستندسازی میکرد بود که وقتی دوربینش دست داعش افتاد، سندی از حضور نیروهای ایران در این کشور و شناسایی برخی از رزمندگان شد. حمید رضا قنبری میافزاید: «بعد از پخش این مستند، ابوالفضل چند روزی به مرخصی آمد و اعزام مجددش را با توجه به احتمال شناسایی شدن لغو کردند، اما او برای رفتنِ دوباره بسیار شوق و شور داشت که تصمیم گیری را به خودش واگذار کردیم.»
پرواز آقا زاده ی شهید
در بیست و چهارمین روزِ آذر سال ۹۲ ابوالفضل این آقازاده مدافع حریم اهل بیت به آرزوی دیرینه اش و آن «یک» تیر و «چهارده» نشان رسید و دعای ثابت قنوت نماز عاشقی اش "اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک" اجابت شد.
آقای صادقی همرزم شهید میگوید: «غذای بچههای خط را گرفتیم که به آنها برسانیم. وقت نماز شده بود نماز اول وقت را خواند و گفت: «تا انسان خودش نخواد، شهادت قسمتش نمیشه.» سپس خاطرهای از یک شهید تعریف کرد که در زمان جنگ هنگام بردن غذای نیروها به شهادت رسیده است. غذا را رساندیم و جلوتر رفتیم. همانجا بود که با گلوله یک تک تیرانداز تکفیری با حالت سجده به زمین افتاد. زمانیکه او را از زمین بلند کردم، چند مرتبه دستش را به طرف جلو با حالت ادب بالا آورد. مطمئن شدم همان یک تیر و چهارده نشان شده است»
این قطعه آرامگاه من است
در جنوب شرقی شهر اصفهان، وادی مقدسی است با گنجینهای آسمانی که عرش را میهمان فرش کرده؛ میعادگاه دلدادگان راه سرخ عشق: پاتوق همیشگی ابوالفضل، گلستان شهدای اصفهان. در آبان ماه و روزهای سرد پاییزی سال ۹۲ درست چند هفته قبل از رفتن به آخرین سفرش به سوریه با همسر راهی این وعده گاه دوست داشتنی اش شد، زهرا رشادی همسر شهید میگوید: چند دقیقهای در قطعه شهید خرازی که نشستیم. ابوالفضل گفت: «زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک میسپارند؛ و روزهای پاییزی از پی هم گذشت پسرِ سردار دوباره به سوریه رفت سفری که برگشتش عطر شهادت را برای مردم نصف جهان به ارمغان آورد تا بیست و هفتم آذر پیکر ابوالفضل در پاتوقِ همیشگی اش آرام گرفت.
مسلم سنایی پور از لحظه خاک سپاری آقازاده شهید میگوید: «ابوالفضل را وقتی داخل قبر گذاشتند یاد روضه علی اکبر افتادم، ناخودآگاه این بیت شعر را زمزمه کردم:پاشو پاشو بابات پیر شد پاشو پاشو چه دلگیر شد.» اما پدر این سردارِ صبور و مقاوم در تشییعِ غریبانه فرزند، شهادتش را تبریک گفت: «آفرین که فدای حضرت ابالفضل شدی آفرین که فدایی اهل بیت شدی آفرین آفرین ..»
مقاومت ادامه دارد
سردار دلها حاج قاسم سلیمانی پس از شهادت ابوالفضل به دیدار خانواده شهید آمد و گفت: «من خدا را شاهد میگیرم که آرزویم این است در مسیر این جبهه شهید شوم و ابوالفضل خود این راه را انتخاب کرد تا حیات ابدی یابد.»
تنها یادگار شهید
محمد مهدی ۱۱ ساله تنها یادگار شهید ابوالفضل شیروانیان است که هر روزش را با نگاه و سلامی به قاب عکس بابا آغاز میکند. او پدرش را قهرمان طریق مقاومت میداند و درست مثل پدر و پدر بزرگ "لباس سبز پاسداری" را میستاید و میگوید: "دوست دارم راه او را ادامه دهم و یک پاسدار شوم."