حوریه کبیری، بانوی خیر
کودکی
خانم حوریه کبیری در خانوادهای مذهبی در خوی به دنیا آمد. پدربزرگش میر فتاح از عرفای شهرستان خوی و اهل کرامت بوده است.. مادر خانم کبیری مربی قرآن بودند . در دوران کودکی دایی ایشان حین آموزش حفظ قران به مادرشان بودهاند؛ ولی ایشان قادر به حفظ کردن نبودند و این مسئله خیلی آزردهخاطرشان میکند. با تأثر به قبر پدرشان میر فتاح میروند و آنجا ابراز ناراحتی میکنند که چرا قادر به حفظ قرآن نیستند. ایشان آنجا به خواب میروند و در عالم خواب کودکی در قنداقِ از ایشان میخواهد تا قرآن را بخواند. او میگوید که من قادر به خواندن قران نیستم و کودک با عتاب به او میگوید که بخوان. بعد از بیداری به سراغ قرانی که در مقبره پدرشان بود میروند و در کمال ناباوری قادر به خواندن کل قران و حفظ سورهها میشوند. علاوه بر قران توانایی خواندن زبان فارسی را نیز پیدا میکنند. بعدازآن روز شروع به یاددادن سواد و قرآن به اطرافیان و خانمهای دیگر میکنند. از خصوصیات دیگر مادرشان کمک به فقرا بوده است. خانم کبیری تعریف میکنند که از دوران کودکی مادرشان ایشان را برای کمک کردن به نیازمندها تشویق میکرد و از ایشان برای این کار کمک میگرفته است. این خصلت در ایشان از کودکی رشد میکند.
ازدواج:
در سن 15 سالگی با مردی ازدواج میکنند و بعد از ازدواج متوجه میشوند که همسرشان صرعدارند. همه از او میخواهند که از همسر خود جدا شود. او هم در جواب میگوید: «او بیمار هست و نیاز به پرستار دارد، من هم پرستار او میشوم. » خانم کبیری در قضیه 17 شهریور سال 57 د تهران بودند و قضیه را اینگونه تعریف میکنند: «مجروحهای زیادی در خیابان بود. مرتب به خانه پدرشوهرم میرفتم و آستر لحاف و تشکها را درمیآوردم و برای بستن زخم مجروحها به آنجا میرفتم.»
دفاع مقدس
ایشان در دوران دفاع مقدس نیز چندین بار کمکهای مردمی جمعآوریشده توسط مردم خوی را با ماشین خودشان به مناطق جنگی بردهاند. همچنین به خاطر نسبتی (پسرعمو) که با سردار کبیری داشتند مورد اعتماد سپاه خوی بودند و گاهی به همراه پسرها و همسرشان اسلحه و مهمات نیز به جبهه میبردند. در طی این مدت نیز به آموزش قران و سواد خانمهای پیرامون خود پرداختهاند و همیشه در کارهای خیر پیشقدم بودند.
مهاجرت به تبریز و ادامه فعالیت ها
ایشان بعد از مدتی به منطقه پرواز تبریز نقلمکان میکنند. خودشان تعریف میکنند: «وقتی به محله جدید آمدیم خانمها را دیدم که دم در مشغول صحبتهای بیهوده هستند. از آنها دعوت کردم تا به خانه من بیایند و آنجا صحبت کنند و در کنار صحبت کردن من هم به آنها قرآن و احکام یاد دهم. پس از مدتی تعداد خانمها زیاد شد و در جای کوچکی در پشت مسجد پرواز جمع میشدیم و قرآن میخواندیم. تصمیم گرفتم مسجد را به کمک مردم توسعه بدهم تا جای مناسبی برای یادگیری قرآن باشد و مسجد نیز توسعه پیدا کند. » ایشان بعد از مدتی به محله ولیعصر تبریز میروند و خانهای در آنجا میخرند. بعد از مدتی خانه را میفروشند و برای سه نفر از مددجویانشان خانه تهیه میکنند و خودشان خانهای اجاره میکنند و آنجا ساکن میشوند. با خودشان عهد میبندند تا زمانی که مددجویانشان خانهای ندارند برای خودشان خانهای تهیه نکنند. بعد به منطقه گلپارک تبریز میروند و در خانهای اجارهای ساکن میشوند. آنجا نیز آرام نمیگیرند و شروع به یاددادن سواد و قرآن به خانمهای آن منطقه میکنند. همچنین به کمک اهالی مسجدی در منطقه گلپارک احداث میکنند؛ چون قبل از ایشان مسجدی در آن محل نبود. یکی از خانمها که در آن دوران کوچک بودند چنین تعریف میکنند: «خانم کبیری زن بسیار مهربان و باحوصلهای بود. همیشه مرتب و تمیز بود و برای ما در عالم کودکی جذابیت خاصی داشت. همیشه مسجد پر بود و خانمها دورتادور مینشستند و هرکدام پنج صفحه قرآن میخواندند و خانم کبیری بامتانت و آرامش گوش میکرد و ایرادهایشان را میگفت. هیچوقت این کار برایش کسالتآور نبود و با مهربانی و صبر برخورد میکرد. رفتارش با بچهها با احترام و صمیمیت بود و همیشه دوست داشتیم پیش او برویم. اکثر خانمهای گلپارک سواد و خواندن قران را مدیون ایشان هستند.»
منبع
محقق: سیده فهیمه قادری- واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات تبریز