شهید حاج‌ محمد ترامیده

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۰۵ توسط مهدی الیاسی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «بندانگشتی|شهید حاج‌محمد ترامیده == تولد == '''شهی...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
شهید حاج‌محمد ترامیده

تولد

شهید حاج‌محمد ترامیده در سال 1297 در شهر نراق به دنیا آمد که پدرش قبل از تولد او از دنیا می‌رود. ایشان در سن 6سالگی به شهر قم می‌رود و در آنجا به شغل سنگ‌تراشی می‌پردازد و از این راه مخارج زندگی خود و مادرش را بدست می‌آورد. سپس در سال 1313 به کاشان شهر مادری‌اش برمی‌گردد و مغازه سنگ تراشی باز می‌کند و به همین شغل مشغول می‌شود.

خرداد 42

در سال 1342 بعداز دستگیری امام خمینی(ره) سرباز‌های کلانتری به بازار کاشان می‌روند و پرچم‌های عزاداری را باز می‌کنند و داخل جیپ می‌ریزند. رئیس کلانتری از راه می‌رسد و بر سر سربازها فریاد می‌کشد که آی بی‌عرضه‌ها چرا بیشتر پرچم جمع نکردید و شروع می‌کند به فحاشی کردن به امام خمینی. حاج‌محمد دیگر طاقت نیاورد لباس خود را بالا زد و سنگ‌های مغازه را برداشت و داخل آن ریخت و از مغازه بیرون آمد و به طرف رئیس کلانتری پرتاب کرد و رئیس سرش شکست و زخمی شد و فریاد زد بگیریدش سربازها به طرف او شلیک کردند ولی حاج‌محمد فرار کردهمانطور که فرار می‌کرد سربازها به دنبالش می‌دویدند و با اسلحه به طرف او شلیک می‌کردند که در این میان تیر به برادر زن حاج‌محمد اصابت می‌کند و زخمی می‌شود. حاجی به کاروانسرای میرپنج می‌رود و بعد به خانه رفت و هرچه رساله و عکس از امام بود همه را جمع کرد و به خانه یکی از آشنایان فرستاد. بعداز مدتی ماموران کلانتری درب خانه را کوبیدن و وارد خانه شدند و گفتند حاج محمد کجاست؟ ایشان با شجاعت تمام از اتاق بیرون آمد و گفت من اینجا هستم ماموران او را دستگیر کردند و شروع کردند به گشتن خانه و هرچه بود به داخل حیاط پرتاب می‌کردند در این هنگام مادر پیر حاجی گفت در اینجا چیزی پیدا نمی‌کنید بیخودی نگردید که یکی از ماموران عصبانی شد و او را هل داد و به زمین خورد.حاجی دستانش بسته بود و نتوانست دفاع کند و او را از خانه بیرون بردند در این هنگام دختر او که 2سال بیشتر نداشت جلو پدر آمد و با گریه گفت بابا کجا می‌روی؟ حاجی با لبخند گفت می‌روم خوراکی برات بخرم عزیزم حاجی را به کلانتری بردند و بعداز دو روز وی را به زندان اوین منتقل کردند. در آنجا او را بسیار شکنجه دادن تا حرفی از همدستانش بزند و بگویید از چه کسی دستور گرفته و این کار را کرده است اما حاجی حرفی نزد چند روزی گذشت خانه حاج‌محمد تحت کنترل بود و مردم هر کدام چیزی می‌گفتند یکی می‌گفت حاجی را اعدام می‌کنند، دیگری می‌گفت ناخن‌هایش را تا الان کشیده اند. زن حاجی هر روز به مخابرات می‌رفت و با خواهر شوهرش که در تهران بود تماس می‌گرفت تا جویای احوال شوهرش باشد اما این تماس‌ها او را آرام نمی‌کرد و هر روز نگران تر می‌شد تا اینکه بچه‌ها را به مادر شوهرش سپرد و راهی تهران شد. با خواهر شوهرش به زندان اوین رفتند تا با حاجی ملاقات کنند اما غافل از اینکه او ممنوع‌الملاقات است. خواهر حاجی به داخل زندان می‌رود و با رئیس زندان صحبت می‌کند تا او را آزاد کند اما سرهنگ می‌گوید خانم نمی‌شود حکم او اعدام است. او یک سرهنگ را زده و به شاه توهین کرده است ولی شانسی که دارد این است که از او مدرکی نداریم. سرانجام بعداز گذشت هفت ماه حاجی از زندان آزاد می‌شود و به آغوش گرم خانواده می‌رود.

بهمن 57

سال 1357 مبارزات انقلابی حاج‌محمد ترامیده به اینجا ختم نشد او در جریان راهپیمایی‌های کاشان حضور فعال داشت و با پخش اعلامیه‌ها امام دین خود را به انقلاب ادا کرد. یک شب درب خانه حاجی به صدا در امد یکی از همسایه‌ها بود و گفت حاجی چند نفر را کشته‌اند و همین جور رها کردند بیا کمک. حاجی شبانه رفت و بدن‌های آن‌ها شست و با کمک سایر دوستانش جنازه‌ها را دفن کردند. یک روز قبل از 12 بهمن سال57 که قرار بود امام خمینی به تهران بیاید تصمیم می‌گیرد کاروانی را راه بیاندازد تا با پای پیاده از کاشان به استقبال امام بروند و به فرزندانش گفت تدارکات و مایحتاج سفر را آماده کنند. در راه از روستاهای اطراف به آنها ملحق شدند و جمعیت زیادی با پای پیاده عازم تهران بودند. حاجی وقتی در بهشت زهرا امام خمینی را دید که چگونه با صبلابت سخن می‌گوید و جمعیت زیادی به استقبال او آمده‌اند خوشحال شد و خدا را شکر کرد.

دفاع مقدس

با شروع جنگ تحمیلی حاجی از پای ننشست و عازم جبهه مریوان شد. ایشان در قسمت تدارکات فعالیت می‌کردند که سرانجام حاج‌محمد ترامیده در سال 1360 جهت بردن مهمات و آذوقه برای رزمندگان داوطلبانه سوار ماشین می‌شود و حرکت می‌کند به علت برف و کولاک ماشین سر خورده و وارد دره می‌شود و حاجی به آرزوی دیرینه‌اش می‌رسد و در مزار دشت افروز کاشان به خاک سپرده می‌شود.

پ ن:

در پایان باید خاطرنشان کرد که داماد حاج‌محمد ترامیده، بسیجی شهید تقی یوسفی کاشی، ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ در شلمچه به‌شهادت رسید و در دارالسلام کاشان به‌خاک سپرده شد و نوه ایشان جانباز شهید دکتر عباس یوسفی در فروردین‌ماه ۶۱ در منطقه شوش به درجه جانبازی رسید و پس از سال‌ها تحمل درد و رنج ناشی از آسیب‌های شیمیایی ۲۷ مهرماه ۹۸ به شهادت رسید و در گلزار شهدای دارالسلام گلابچی کاشان به خاک سپرده شد.