تلاش جهادیها، مردم را ازپای (من تو) بلند کرد
مردم ایران تجربههای مختلف جهاد را برای مقابله با شیوع کرونا به ثبت رساندند. فصل مشترک این تجارب را میتوان مسجد دانست. مسجد، پایگاه اجتماعی مردم است و در دورانی که مدیریت بحرانهای اجتماعی نیاز به سازماندهی دارد، بیش از همه مورد اطمینان است. پایگاه بسیج مسجدالنبی همدان، یکی از این سنگرهای جهاد مردمی است که روایت تلاشهای جوانان این مسجد بیانگر درسهایی بسیار است.
طرح خانهنشینی شهروندی
امیر حیدری، مسئول پایگاه بسیج مسجد در خصوص نقطه آغاز تلاشهای بسیجیهای این مسجد میگوید: «طرح خانهنشینی شهروندی را از همان ابتدا اجرا کردیم. ۱۵ اسفند بود که در جلسه اتاق فکر، با بچهها بررسی کردیم چه کاری میشود، برای سهولت اجرای این طرح انجام داد. گفتیم بهتر است تلاش کنیم همشهریها در خانه بمانند. دو سه نفر از بچهها این ایده را مطرح کردند که خریدهای مردم را بدون هیچ هزینهای انجام دهیم و در منزلشان تحویل دهیم. همانجا هم با یک دستگاه کارتخوان، هزینه کالاهای خریداری شده را از آنها دریافت کنیم و یک دستکش و ماسک رایگان هم از طرف پایگاه هدیه دهیم.» جوانان این مسجد با تقسیم کار، اجرای این طرح را تصویب کردند. شماره پایگاه را با یک آیدی تلگرامی در اختیار مردم گذاشتند. اولش زیاد اعتماد نشد و مثلا در یک روز از هشت صبح تا هشت شب حدود ۷-۸ سفارش ثبت شد. دو نفر از نیروها کامل در پایگاه مستقر بودند که اگر کسی زنگ زد، سفارشش را دریافت کنند. دو نفر دیگر هم خریدها را انجام میدادند و به دست مردم میرساندند. حیدری میگوید: «این طرح در محله خیلی خوب جواب داد. یک اعتمادسازی هم برای مسجد انجام شد. مردم دیدند مسجد هیچ زمان تعطیل نیست و حتی کرونا هم مانع فعالیت ما نمیشود. بعد از چند روز استقبال زیاد شد و به ۵۰-۶۰ سفارش در روز رسید. بازخوردهای اجرای طرح را هم در فضای مجازی گذاشتیم تا مردم ببینند و بعد از آن از شهرهای دیگر مثل یاسوج و سنندج زنگ زدند که مشورت بگیرند.»
ضدعفونی معابر
یکی دیگر از فعالیتهای جوانان این مسجد، ضدعفونی کوچهها و خیابانها بود. برای این کار حدود ۴۰ نفر از بچههای پایگاه و مسجد از ۱۵ سال تا ۶۵ سال که سرهنگ بازنشسته سپاه است،اعلام آمادگی کردند. برای اینکه به بچهها هم فشار نیاید، دو تیم دوازده نفره تعبیه شد تا یک تیم صبح و یک تیم بعدازظهر به ضدعفونی بپردازد. حیدری در این خصوص میگوید: «گروه اول قبل از ظهر، شش خیابان اصلی شهر را ضدعفونی میکرد. گروه دوم هم از ساعت ۴ عصر کارش را شروع میکرد تا حدود ۹ شب و گاهی هم تا ۱۲ و یا ۱ شب طول میکشید. یک کاری که انجام دادیم این بود که نقشه شهر را از گوگلارث گرفته بودیم و به هر تیمی یک نقشه دادیم. هر کوچهای که میرفتند با ماژیک یک خطی میکشیدند که اینجا امروز ضد عفونی شده است. برای اینکه اعضای محله هم مطمئن بشوند، برچسبی میزدیم که این کوچه در تاریخ فلان ضدعفونی شده است. اولش خیلیها شاکی بودند؛ میگفتند این مادههایی که میزنید رنگ و جنس درب را از بین میبرد، ولی بعداً که بارها این کار انجام شد و اتفاقی نیافتاد، نظرشان عوض شد.» مسئول پایگاه بسیج مسجدالنبی همدان در خصوص بازخوردهای مردم میگوید: «یک بنده خدایی بود که خانهاش چند تا کوچه پایینتر از مسجد است. همان اوایل کارمان گفت هر خانهای را زدید به در خانه ما نزنید، بعد از یک هفته دیده بود بچهها تا ساعت یک شب کار میکنند، متحول شده بود. بنده خدا وقتی عملیات میدانی بچهها را دیده بود، خودش دو روز آمد به بچهها برای ضدعفونی کردن کمک کرد. یک دستگاه سمپاش هم برایمان خرید و هدیه داد که پولش حدود یک میلیون و چهارصد هزار تومان بود.»
دیگر «من و تو» نگاه نمیکنم!
حیدری میگوید: «یک نفر وقتی فهمید ساختمان یکی از آشناهایش را ضدعفونی کردیم، آمد پرسید میآیید خانه ما را هم ضدعفونی کنید؟ گفتم بله مشکلی ندارد. یک تیم رفتیم و کل ساختمان را ضدعفونی کردیم. آنجا ۸ طبقه بود و ۳۲ واحد. بعد اینکه کارمان تمام شد، با اصرار زیاد ما را برای پذیرایی به خانهاش برد. از آن ۳۲ واحد ۴ واحد برای خودش بود. شربت درست کرد و برایمان آورد. بعد کمی صحبت کردن، برگشت گفت: «این کاری که شما کردید باعث شد دیگه شبکه «من و تو» نگاه نکنم! هر چیزی که من و تو میگوید ضد شماهاست. اصلاً باورم نمیشد که رایگان کار کنید. مگر میشود کسی رایگان از جانش بگذرد؟» بعد از آن تا یک مدت که آن محل میرفتیم خودش چای یا شربت برایمان میآورد.»
ضدعفونی منازل کروناییها
اوایل اسفند، خانم «دکتر پورحقیقت» از مرکز بهداشت با این پایگاه تماس میگیرد و میگوید: «خانهای هست که همه اعضای خانواده کرونا گرفتند. پدر و مادر خانوده سنشان بالا بوده و بندگان خدا فوت شدند. پسر خانواده در حال مرخص شدن از بیمارستان است و جایی ندارد که برود. نیاز داریم که خانه آنها ضدعفونی شود. هنوز کسی انجام این کار را قبول نکرده، شما میروید؟» جوانهای مسجد این کار را برعهده میگیرند. حیدری میگوید: «با بچهها رفتیم وسایل ضدعفونی از مرکز بهداشت گرفتیم و خانه را ضدعفونی کردیم. شماره تلفن هم دادم که هر وقت کاری داشت زنگ بزند. بعد از آن، مرکز بهداشت یک برگهای به ما داد که طبق آن کلرید ( ترکیب پودر کلر و آب) درست میکنیم و خانههای بیماران کرونایی را ضدعفونی میکردیم. برای انجام این کار مجموعا چهار نفر هستیم. دو نفر از بچهها ضدعفونی بیرون منزل را انجام میدهند و یکی از بچهها هم راننده گروه است. داخل خانه هم چون حساسیتش بالاست، خودم انجام میدهم.»
وقتی کار دست جوانان است
حیدری میگوید: «ما در پایگاه بسیج مسجد النبی کارهای مختلفی انجام میدهیم. بیشتر روی جذب نوجوانان محل کار میکنیم و برنامه مختلفی برایشان داریم. از کلاسهای درسی رایگان گرفته تا برنامههای هنری، کلاس انیمیشن سازی، کلاس مداحی، نقاشی، کاریکاتور، فتوشاپ و… تابستان سه سال اخیر هم پایگاه نمونه کشوری شدیم. در پایگاه همه کارهای مسجد را بچههای پایگاه انجام میدهند. الحمدلله پایگاهمان هم در تمامی بحران های گذشته مانند سیل سال گذشته یا زلزله سرپل ذهاب فعال بوده است. در قضیه کرونا هم بنابر وظیفهای که داشتیم ورود کردیم و کارهای خوبی هم انجام شد.» پیش از عید نوروزاین بسیجیان بنا داشتند حدود ۱۰-۱۲ بسته مواد غذایی بین خانوادههای نیازمند توزیع کنند. با کمکهای مردمی این میزان به ۱۲۸ بسته که شامل برنج، روغن، قند، گوشت، مرغ، نان، رب، سویا، ماسک و بستههای ضدعفونیکننده بود، رسید. هر بسته حدود ۱۲۰ هزار تومان هزینه داشت. تمامی این پولها با کمکهای مردمی تامین شد و حتی فردی از خارج کشور نیز به این گروه کمکرسانی کرد.
کرونا و تجربه جذب و تثبیت نیروها در تشکیلات
جوان و نوجوان را جذب کردن خیلی سخت است. بچه کوچک را میشود با یک ذره محبت جذب کرد، اما بچههایی که در مسجد میآیند، جذب کردن و نگه داشتنشان خیلی سخت است. حیدری میگوید: «یک روز که مشغول ضدعفونی کردن خیابانها بودیم، در بوستان اِرم، چند نوجوان شانزده هفده ساله نشسته بودند سیگار میکشیدند. چند لحظه برای استراحت کنارشان نشستیم. وقتی صحبت کردیم، فهمیدم تقریباً همین محله مینشینند. پیشنهاد دادم که بیایند به ما کمک کنند. قبول کردند. به هر کدام یک دست لباس ضدکرونایی که ارزشش تقریباً ۱۵۰ هزار تومان است، دادم گفتم این لباس مال شماست. اگر دوست داشتید کمکمان کنید، بسم الله. ولی شرطش این است که دیگر سمت دود نروید. از آن روز با هم رفیق شدیم و آنها سر قولشان هستند.»
هر کسی از ظنّ خود شد یار من!
حیدری میگوید: «اوایل کارمان یک ذره خانوادهها سخت میگرفتند. یکی از بچهها که کمک میکرد، خانوادهاش شاکی بودند. یک دست لباس ضدکرونایی به او دادم و گفتم این لباس را ببر به مادرت نشان بده. لباس را برد پرو کند. شب زنگ زد گفت: «میشود پدرم هم بیاید؟ مادرم لباس را دیده و میگوید اگر واقعا با این لباسها میروید، اشکالی ندارد.» یا مثلا یک روز داشتیم فروشگاهی را ضدعفونی میکردیم. یکی از بچهها گفت دم در فروشگاه یک عکس یادگاری بندازیم. یک نفر آنجا بود و شروع کرد به تیکه انداختن. گفت دارید گزارش جمع میکنید که درجه بگیرید! گفتیم ما بسیجی هستیم و درجه نداریم!»
گروه سرود مسجد
این جوانان تقریبا ۳-۴ سال است که گروه سرود تشکیل دادهاند و معمولا سرودهای خود را در مسجد اجرا میکنند. با نزدیکی اعیاد شعبانیه و به خصوص نیمه شعبان، این جوانان تصمیم گرفتند که اجرای سرود خیابانی داشته باشند. اجراها را دو روز قبل از نیمه شعبان شروع کردند. اعضای گروه سرود هم حدود ۱۴-۱۵ نفری میشدند. برای رعایت نکات بهداشتی، به همه بچهها لباس ضدکرونا، ماسک و شیلد داده شد و زمان اجرا با هم حدود دو متر فاصله داشتند. حیدری میگوید: «در کنار اجرای سرود، به کسانی که عبور میکردند، ماسک و دستکش رایگان هدیه میدادیم. یک گروه شش نفره را هم با ۵-۶ دستگاه ضدعفونیکننده و محلول آب ژاول میبردیم و خانههای آن محله و کوچهها را ضدعفونی میکردیم. گاهی اوقات هم داخل آپارتمانها میرفتند و راه پله، دستگیرهها، داخل آسانسور و پارکینگ را ضدعفونی میکردند.»
اجرای سرود با طعم شیرین عسل
مسئول پایگاه بسیج مسجدالنبی همدان میگوید: «در یکی از اجراها، پیرمردی مسن که به نظر مریض احوال بود، از لب پنجره گفت جمع کنید بروید! گفتم حاج آقا اگر اجازه بدهید پنج دقیقه آمدیم نشاط ولادت را با شما و همسایهها تقسیم کنیم. چیز دیگری نگفت و از پنجره نگاه میکرد. بچهها اول دعای «الهی عظم البلا …» را خواندند. سرود را که اجرا کردند، انگار خوشش آمده بود. پایین آمد و رفت یک کارتن شیرین عسل گرفت و بین عوامل خودمان و مردمی که آنجا بودند پخش کرد. بعد اینکه اجرا تمام شد، گفت: «میشود برای اجراهای بعدی همراهتان بیایم؟» گفتم بله مشکلی نیست. از آن محل که حرکت کردیم، با ماشین خودش همراهمان شد. تقریبا سه اجرا با ما آمد و در همه اجراها یک کارتن شیرین عسل میگرفت و پخش میکرد. در مجموع طی سه روز در ۱۶-۱۷ نقطه از شهر مثل شکریه، هنرستان، کوچه مشکی، سعیدیه، متخصصین، برج سپید، اعتمادیه، شهرک بهشتی و شهرک مدنی اجرا داشتیم.»
سخنرانی حضرت آقا در نیمه شعبان معجزه کرد!
حیدری میگوید: «بعد از اجرای سرود در بیمارستان تامین اجتماعی به سمت مسجد راه افتادیم. ساعت دو و ربع همراه بچهها خسته و کوفته رسیدیم مسجد. نماز خواندیم و ناهار را هم خوردیم. بچهها تکرار سخنرانی صبح نیمه شعبان حضرت آقا را از طریق رادیو گوش دادند. وقتی شنیدند حضرت آقا از کار گروههای جهادی تقدیر کردند، فهمیدند ما تنها نیستیم و البته رهبری از ما و همه جهادگران سلامت تقدیر کردهاند. خیلی خوشحال بودند. همانجا پیش خودم گفتم بچهها نهار را که بخورند، میگویند برنامه بعدازظهر را کنسل کنیم. ولی گفتند استراحت بس است، برویم. بیش از هجده سال است کنار بچهها هستم، جایی که بچهها خسته میشوند معلوم است، ولی یک سخنرانی این بچهها را از این رو به آن رو کرد. حتی شش تا از بچهها زنگ زدند گفتند بعدازظهر کجا برویم؟ گفتم خانوادهات که اجازه نمیدادند بیایی؟ گفت بعد صحبتهای رهبری پدرم گفته اشکالی ندارد بروی. در آن حد بود که یکی از بچهها میگفت مادرم گفته اگر نیاز شد و نیرو کم بود، بگویید من هم میآیم مثل شما لباس میپوشم و به کمک میآیم.»
شهدا همیشه راه را نشان میدهند
این جوانان در پایگاه بسیج هر کاری که انجام میدهند به اسم شهداست. بستههای غذایی را که میخواستند توزیع کنند هر بسته را به اسم یک شهید آماده کردند و اسمش را روی بسته زدند. حیدری میگوید: «دو تا از این بچههایی که چند وقت بود عضو پایگاه شده بودند، میگفتند که چرا هر چیزی میشود به اسم شهدا میزنید؟ شبی که قرار بود بستهها را توزیع کنیم به هر دو نفرشان گفتم ماشین بیاوردید که بستهها را توزیع کنیم. ساعت دوازده و نیم شب بود که زیر پل مزدقینه قرار بود به یکی از خانوادهها بسته بدهیم. به یکی از بچهها گفتم بستهای که مانده به اسم چه کسی است؟ گفت شهید «سید رضا حسینی درافشان». لیست خانوادههای نیازمند را نگاه کردم دیدم در قسمت توضیحات نوشته خانواده سید. به بچهها گفتم ببینید، بسته سیدرضا حسینی رسید به یک خانواده سید! شهدا خودشان کار را درست میکنند. رسیدیم به مقصد. زنگ خانه را زدیم. مادر خانواده آمد. پسرش از بچههای مدرسه استثنایی بود و همراه مادرش جلو در آمده بود. ظاهرا یک طرف بدنش هم لمس بود. پرسیدم اسمت چیست؟ گفت: سید ابوالفضل. گفتم فامیلیات چیست؟ گفت: حسینی. برایم جالبتر شد. گفتم حاج خانم اگر میشود اسم و شماره همراه همسرتان را بگویید که اگر یک زمانی کاری بود، بتوانیم ارتباط بگیریم. گفت: اسم همسرم سیدرضا حسینی است. خیلی بهتزده شدیم. موقع برگشت به آنها گفتم ببینید، کار شهدا اینطوری است. ای کاش پول نقد هم داشتیم. گفتند چرا؟ گفتم معلوم بود وضعشان طوری است که پول اجاره خانه نداشتند. باز برگشت با خنده گفت: بگو شهدا برسانند! یک ربع بعد در مسیر برگشت از کار تقسیم بستهها، موبایلم زنگ خورد. یکی از بچهها بود: «استوری اینستاگرامت را برای جمع آوری کمکها دیدم. به یاد شهید سیدرضا حسینی درافشان ۲۰۰ هزار تومان به اسم من بزن و به یک خانواده سید بده.» به بچههایی که همراهم بودند گفتم دیدید خودشان کمک میکنند؟!»
نذری مادر شهید به دادمان رسید!
حیدری میگوید: «برای تهیه بستههای معیشتی، به بچهها گفتم به جای گوشت گوسفند، مرغ بگیریم که ارزانتر است. یکی از بچهها به شوخی تیکه انداخت شما به شهدا بگو پولش را جور کنند. من هم محکم گفتم حتما میگویم! به یکی از بچهها گفتم بپرس ببین قیمت گوسفند چقدر میشود؟ آمار گرفت و گفت تقریبا دو میلیون ششصد یا هفتصد هزار تومان. فروشنده هم گفته بود یک مقدارش را نمیگیرم، شما دو میلیون تومان جور کنید. حدود ۶۰۰ هزار تومان کم داشتیم. تا اینکه مادر یکی از بچههای جلسه قرآن زنگ زد و گفت: «یک مادر شهیدی هست که امشب سالگرد پسرش است و نذر کرده برای بچهاش قربانی بدهد. شما قربانی هم میکنید؟» گفتم بله داریم. مادر شهید خودش زنگ زد و گفت ۶۰۰ هزار تومان نذر دارم. دقیقا همان مقدار که پول کم داشتیم، جور شد.»