نادر نوفر
گزیدهای از خاطرات نادر نوفر(مربی پرورشی دهه شصت) در سالتحصیلی 1362-1361که به عنوان دبیر به روستای یکان اولیای مرند اعزام شده بودم، در طول سالتحصیلی در چند نوبت کمکهای دانشآموزان و خانوادههایشان به جبههها و رزمندگان جمع میشد. مدیر مدرسه مسئول این کار بود. آقای مدیر سر صف اطّلاع میداد، آقای معاون وقت میگذاشت، ما هم در کلاسها تبیین میکردیم که حالا که ما اینجا هستیم و در امنیت در کلاس نشستیم و داریم درس میخوانیم، همهی اینها به برکت وجود رزمندههایی است که از روستای شما، از شهرهای ما، از همه جا رفتهاند و در جبههها زیر آتش دشمن جهاد میکنند. پس اگر چه ما نمیتوانیم برویم آنجا و مثل آنها باشیم ولی میتوانیم کمکشان کنیم. این مطالب که در کلاس گفته میشد، یک روز مشخصی تعیین میکردیم و بچّهها هر چه که در توان داشتند میآوردند. پول نقد میآوردند، بعضیها خوراکی میآوردند، خشکبار، کشمش، کمپوت، کنسرو، مربّا، حتی نان خشک هم میآوردند. نانی که به دست خانوادهی خودشان پخته شده بود. اینها ارزش داشت. شاید حمل کردن نان خشک تا منطقه خیلی دشوار بود، امّا بیشتر ارزش فرهنگی آن مطرح بود. چهار تا نان بربری خانگی آن روستایی را که مادرش پخته بود میآورد و آن بچّه احساس میکرد که در کمک به جبهه شرکت کرده. شاید از نظر مادی و مالی به درد نمیخورد؛ شاید اصلاً فاسد میشد تا برود برسد به جبهه، امّا هیچ کمکی را رد نمیکردیم. تخم مرغ و غذاهای خانگی، هرچه بود تحویل میگرفتیم. هیچ کس را رد نمیکردیم.
نامه هم جزو موارد ارسالی بود که برای رزمندهها مینوشتند. نمونهی نامهها خاطرم نیست امّا خوب مطّلع بودیم و میدیدیم چه نامههایی را نوشتند. چه کلمات خالصانهای را حتّی با اشکالات و املاها و نگارشهای ناصحیح مینوشتند و همراه بستهها به دست رزمندهها میرسید. دخترها احساساتشان میشود گفت که بیش از پسرها بود. برادر رزمنده خطاب میکردند. همه چیز هم در این نامهها مینوشتند، از دعا گرفته تا خدا قوت و سلامتی شما آرزوی ماست و صدام را بکشید و بزنید و کربلا را فتح کنید و خیلی جملههای پرمحتوای کودکانهای که هیچ کس هم دیکته بهشان نمیکرد. خودشان مینوشتند و میچسباندند به بستهها یا بعضیها میگذاشتند مابین کمکشان.
از کمکهایی که در روستا جمع میشد و حتی پولهایی که فرهنگیان و دانشآموزان و اجناسی که جمع میشد در مدرسه، نمایشگاهی ترتیب داده میشد در حد آن مدرسه و زمانی تعیین میشد برای تحویل کمکها. قبل از تحویل، نمایشگاهی میگذاشتیم بچّهها جمع میشدند اندوختهها و یا اجناس و اینطور چیزها را میدادند و تحویل ستاد پشتیبانی میدادیم.
نمایشگاههای کمکهای بچهها در هر مدرسه تشکیل میشد. اهدافی هم از این نمایشگاه داشتیم؛ هم یک نوع تجمیع آن کمکها بود و هم ارزشگذاری بود که وقتی کسی، یک دانشآموزی کمک میآورد آنجا جلوی چشم بود، محترم بود و هم آن فرصتی که داده شده بود آن فرصت تا بیاید برسد برای روز اعزام و ارسال کمکها هم نوعی تشویق هم بود. دانشآموزان میدیدند که کمکشان را آوردهاند گذاشتهاند آنجا اسمشان را هم نوشتهاند. به هم نشان میدادند که آن مال من است. یادم میآید که بافتنیهای دستی هم برای رزمندگان از خانوادهها به عنوان کمک فرستاده میشد. بعد یک نمایشگاه جالب خیلی هم خوب بود چون هیچ تکلّفی درش نبود. واقعاً انتخاب دانشآموز و انتخاب خانوادهی دانشآموز بود همین. اگر به عکسهایی که از آن نمایشگاههابه یادگار مانده نگاه کنیم میبینیم که خیلی پررنگ است، متنوع است، طبیعی است برای بچّهها هم جالب بود، برای کسانی که آن نمایشگاه را میدیدند هم جالب بود. از نقاشی گرفته تا دستخط و نامه و بافتنی و لباسهای نو، سلیقههای مختلف و قدرتهای مالی مختلفی آنجا دیده میشد و یک جا هم کمکهای مردمی را اگر نقدی بود در یک قاب شیشهای یا به صورت قبضهایی که البته بدون قبض نمیشد آنها قبضهای ستاد پشتیبانی بود که دستی داده میشد پولهای نقد هم آن طوری جمعآوری میشد جالب بود.
بستهبندیشان هم همهشان به عهدهی دانش آموزان بود؛ البته یک راهنماییهایی از سوی ستاد پشتیبانی میشد که چه چیزهایی را با هم ببندیم و بستهبندی کنیم، نانها را به چه شکلی، شیرینیجات را به چه شکلی، مربّاجات را به چه شکلی، کنسروها را، بعد اگر شیشه بود چه کارش کنیم، ظروف فلزی بود، کمپوتها بودند… ما کمکها را از مدرسه به طور فلهای تحویل مراجع بعدی نمیدادیم که در ستاد پشتیبانی مشکلساز بشود؛ همه را طبقهبندی میکردیم. ببینید چه نیرویی میخواهد تنظیم و بستهبندی آن همه کمک. همهی این کارها را دانشآموزان انجام میدادند. روی همهی بستهها هم اسم مدارس نوشته میشد…
جستارهای وابسته
منابع
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی