پمپاژ در جهادسازندگی

از قصه‌ی ما

من می‌خواهم واحد پمپاژ راه بیاندازم

من رفتم جهاد تهران پیش شهید طرحچی گفتم من می‌خواهم واحد پمپاژ راه بیندازم این تجهیزات را می‌خواهم. حالا جهاد محدود است و چهار تا ماشین از ادارات رفتند گرفتند با همان ماشین‌ها دارند جهاد را می‌چرخانند، گفت چی میخواهید؟ گفتم میخواهم یک ماشین بنز ده چرخ بگیرم! اصلا تازگی داشت یک جهادی بیاید بگوید من ماشین مثلا ده چرخ می‌خواهم که این تجهیزات را رویش سوار کنم. گفت اینها را برای چی می‌خواهی؟ گفتم می‌خواهم با جهاد خراسان یک واحدی راه بیندازم به نام پمپاژ، آدرس کارخانه خاور را داد و رفتم آنجا، هنوز خانم‌هایی که آنجا کار میکردند حجاب نداشتند در این موقعیت، می‌گفتند شما از کجا آمدید؟ گفتم از جهاد آمدم، خوشحال شدند و یک ماشین به من دادند سیصد هزار تومن، ده چرخ آن موقع، یک ژنراتور برق با امکانات دیگر روی ماشین گذاشتم و یک راننده گرفتم با ماشین آمدم مشهد دم در جهاد که میخواستم ماشین را بیاورم، تمام بچه‌های جهاد همه دم در می‌گفتند این چی است؟ این آمده اینجا چکار کند؟ گفتند بابا این علیشاهی هست آمده می‌خواهد یک واحد پمپاژ راه بیندازد، این ماشین مال اینها است، گفتند بابا ماشین می‌خواهیم چکار کنیم؟! پمپاژ می‌خواهیم چکار کنیم؟! اصلا برایشان تازگی داشت. بعدها امکانات گرفتیم و به روستاها می‌رفتیم و چاه می‌زدیم و کارهای از این قبیل می‌کردیم.

بخشی از خاطرات شفاهی آقای محسن علیشاهی از فعالین جهادسازندگی

منبع

دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی