ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «خاطره جنگ»

از قصه‌ی ما
۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۲۶
بدون خلاصه ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «آقای جوادیان چرا تصمیم گرفتید برای عکاسی به جنگ بروید؟ آن زمان کشور در شرایط خاصی بود. برهه‌ای از زندگی ما با شرایطی خاصی مصادف شد که نامش جنگ بود. هر ایرانی که عرق ملی یا اعتقادات مذهبی داشت نمی‌توانست بیکار بماند و ماجرا را از دور نگاه کند. '''...» ایجاد کرد)
 
سطر ۶: سطر ۶:
راستش ما تصور دیگری از جنگ داشتیم. '''مثلا فکر می‌کردیم با عراقی‌ها تن به تن می‌جنگیم ولی وقتی رفتیم دیدیم جنگ اصلا این طوری‌ها نیست'''. از دور خمپاره‌ای چیزی شلیک می‌شد و تو اصلا دشمن را به چشم نمی‌دیدی ولی اثراتش مشهود بود. خود من مثلا در عملیات والفجر یک ترکش خوردم. بهرحال ما تا قبل از آن که تجربه جنگ نداشتیم. این نخستین باری بود که با چنین چیزی روبرو می‌شدیم. خیلی اوقات اصلا نمی‌شد پیش‌بینی کرد که مثلا در عملیات چه اتفاقی می‌افتد و چه بر سر بچه‌ها خواهد آمد. آن روزها من جواب بودم و به حکم جوانی واقعا از مرگ نمی‌ترسیدم. این که می‌گویم نمی‌ترسیدم درش اصلا اغراق و ریا نیست. کلا دغدغه مرگ نداشتیم. به جای ترس از مرگ سرشار از حس قشنگی بودیم که برای دفاع از کشورمان به ما انگیزه می‌داد. انگیزه‌هایی که به کلی با عراقی‌ها متفاوت بود. ما مورد حمله قرار گرفته بودیم و داشتیم از سرزمین‌مان دفاع می‌کردیم به خاطر همین بچه‌ها حضور بانشاطی داشتند. حتی به شهدای‌مان با نگاهی بسیار لطیف نگاه می‌کردیم در حالیکه برای عراقی‌ها نابودی می‌خواستیم چون مدام از خودمان می‌پرسیدیم چرا به خاک ما حمله کردند؟ همین حس دفاع از وطن و آب و خاک بود که باعث می‌شد هر لحظه جنگ برای‌مان لحظه شادی باشد. همه رزمنده‌ها این حس را داشتند. این حرف‌هایی را که می‌زنم واقعیت محض است.  
راستش ما تصور دیگری از جنگ داشتیم. '''مثلا فکر می‌کردیم با عراقی‌ها تن به تن می‌جنگیم ولی وقتی رفتیم دیدیم جنگ اصلا این طوری‌ها نیست'''. از دور خمپاره‌ای چیزی شلیک می‌شد و تو اصلا دشمن را به چشم نمی‌دیدی ولی اثراتش مشهود بود. خود من مثلا در عملیات والفجر یک ترکش خوردم. بهرحال ما تا قبل از آن که تجربه جنگ نداشتیم. این نخستین باری بود که با چنین چیزی روبرو می‌شدیم. خیلی اوقات اصلا نمی‌شد پیش‌بینی کرد که مثلا در عملیات چه اتفاقی می‌افتد و چه بر سر بچه‌ها خواهد آمد. آن روزها من جواب بودم و به حکم جوانی واقعا از مرگ نمی‌ترسیدم. این که می‌گویم نمی‌ترسیدم درش اصلا اغراق و ریا نیست. کلا دغدغه مرگ نداشتیم. به جای ترس از مرگ سرشار از حس قشنگی بودیم که برای دفاع از کشورمان به ما انگیزه می‌داد. انگیزه‌هایی که به کلی با عراقی‌ها متفاوت بود. ما مورد حمله قرار گرفته بودیم و داشتیم از سرزمین‌مان دفاع می‌کردیم به خاطر همین بچه‌ها حضور بانشاطی داشتند. حتی به شهدای‌مان با نگاهی بسیار لطیف نگاه می‌کردیم در حالیکه برای عراقی‌ها نابودی می‌خواستیم چون مدام از خودمان می‌پرسیدیم چرا به خاک ما حمله کردند؟ همین حس دفاع از وطن و آب و خاک بود که باعث می‌شد هر لحظه جنگ برای‌مان لحظه شادی باشد. همه رزمنده‌ها این حس را داشتند. این حرف‌هایی را که می‌زنم واقعیت محض است.  
<ref>آقای جوادیان</ref>
<ref>آقای جوادیان</ref>
  [[رده: دفاع مقدس]]
  [[رده: دفاع مقدس]]
[[رده: وقایع]]
[[رده: وقایع]]