۳٬۲۲۹
ویرایش
مرتضی قلبی (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
[[پرونده:Untitled.png|قاب|چپ]] | |||
محله سیلاب تبریز شهدای گمنام زیادی دارد که یکی از آنها '''حمید غمسوار''' رضوان الله تعالی علیه بود، هرکس که با حمید بوده، مخصوصا همسنگرانی که در کشمکش های جنگ با او بودند، او را بهتر می شناسند وقتی به شهادت رسید ۱۸ سال بیشتر نداشت. شجاعت ، چالاکی ، رک بودن ، شوخ طبعی و رگ غیرت و مردانگی داشتن از خصیصه های بارز حمید بود. | محله سیلاب تبریز شهدای گمنام زیادی دارد که یکی از آنها '''حمید غمسوار''' رضوان الله تعالی علیه بود، هرکس که با حمید بوده، مخصوصا همسنگرانی که در کشمکش های جنگ با او بودند، او را بهتر می شناسند وقتی به شهادت رسید ۱۸ سال بیشتر نداشت. شجاعت ، چالاکی ، رک بودن ، شوخ طبعی و رگ غیرت و مردانگی داشتن از خصیصه های بارز حمید بود. | ||
== حضور در جبهه == | == حضور در جبهه == | ||
او در مسجد بزرگ شده بود، بعد از عملیات بدر به گردان حبیب ابن مظاهر رفت و از آن زمان تا آخرین ساعات شهادتش باهم بودیم ، در عملیات بیت المقدس 2 با رضا جودت و ایوب پاشایی در دسته شهید رضا فرجی بودند، ماموریتشان زدن پایگاه عرقی ها بود که حکم کمین را داشت و در بالای تپه ای قرار گرفته بود. حمید به همراه ایوب پاشایی زیر صخره ای که بالای آن سنگر و پایگاه عراقی ها بود قرار داشتند هوا برفی بود و ساعت حدودا دوازده شب، سکوت محض و نفس ها در سینه ها حبس شده بود ، ناگهان پای حمید لیز خورد و قنداق اسلحه اش به صخره برخورد و عراقی ها متوجه حضور بچه هایی که تعدادشان چهل نفر بود شدند رگباری زیر صخره ای که حمید بود کشیده شد ولی تیرها فقط نوک چکمه های حمید را سوراخ کرد بچه ها درگیر شدند و تبادل اتش شدت گرفت. در آن کشمکش هم حمید از موقعیت استفاده کرده و از راه پشتی وارد پایگاه عراقی ها شده و به همراه سایر بچه هایی که از راه رسیدند شروع به پاکسازی سنگر ها کرد ناگهان به سنگری رسید که عراقی داشت پشت سر هم خمپاره شلیک میکرد، حمید گفت اسلحه را گرفتم طرفش و عراقی بهت زده از جایش بلند شد، دیدم هیکلش چهار برابر هیکل من، خواستم کارش را تمام کنم دیدم تیرم تمام شده و خشابم خالیست و اگر درنگ کنم عراقی کارم را تمام می کند، ناگهان یاعلی گفتم یک کشیده آبدار به صورت درشت عراقی نواختم و فرار کردم، این پایگاه به همت رشادت بچه ها و به فرماندهی شهید رضا فرجی رضوان الله تعالی علیه در همان ساعات اولیه سقوط کرد و راه برای سایر گروهان ها برای رسیدن به اهداف عملیات هموار شد. | او در مسجد بزرگ شده بود، بعد از عملیات بدر به گردان حبیب ابن مظاهر رفت و از آن زمان تا آخرین ساعات شهادتش باهم بودیم ، در عملیات بیت المقدس 2 با رضا جودت و ایوب پاشایی در دسته شهید رضا فرجی بودند، ماموریتشان زدن پایگاه عرقی ها بود که حکم کمین را داشت و در بالای تپه ای قرار گرفته بود. حمید به همراه ایوب پاشایی زیر صخره ای که بالای آن سنگر و پایگاه عراقی ها بود قرار داشتند هوا برفی بود و ساعت حدودا دوازده شب، سکوت محض و نفس ها در سینه ها حبس شده بود ، ناگهان پای حمید لیز خورد و قنداق اسلحه اش به صخره برخورد و عراقی ها متوجه حضور بچه هایی که تعدادشان چهل نفر بود شدند رگباری زیر صخره ای که حمید بود کشیده شد ولی تیرها فقط نوک چکمه های حمید را سوراخ کرد بچه ها درگیر شدند و تبادل اتش شدت گرفت. در آن کشمکش هم حمید از موقعیت استفاده کرده و از راه پشتی وارد پایگاه عراقی ها شده و به همراه سایر بچه هایی که از راه رسیدند شروع به پاکسازی سنگر ها کرد ناگهان به سنگری رسید که عراقی داشت پشت سر هم خمپاره شلیک میکرد، حمید گفت اسلحه را گرفتم طرفش و عراقی بهت زده از جایش بلند شد، دیدم هیکلش چهار برابر هیکل من، خواستم کارش را تمام کنم دیدم تیرم تمام شده و خشابم خالیست و اگر درنگ کنم عراقی کارم را تمام می کند، ناگهان یاعلی گفتم یک کشیده آبدار به صورت درشت عراقی نواختم و فرار کردم، این پایگاه به همت رشادت بچه ها و به فرماندهی شهید رضا فرجی رضوان الله تعالی علیه در همان ساعات اولیه سقوط کرد و راه برای سایر گروهان ها برای رسیدن به اهداف عملیات هموار شد. | ||
از خبر شهادت اش و از شوخی ها و شیطنت ها و رشادت های حمید از شلمچه و اروند و زمستان سخت شمالغرب .. حکایت هایی ناب و شنیدنی زیاد است که باید از همرزم و همراه همیشگی شهید یعنی '''محمد نیک نفس''' شنید. | از خبر شهادت اش و از شوخی ها و شیطنت ها و رشادت های حمید از شلمچه و اروند و زمستان سخت شمالغرب .. حکایت هایی ناب و شنیدنی زیاد است که باید از همرزم و همراه همیشگی شهید یعنی '''محمد نیک نفس''' شنید. |