ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «مهتاب خین»

از قصه‌ی ما
۱۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۱۲
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۲۳: سطر ۲۳:
[در این بخش از کتاب شهید همدانی به بیان خاطرات خود از اولین روز آغاز غائله کردستان می‌پردازد و در خلال آن به ماجرای آشنایی خود با سردار بزرگ دفاع مقدس، جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان اشاره می‌کند.]
[در این بخش از کتاب شهید همدانی به بیان خاطرات خود از اولین روز آغاز غائله کردستان می‌پردازد و در خلال آن به ماجرای آشنایی خود با سردار بزرگ دفاع مقدس، جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان اشاره می‌کند.]


'''تا آن زمان بین شما و احمد متوسلیان آشنایی و یا ارتباطی ایجاد شده بود؟''' 
=== تا آن زمان بین شما و احمد متوسلیان آشنایی و یا ارتباطی ایجاد شده بود؟ ===
 
        
        
لازم است اول یک نکت فرعی، ولی بسیار مهم را همین‌جا به شما متذکر بشوم: در آن برهه، اکثر شهرهای کردنشین مناطق غرب کشور، در وضعیتی شبیه به حکومت نظامی قرار داشت و در صورت حرکت در معابر و جاده‌ها، به احتمال زیاد، کمین می‌خوردیم.   
لازم است اول یک نکت فرعی، ولی بسیار مهم را همین‌جا به شما متذکر بشوم: در آن برهه، اکثر شهرهای کردنشین مناطق غرب کشور، در وضعیتی شبیه به حکومت نظامی قرار داشت و در صورت حرکت در معابر و جاده‌ها، به احتمال زیاد، کمین می‌خوردیم.   
خب حالا و در یک چنین موقعیت حادی، به ما خبر رسید در شهرستان مرزی مریوان، پاسدار جوانی معروف به برادر احمد با استفاده از 74 نفر- 14 پاسدار و 60 پیشمرگ مسلمان کرد- توانسته طلسم حاکمیت شبانه ضدانقلاب را بشکند و امنیت خوبی را در آن‌جا برقرار کند. این برادر احمد، که وصف او را شنیده بودیم، به دلایل زیادی معروف شده بود.       
خب حالا و در یک چنین موقعیت حادی، به ما خبر رسید در شهرستان مرزی مریوان، پاسدار جوانی معروف به برادر احمد با استفاده از 74 نفر- 14 پاسدار و 60 پیشمرگ مسلمان کرد- توانسته طلسم حاکمیت شبانه ضدانقلاب را بشکند و امنیت خوبی را در آن‌جا برقرار کند. این برادر احمد، که وصف او را شنیده بودیم، به دلایل زیادی معروف شده بود.       


'''از خصوصیات فردی او هم برای شما توصیف کرده بودند؟'''   
=== از خصوصیات فردی او هم برای شما توصیف کرده بودند؟ ===
   
بله. مثلا شنیده بودیم خیلی جدی و تند است. یکی از دلایل معروفیت او هم برمی‌گشت به این که یک بار، در اوایل آزادسازی مریوان، وقتی یکی از مسئولین نظامی منطقه که به دستور صیاد بایستی در عملیاتی با او هماهنگ می‌کرد این کار را نکرده بود، احمد متوسلیان سیلی محکمی خواباند زیر گوش او!         
بله. مثلا شنیده بودیم خیلی جدی و تند است. یکی از دلایل معروفیت او هم برمی‌گشت به این که یک بار، در اوایل آزادسازی مریوان، وقتی یکی از مسئولین نظامی منطقه که به دستور صیاد بایستی در عملیاتی با او هماهنگ می‌کرد این کار را نکرده بود، احمد متوسلیان سیلی محکمی خواباند زیر گوش او!         
خلاصه احمد متوسلیان در بهار 59، خیلی معروف شد بود. ما در سنندج مدام می‌شنیدیم که می‌گویند: برادر احمد در مریوان حکومت می‌کند، اصلا حاکم آن‌جا، کسی نیست الا احمد متوسلیان!           
خلاصه احمد متوسلیان در بهار 59، خیلی معروف شد بود. ما در سنندج مدام می‌شنیدیم که می‌گویند: برادر احمد در مریوان حکومت می‌کند، اصلا حاکم آن‌جا، کسی نیست الا احمد متوسلیان!           
در سفری که از سنندج به مریوان داشتیم، خدا توفیق داد و اولین بار در ساختمان سپاه شهرستان مریوان، احمد متوسلیان را دیدیم.
در سفری که از سنندج به مریوان داشتیم، خدا توفیق داد و اولین بار در ساختمان سپاه شهرستان مریوان، احمد متوسلیان را دیدیم.


'''زمان آن ملاقات را به خاطر دارید؟'''
=== زمان آن ملاقات را به خاطر دارید؟ ===
 
در اواخر بهار سال 59 بود. بعد از شکستن حلقه‌ی محاصره ضدانقلاب برگرد شهر سنندج که در جریان آن بچه‌های سپاه همدان موفق شدند گردنه استراتژیک صلوات آباد را فتح کنند، ما عازم مریوان شدیم.     
در اواخر بهار سال 59 بود. بعد از شکستن حلقه‌ی محاصره ضدانقلاب برگرد شهر سنندج که در جریان آن بچه‌های سپاه همدان موفق شدند گردنه استراتژیک صلوات آباد را فتح کنند، ما عازم مریوان شدیم.     
تا حوالی اواخر اردیبهشت ماه سال 59، درگیر آزادسازی و تثبیت امنیت سنندج بودیم. درست در اواخر خرداد سال 1359 و به فاصله‌ی کوتاهی بعد از آزادسازی مریوان توسط صیاد و متوسلیان بود که ما به ملاقات احمد رفتیم. آن‌چه که ما از احمد در ذهن داشتیم، تصویری از یک آدم بزن‌بهادر بود! آدمی قلدر و خشن و بی‌منطق که دست بزن دارد و حالا هم دارد در مریوان حکومت می‌کند.       
تا حوالی اواخر اردیبهشت ماه سال 59، درگیر آزادسازی و تثبیت امنیت سنندج بودیم. درست در اواخر خرداد سال 1359 و به فاصله‌ی کوتاهی بعد از آزادسازی مریوان توسط صیاد و متوسلیان بود که ما به ملاقات احمد رفتیم. آن‌چه که ما از احمد در ذهن داشتیم، تصویری از یک آدم بزن‌بهادر بود! آدمی قلدر و خشن و بی‌منطق که دست بزن دارد و حالا هم دارد در مریوان حکومت می‌کند.       
سطر ۴۶: سطر ۴۷:
[شهید حاج حسین همدانی اولین فرمانده منطقه عملیاتی سرپل ذهاب در طول دوران دفاع مقدس بود که در این کتاب به اولین روزهای حضورش در این سمت در روزهای نخستین جنگ اشاره کرده است. او با توضیح شرایط سخت آن زمان و حملات پی‌در‌پی دشمن به خطوط دفاعی رزمندگان ایرانی این‌گونه می‌گوید.]
[شهید حاج حسین همدانی اولین فرمانده منطقه عملیاتی سرپل ذهاب در طول دوران دفاع مقدس بود که در این کتاب به اولین روزهای حضورش در این سمت در روزهای نخستین جنگ اشاره کرده است. او با توضیح شرایط سخت آن زمان و حملات پی‌در‌پی دشمن به خطوط دفاعی رزمندگان ایرانی این‌گونه می‌گوید.]


'''دامنه اقدامات واحدهای دشمن در خطوط پدافندی شما به چه شکل بود؟''' 
=== دامنه اقدامات واحدهای دشمن در خطوط پدافندی شما به چه شکل بود؟ ===
          
          
بسیار شدید شده بود به شکلی که با آتش منحنی –خصوصاً خمپاره- خط ما را می‌زدند. دیگر سر و صدای بچه‌های ما در آمده بود. مدام برای آقای بروجری [شهید محمد بروجری، فرمانده بزرگ نیروهای سپاه در منطقه عملیاتی غرب کشور] پیغام می‌فرستادند که آقا، این چه وضعی است؟ لااقل توپی، خمپاره‌اندازی، چیزی به ما بدهید، چون برای مقابله با دشمن دستمان خالی است.       
بسیار شدید شده بود به شکلی که با آتش منحنی –خصوصاً خمپاره- خط ما را می‌زدند. دیگر سر و صدای بچه‌های ما در آمده بود. مدام برای آقای بروجری [شهید محمد بروجری، فرمانده بزرگ نیروهای سپاه در منطقه عملیاتی غرب کشور] پیغام می‌فرستادند که آقا، این چه وضعی است؟ لااقل توپی، خمپاره‌اندازی، چیزی به ما بدهید، چون برای مقابله با دشمن دستمان خالی است.       
سطر ۵۲: سطر ۵۳:
اسم خمپاره‌انداز را که گفتند، گوش‌هایم تیز شد، ولی به روی خودم نیاوردم. دیدم هرجا می‌روم و توی هرسنگری دو دقیقه می‌نشینم، مدام بچه‌ها گریزی می‌زنند به روزهای اول بعد از انقلاب که در پادگان آموزشی ابوذر همدان، مربی کار با خمپاره‌انداز بودم.     
اسم خمپاره‌انداز را که گفتند، گوش‌هایم تیز شد، ولی به روی خودم نیاوردم. دیدم هرجا می‌روم و توی هرسنگری دو دقیقه می‌نشینم، مدام بچه‌ها گریزی می‌زنند به روزهای اول بعد از انقلاب که در پادگان آموزشی ابوذر همدان، مربی کار با خمپاره‌انداز بودم.     


'''پس لابد در بدو شروع جنگ، به عنوان متخصص کار با خمپاره‌انداز، معروف شد بودید؟
=== پس لابد در بدو شروع جنگ، به عنوان متخصص کار با خمپاره‌انداز، معروف شد بودید؟ ===
چه معروفیتی! همین اشتهار هم کار دستمان داد.
چه معروفیتی! همین اشتهار هم کار دستمان داد.


چطور؟'''
=== چطور؟ ===
یک روزآمدند به بنده گفتند: آقای فلانی، بیا و این دو قبضه خمپاره‌انداز را تحویل بگیر و ببر توی خط و آن‌ها را فعال کن.
یک روزآمدند به بنده گفتند: آقای فلانی، بیا و این دو قبضه خمپاره‌انداز را تحویل بگیر و ببر توی خط و آن‌ها را فعال کن.
رفتم به اسلحه خانه‌ی مقر آقای بروجردی تا ببینم قبضه‌ها در چه وضعیتی است. دیدم هر دو قبضه، از نوع 120 م.م اسرائیلی است؛ مرده ریگ نظامی رژیم شاه با صهیونیست‌ها. از طرف دیگر، من اصلا با نحوه‌ی کار با قبضه‌های 120 م.م سررشته نداشتم. هرچه آن‌جا به آن آقایان گفتم: باباجان، من کار با این قبضه‌ها را بلد نیستم، اصلا به خرجشان نرفت که نرفت! صرف این مطلب برایشان مهم بود که یک نفر در منطقه هست که قبلا مربی کار با خمپاره‌انداز بوده، حالا این واقعیت که خمپاره‌انداز 81 م.م آمریکایی چه تفاوت‌هایی با قبضه 120 م.م اسرائیلی دارد، دیگر برایشان اهمیتی نداشت.   
رفتم به اسلحه خانه‌ی مقر آقای بروجردی تا ببینم قبضه‌ها در چه وضعیتی است. دیدم هر دو قبضه، از نوع 120 م.م اسرائیلی است؛ مرده ریگ نظامی رژیم شاه با صهیونیست‌ها. از طرف دیگر، من اصلا با نحوه‌ی کار با قبضه‌های 120 م.م سررشته نداشتم. هرچه آن‌جا به آن آقایان گفتم: باباجان، من کار با این قبضه‌ها را بلد نیستم، اصلا به خرجشان نرفت که نرفت! صرف این مطلب برایشان مهم بود که یک نفر در منطقه هست که قبلا مربی کار با خمپاره‌انداز بوده، حالا این واقعیت که خمپاره‌انداز 81 م.م آمریکایی چه تفاوت‌هایی با قبضه 120 م.م اسرائیلی دارد، دیگر برایشان اهمیتی نداشت.   


'''و شما هم این تقاضای مصرانه را پذیرفتید؟'''  
=== و شما هم این تقاضای مصرانه را پذیرفتید؟ ===  


از سر ناچاری! در حالی که برچند مطلب واقف بودم: می‌دانستم که بلد نیستم زاویه‌یاب قبضه 120 م.م اسرائیلی را ببندم. ضمن این که می‌دانستم اگر آن را به صورت غلط ببندم، بعد از پرتاب گلوله، این گلوله می‌رود هوا و درست در همان زاویه برمی‌گردد یا روی سرمان یا در نزدیکی‌مان می‌ترکد!       
از سر ناچاری! در حالی که برچند مطلب واقف بودم: می‌دانستم که بلد نیستم زاویه‌یاب قبضه 120 م.م اسرائیلی را ببندم. ضمن این که می‌دانستم اگر آن را به صورت غلط ببندم، بعد از پرتاب گلوله، این گلوله می‌رود هوا و درست در همان زاویه برمی‌گردد یا روی سرمان یا در نزدیکی‌مان می‌ترکد!       
این جا مجبورم اعتراف کنم که در طول زندگی‌ام به عنوان یک رزمنده، اولین بار در همان ماجرا بود که آمدم و ضعفِ تخصص و روحیه خودم را با توکل به خدا و توسل به اولیا الهی جبران کردم.   
این جا مجبورم اعتراف کنم که در طول زندگی‌ام به عنوان یک رزمنده، اولین بار در همان ماجرا بود که آمدم و ضعفِ تخصص و روحیه خودم را با توکل به خدا و توسل به اولیا الهی جبران کردم.   
        
        
'''به چه صورت؟''' 
=== به چه صورت؟ ===
داستانش مفصل است. خلاصه آن: از آن‌جا طرز کار زاویه‌یاب قبضه 120 م.م را بلد نبودم، دستگیره‌ی آن را بدون محاسبه و به طور مکانیکی چرخاندم. گلوله خمپاره را برداشتم، ضامن آن را کشیدم، زیرلب سه بار قل‌هوالله خواندم و به گلوله دمیدم. حتی گلوله را بوسیدم و گفتم: خدایا به امید تو!   
داستانش مفصل است. خلاصه آن: از آن‌جا طرز کار زاویه‌یاب قبضه 120 م.م را بلد نبودم، دستگیره‌ی آن را بدون محاسبه و به طور مکانیکی چرخاندم. گلوله خمپاره را برداشتم، ضامن آن را کشیدم، زیرلب سه بار قل‌هوالله خواندم و به گلوله دمیدم. حتی گلوله را بوسیدم و گفتم: خدایا به امید تو!   


'''حالا با این مقدمات، کدام نقطه را نشانه گرفته بودید؟'''
=== حالا با این مقدمات، کدام نقطه را نشانه گرفته بودید؟ ===
تپه‌ی اول قراویز که دست بچه‌ای خودمان بود. از تپه دوم تا پنجم آن، دست دشمن بود و حتی با چشم غیرمسلح هم می‌شد روی خط الراس آن‌ها تردد نفرات بعثی را دید. این مطلب را من تا به امروز در چندجا گفته‌ام: خدا را گواه می‌گیرم، اولین گلوله خمپاره‌ی 120 م.م را که بدون محاسبه شلیک کردیم، رفت وسط بعثی‌های مستقر برروی تپه دوم قراویز و همه‌ی آن‌ها را تکه تک کرد.           
تپه‌ی اول قراویز که دست بچه‌ای خودمان بود. از تپه دوم تا پنجم آن، دست دشمن بود و حتی با چشم غیرمسلح هم می‌شد روی خط الراس آن‌ها تردد نفرات بعثی را دید. این مطلب را من تا به امروز در چندجا گفته‌ام: خدا را گواه می‌گیرم، اولین گلوله خمپاره‌ی 120 م.م را که بدون محاسبه شلیک کردیم، رفت وسط بعثی‌های مستقر برروی تپه دوم قراویز و همه‌ی آن‌ها را تکه تک کرد.           


'''واکنش بچه‌ها در قبال اصابت دقیق آن گلوله خمپاره به هدف، چه بود؟'''
=== واکنش بچه‌ها در قبال اصابت دقیق آن گلوله خمپاره به هدف، چه بود؟ ===
 
بچه‌ها؟! بال در آورده بودند از خوشحالی. حالا مگر حرف حساب به خرجشان می‌رفت؟ هرچه می‌گفتم: آقاجان، من برای پرتاب این گلوله از تخصص ننه‌ام [قسمتی در پاورقی این بخش از کتاب وجود دارد که حاج حسین در آن به دوره کودکی خود اشاره می‌کند و می‌گوید که باغی در همدان داشتیم که نگهبان نداشت و مادرم هربار که از آنجا خارج می‌شدیم برای بیمه شدن باغ سه بار قل هو الله می‌خواند و به اطراف باغ فوت می‌کرد و من نیز در این قضیه از روش مادرم برای بیمه شدن گلوله خمپاره بهره برم] استفاده کردم باورشان نمی‌شد! [می‌خندد]
بچه‌ها؟! بال در آورده بودند از خوشحالی. حالا مگر حرف حساب به خرجشان می‌رفت؟ هرچه می‌گفتم: آقاجان، من برای پرتاب این گلوله از تخصص ننه‌ام [قسمتی در پاورقی این بخش از کتاب وجود دارد که حاج حسین در آن به دوره کودکی خود اشاره می‌کند و می‌گوید که باغی در همدان داشتیم که نگهبان نداشت و مادرم هربار که از آنجا خارج می‌شدیم برای بیمه شدن باغ سه بار قل هو الله می‌خواند و به اطراف باغ فوت می‌کرد و من نیز در این قضیه از روش مادرم برای بیمه شدن گلوله خمپاره بهره برم] استفاده کردم باورشان نمی‌شد! [می‌خندد]


سطر ۸۲: سطر ۸۱:
بعد که به همدان آمدیم، قرار شد برای دیدار با خانواده‌های شهدای عملیات 11شهریور به خانه‌هایشان برویم. از جمله، یکی هم خانواده همین شید سیدجواد موسوی بودند که محل سکونتشان شهرستان مریانج بود. پدرشهید موسوی قصاب است. در محله‌شان خیلی معروف بود. به بنده می‌گفتند: آقای همدانی! کافیست بروی جلوی خانه آن‌ها؛ رفتن همان و نفله شدن هم همان! آقای موسوی کارد قصابی‌اش را می‌آورد و شکم تو را سفره می‌کند!
بعد که به همدان آمدیم، قرار شد برای دیدار با خانواده‌های شهدای عملیات 11شهریور به خانه‌هایشان برویم. از جمله، یکی هم خانواده همین شید سیدجواد موسوی بودند که محل سکونتشان شهرستان مریانج بود. پدرشهید موسوی قصاب است. در محله‌شان خیلی معروف بود. به بنده می‌گفتند: آقای همدانی! کافیست بروی جلوی خانه آن‌ها؛ رفتن همان و نفله شدن هم همان! آقای موسوی کارد قصابی‌اش را می‌آورد و شکم تو را سفره می‌کند!


'''واکنش شما چه بود؟''' 
=== واکنش شما چه بود؟ ===     
     
طبیعی است. خیلی خوف کرده بودم. منتها، دیدم نمی‌شود به خانه سایر شهدا بروم، اما به خانه این شهید نروم.اوایل شب بود که وارد منزل شهید موسوی شدیم. خدا را گواه می‌گیرم که به محض ورود به خانه، آقای موسوی جلو آمد و پیشانی یک به یک ما را بوسید.       
طبیعی است. خیلی خوف کرده بودم. منتها، دیدم نمی‌شود به خانه سایر شهدا بروم، اما به خانه این شهید نروم.اوایل شب بود که وارد منزل شهید موسوی شدیم. خدا را گواه می‌گیرم که به محض ورود به خانه، آقای موسوی جلو آمد و پیشانی یک به یک ما را بوسید.       
من نشستم خیلی شمرده، گزارشی درباره مراحل آماده‌سازی و اجرای عملیات، روحیات بچه‌های رزمنده و موقیعت دشمن، به پدر شهید موسوی ارائه کردم. از ایثارها و فداکاری‌های بچه‌ها در جریان شناسایی‌ها و عملیات برایش چند خاطره تعریف کردم. در آخر هم خاطره‌ای فرزند شهیدش در شب حمله گفتم.   
من نشستم خیلی شمرده، گزارشی درباره مراحل آماده‌سازی و اجرای عملیات، روحیات بچه‌های رزمنده و موقیعت دشمن، به پدر شهید موسوی ارائه کردم. از ایثارها و فداکاری‌های بچه‌ها در جریان شناسایی‌ها و عملیات برایش چند خاطره تعریف کردم. در آخر هم خاطره‌ای فرزند شهیدش در شب حمله گفتم.   
سطر ۱۰۲: سطر ۱۰۰:
هنوز هوا روشن نشده بود که تیغه‌های دوم و سوم هم که حدود 70 متر از هم فاصله داشتند، به تصرف بچه‌ها درآمد.   
هنوز هوا روشن نشده بود که تیغه‌های دوم و سوم هم که حدود 70 متر از هم فاصله داشتند، به تصرف بچه‌ها درآمد.   


'''واکنش دشمن در قبال سقوط سریع آن سنگرها چه بود؟''' 
=== واکنش دشمن در قبال سقوط سریع آن سنگرها چه بود؟ ===   
     
از همان گرگ و میش سحر که خبر سقوط مواضع یگان کماندویی به عقبه‌ی بعثی‌ها رسید، آتش سنگین توپخانه و تانک‌های دشمن روی تیغه‌های سه‌گانه به صورت شدید اجرا می‌شد. سه سنگر دوشکا هم از آن سمت تنگ کورک، یک روند روی بچه‌های ما اجرای آتش می‌کردند. در مجموع آن 3 تیغه، ظرف 30 دقیقه به تصرف بچه‌ها در آمد.
از همان گرگ و میش سحر که خبر سقوط مواضع یگان کماندویی به عقبه‌ی بعثی‌ها رسید، آتش سنگین توپخانه و تانک‌های دشمن روی تیغه‌های سه‌گانه به صورت شدید اجرا می‌شد. سه سنگر دوشکا هم از آن سمت تنگ کورک، یک روند روی بچه‌های ما اجرای آتش می‌کردند. در مجموع آن 3 تیغه، ظرف 30 دقیقه به تصرف بچه‌ها در آمد.
واکنش فرماندهان خودی در قبال دریافت خبر فتح ارتفاعات تنگ کورک چه بود؟   
واکنش فرماندهان خودی در قبال دریافت خبر فتح ارتفاعات تنگ کورک چه بود؟