۳٬۲۲۹
ویرایش
سطر ۲۴: | سطر ۲۴: | ||
== چگونگی شهادت علی انصاری و [[مهندس نورانی (معاون عمرانی استانداری گیلان)]] از زبان همسر مهندس نورانی == | == چگونگی شهادت علی انصاری و [[مهندس نورانی (معاون عمرانی استانداری گیلان)]] از زبان همسر مهندس نورانی == | ||
از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید. سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال ۱۴۰۳ مصادف با ۱۵ تیرماه سال ۶۰ بود. آن شب آقای '''مهندس انصاری'''، در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقهای به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفت صبح، '''نورانی''' بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچهها غذا نمیدهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش میکنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقهی پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در '''خیابان لاکانی''' رشت بود تا گذشتن آنها از ۷۶ پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلولهها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظهی بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود. ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و '''نورانی''' داخلش نشسته بود، دونفر مسلح دور و بر آن می پریدند و آخرین گلوله را به طرف '''نورانی''' شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند. تا لحظهها موتور ترورییستها را با چشم تعقیب میکردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمیشنید. با عجله از پلههای طولانی پایین آمدم، ولی وقتی به پایین پلهها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش. فریاد میزدم مراهم ببرید، ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند. چون نگران بچهها بودم و می ترسیدم بهدنبال من از پلهها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقهای نمیدانستم چه کار کنم. من و مهدی گریه میکردیم. بچهها از صدای گریهی ما بیدار شدند. به یکی یکی می گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن بفکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همانجا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و به خاک سپرده شد. | از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید. سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال ۱۴۰۳ مصادف با ۱۵ تیرماه سال ۶۰ بود. آن شب آقای '''مهندس انصاری'''، در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقهای به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفت صبح، '''نورانی''' بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچهها غذا نمیدهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش میکنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقهی پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در '''خیابان لاکانی''' رشت بود تا گذشتن آنها از ۷۶ پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلولهها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظهی بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود. ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و '''نورانی''' داخلش نشسته بود، دونفر مسلح دور و بر آن می پریدند و آخرین گلوله را به طرف '''نورانی''' شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند. تا لحظهها موتور ترورییستها را با چشم تعقیب میکردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمیشنید. با عجله از پلههای طولانی پایین آمدم، ولی وقتی به پایین پلهها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش. فریاد میزدم مراهم ببرید، ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند. چون نگران بچهها بودم و می ترسیدم بهدنبال من از پلهها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقهای نمیدانستم چه کار کنم. من و مهدی گریه میکردیم. بچهها از صدای گریهی ما بیدار شدند. به یکی یکی می گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن بفکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همانجا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و به خاک سپرده شد. | ||
== گلباران محل شهادت شهیدان نورانی و انصاری == | |||
بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان به مناسبت سی و نهمین سالروز عروج عارفانه و خونین استاندار مکتبی و خدمتگزار شهید دکتر علی اخوین انصاری برگزار کرد. گلباران محل شهادت شهیدان انصاری و نورانی ساعت ۸ صبح یکشنبه ۱۵ تیر ماه در رشت، خیابان لاکانی و ۱۰:۳۰ در گلزار مطهر شهدای رودسر انجام شد. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |