شهید چیت سازان
لب آب رسیدیم و عراقیها درست روی این قسمت از رودخانه دید داشتند. هوا روشن بود و نمیشد از رودخانه عبور کرد. شهید چیتسازیان گفتند نمیشود بچهها را به این شکل از آب رد کنیم. یک شیار خیلی بزرگ در جهت عکس حرکتمان بود که به یک رودخانه با عرض شش متر منتهی میشد و رویش پل چوبی گذاشته بودند. شهید به من گفت نیروها را از ستون شیار بالا ببرید و همانجا مستقر شوید تا هوا تاریک شود. نیروها را به سمت عکس محور عملیات حرکت دادیم تا در این شیار قرار بگیرند. باران میآمد و زمین گل بود و وسایل نیروها سنگین بود. در طول مسیر یک صخره به ارتفاع یک متر سر راهمان قرار داشت. چهار تا از بچههای اطلاعات ایستادند و به بقیه نیروها کمک کردند تا نیروها از این صخره عبور کنند. به خاطر تعداد زیاد نفرات، مسیر شلوغ شده بود. شهید «چیتسازیان» در این عملیات مسئول اطلاعات عملیات و مسئول محور بود. در همین اثنا که مشغول جابهجایی نیروها بودیم ناگهان دیدیم علیآقا آمد. نیروها ایشان را از روی چهره نمیشناختند و بچههای اطلاعات بیشتر شهید«چیتسازیان» را میشناختند. ایشان یک کلاه پشمی سرش بود و تا این صحنه را دید کلاه را تا پایین چشمهایش کشید و جلو آمد. دقیقاً زیر صخره نشست تا بچهها از رویش رد شوند. شهید «چیتسازیان» تا زیر صخره نشست ما التماس کردیم که بلند شود. با تحکم ما را کنار زد. وقتی حرف میزد ما جرئت نمیکردیم دیگر چیزی بگوییم. علیآقا در عملیات جزیره پایش ترکش خورده بود و راحت نمیتوانست بنشیند. نیروها که میخواستند رد شوند پایشان را روی زانو و روی سر علیآقا میگذاشتند. وقتی پوتینهای گلیشان را روی صورت ایشان میگذاشتند پوتین درمیرفت و به صورتشان میخورد. بچههایی که شهید را میشناختند فقط گریه میکردند. ما هم سریع نیروها را بالا فرستادیم.