شهیدی که کبوتران خبر شهادتش را دادند
فقط خدا! خدا خواست اینجوری تربیت بشود، موقع جبهه رفتنش به او گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همراهت. سه تا از پسرهایم را همزمان به جبهههای حق علیه باطل فرستادم، افتخار میکنم، خدا انشاالله این هدیه ناقابل مرا قبول کند، پسرم فدای علیاکبر امام حسین (ع). چند سالی مفقودالاثر بود، باران که میبارید، وقتی باد میوزید و صدایی میشنیدم میرفتم دم در! همیشه میترسیدم بچهام بیاید و پشت در بماند، خدا هیچ مادری را چشمانتظار نگذارد. نیمه شب بود و همگی در سنگر خوابیده بودیم، کسی از تاریخ و زمان شروع عملیات خبری نداشت، با صدای زمزمه نیایش کیومرث از خواب بیدار شدم، با تعجب پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟» پاسخ داد: «خواب دیدم عملیات شده، آقایی را دیدم که لباس سبزی بر تن داشت و نوری در چهره، به نزدم آمد و تحسینم کرد، دستی بر سرم کشید و فرمود: من تو را پذیرفتهام، در جوابش گفتم: فرماندهانی که در کنارمان هستند، از من لایقترند، فرمود: آنها را نیز دیدهام، تنها نیستی، سپس دسته گلی به من داد و من از خواب پریدم». گفتم: «با این وجود تو حتماً شهید خواهی شد». کیومرث در آن عملیات شهید شد و با آن دسته گل به دیدار مولایش شتافت. [۱]
- ↑ کیومرث کلیجی