رسیدن به جاه وجلال
روزی یکی از زنهای طالش صفوف هشتصد نفری مسلحین را شکافت و تا جایی که اقامتگاه میرزا بود پیش رفت. و در آنجا همه رؤسا و زعما جنگل را با دقت نگریست و وقتی میرزا را شناخت به او چنین گفت: «من آمدهام به شما بگویم اگر میخواستی اسم دَرکُنی، درکردی و اگر میخواستی به جاه و جلال برسی، رسیدی. دیگر بس است و راضی نشو از این به بعد خون این جوانها ریخته شود. آنها را بفرست تا به خانوادههایشان ملحق شودند.» میرزا از گفتههای این زن خیلی ناراحت شد و متأثر گشت. بعد از دقایقی به او گفت میدانی افراد این جمعیت تماماً گرسنه و تشنهاند. زن فوراً رفت و چند مشک دوغ آورد و تاحدی عطش جمعیت رفع شد. میرزا بعدها در آخرین نامهاش گفته بود: «افسوس میخورم که مردم ایران مُردهپرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناختهاند. البته بعد از محو ما خواهند فهمید که بودهایم و چه میخواستهایم و چه کردهایم. اکنون منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیت ما اثری در میان نباشد اما وقتی از افکارشان نتایج تلخ مشاهده کردند آنوقت است که ندامت حاصل خواهند نمود و منزلت ما را خواهند دریافت.