چقدر مسلموني شيرينه!
از قصهی ما
نسخهٔ تاریخ ۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۴۶ توسط Root (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا '''چند روز حال عجیبی داشت.''' ساکت بود. می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت«آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» می گفت '''«دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آر...» ایجاد کرد)
یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت. ساکت بود. می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت«آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» می گفت «دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود.»