کارگاه تولید ماسک در منزل شهید

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۹:۱۶ توسط سمانه عابدی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

خانه نسبتا شیک و بزرگی بود، با فرش و پرده­‌های ست شده به رنگ سبز که خیلی هم بروز نبودند. هفت هشت تا عکس شهید روی شومینه­، اولین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. دقت که کردم همه­ جای خانه، عکسی از شهدا پیدا می­‌شد. با پرس‌وجو متوجه شدم اکثر خانم‌­ها همسر یا خواهر شهیدند، یا هر دو. ولی افراد دیگر هم بودند که هر کدام برای حضورشان انگیزه‌­ای داشتند. مسئول پایگاه خودش را سیده نرجس دشتی معرفی کرد.

Yazd345.png

فراخوان کار جهادی در فضای مجازی

بی‌بی نرجس؛ خواهر شهید سیدحسن دشتی، وقتی در فضای مجازی درخواست نیاز به خیاط برای دوخت ماسک را دیده بود، اعلام آمادگی کرده بود. اما حالا یک خیاط‌‌خانه را اداره می‌کرد.

پای کار از دوران دفاع مقدس

لابه‌لای صحبت‌هایش، فهمیدم خاطرات روزهایی که زیر نظر جهاد به خانواده­ رزمنده‌­ها کمک می‌­کردند، برایش زنده شده است. کارهایی خاص مثل انارچینی و درو کردن گندم. الان هم با یاد آن روزها پای کار آمده بود.

خانه شهید، محل کار جهادی

مادر پیری داشت که نیازمند مراقبت بود، ولی پابه‌پای بقیه در خیاط‌‌خانه کار می­‌کرد. تنها یادگار همسر شهیدش، یک دختر است که در شهر دیگری زندگی می‌­کند. نیمی از خانه سهم اوست و گفت از دخترش اجازه گرفته تا خانه را برای این کار بگذارد. یک درصد هم نگران خانه­‌اش نبود. می‌­گفت تمام دغدغه­‌اش این است که کارش مورد قبول خدا باشد و امام زمان و رهبرش از او راضی باشند.

کار جهادی و ابزار کار اهدایی

صدای چرخ‌خیاطی قطع نمی‌­شد. اسمش کارگاه دوخت ماسک بود، ولی همه کار می‌­کردند. از دوخت گان تا برش­‌کاری برای کارگاه­‌های دیگر و بسته‌بندی لباس‌­ها. دو طرف سالن را چرخ­‌های رنگ و وارنگی پر کرده بود که معلوم می‌­شد هر کدام از خانه‌­ای آمده. همه ماسک به صورت داشتند. روی فرش‌­ها پارچه‌­هایی کشیده بودند که به آن‌ها آسیب نرسد.

هیچ کس بیکار نبود

درگیر تعارفات و پذیرایی بودیم که دیدم پیرزنی که­ کناری نشسته بود بلند شد. با اصرار گفت کاری به من بدهید. خیلی پیر بود و کسی از او توقعی نداشت. اما نمی‌­توانست فقط بنشیند و نگاه کند. آخرش خانمی که بسته‌بندی می­‌کرد را قانع کرد تا کمکش کند.

آن طرف دیگر، بحث بود که چند تا از چرخ‌­ها، جام کرده و نیاز به تعمیر دارد. تماس گرفتند تا تعمیرکار بیاید. مردی که برای تعمیرات آمد، چرخ­‌ها را بدون درخواست مزد سرویس کرد و رفت. گفتند تعمیرکار ثابت کارگاه شده و هروقت نیاز باشد با جعبه‌ابزار پیدایش می­‌شود. بی سروصدا کارش را می‌­کند و می‌رود.


حین سروکله زدن‌ خیاط‌ها، خانمی با مادر پیر و فرزند خردسالش، سبزی به دست وارد شدند. نان و پنیر هم آورده بودند. وقتی پرسیدم این‌­ها برای چیست، با اضطراب گفت سبزی‌ها را قشنگ شستیم و ضدعفونی کردیم، خیال‌تان راحت باشد. بینید چقدر تمیز است. لبخندی زدم و گفتم شما هم خیال‌تان راحت، من مأمور بهداشت نیستم!

بالاخره سفره دلش را پهن کرد. گفت شرایط کار در اینجا را ندارم. برای همین، گاهی با نذر مختصری به اینجا سر می‌­زنم تا در کار خیرشان سهیم شوم. خانم جوانی با خنده گفت ما از وقتی به اینجا آمدیم، اضافه وزن گرفتیم! بساط نان و پنیر سبزی را که پهن کردند، گفت امروز تولد حضرت رقیه است. این سفره را به نیت ایشان انداختیم. هر کس بلد است، مولودی بخواند. دست زدند و خواندند و با دلی آرام، مهیای سفره شدند. نشاط در چهره‌­های خندانی که انگار نه انگار از صبح تا عصر یکسره کار کرده بودند، موج می‌زد.

نماز جماعت بانوان تولید کننده اقلام بهداشتی

به اذان مغرب نزدیک می‌­شدیم. کم‌کم همه از چرخ­‌ها جدا شدند و خود را برای نماز آماده کردند. یکی از خانم‌­ها گفت: دامادم را صدا می‌­زنم بیاید نماز بخواند. دامادش روحانی بود و نماز جماعت کارگاه را برعهده داشت. این خانم بی‌بی فهیمه دشتی، خواهر بی‌بی نرجس بود. یک برادرشان شهید شده و بود و سه برادر جانباز داشتند.

خانواده ای که همیشه ایثارگرند

تعجب کردم که سنش مثل بقیه همسران شهدا، بالا نیست. ولی می‌گفت همسر شهید است. حتی فرزندانش هم خیلی بزرگ نبودند. با کنجکاوی سوال کردم. گفت: وقتی برادرهای جانبازم را با آن روحیه بالا و شوخ‌طبعی جامانده از روزهای جبهه می‌­دیدم، آرزو کردم با یک جانباز ازدواج کنم. تا اینکه سیدقاسم سامیه زرگر؛ جانباز و آزاده روزهای دفاع مقدس، به خواستگاری­‌ام آمدند.

این وصلت سر می‌­گیرد و صاحب سه فرزند می‌­شوند، یک دختر و دو پسر. این آزاده جانباز، در سال ۸۴ به خاطر عارضه‌­ای که داشته، به شهادت می‌­رسد. او می‌­ماند و بچه­‌ها. دخترش همسر همان روحانی امام جماعت بود و در همین کارگاه ماسک می‌­دوخت. پسرانش در کار ضدعفونی معابر کمک می‌­کردند. یکی‌شان طبقه پایین همان خانه زندگی می‌­کرد.

منبع

زنانی که خستگی را خسته کردند/ تحقق یک رؤیا در کوچه معراج. خبرگزاری فارس. 19 تیر 99