محمد کاظم ناصری-کانون پرورش فکری

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۲۹ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

معرفی

محمدکاظم ناصری متولد سال 1332 در شیراز است. وی فعالیت های جدی خود را در سال های 44-45 با حضور در مسجد حاج میرزا کریم و عضویت در گروه حفظ شعاعر دینی آغاز می‌کند. گروهی که کارهای مذهبی و هنری را اولویت فعالیت‌های خود قرار داده؛ کارهایی مانند تهیه روزنامه دیواری و اجرا و ضبط نمایش‌های صوتی. ناصری در سال 51 وارد دانشسرای تربیت معلم شده و در سال 54 به عنوان معلم، کار خود را آغاز می‌کند. او در همان سال‌ها در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان مربی شروع به کار می‌کند. پس از انقلاب و در سال‌های انتهایی دهه 50 ، مسئولیت واحد نمایش معاونت پرورشی نواحی 3 و 4 آموزش و پرورش شیراز را برعهده می‌گیرد. در سال‌های بعد، ناصری با حضور در خانه دانش‌آموز و برپایی کلاس‌های عروسک‌سازی و تئاتر، تلاش می‌کند تا جمعی از دانش‌آموزان مناطق پایین شهری را جذب کند. وی از همان سال‌های ابتدایی انقلاب، سعی در تشکیل گروه‌های تئاتر و تعزیه دارد. استاد ناصری که در احیا و ابداع شیوه‌های خاص تعزیه، نقش بسزایی دارد، از سال 59 با کمک دانش‌آموزان خود، تعزیه‌هایی مانند "سلام یا حسین(ع)"، "طفلان مسلم" "یاران حسین(ع)" و .... را در شیراز اجرا می‌کند. ایشان مدتی بعد تصمیم می‌گیرند که اجراهایی نیز برای رزمندگان در جبهه داشته باشند. وی در چند اعزام، گروه‌های دانش آموزی را مدیریت کرده و چندین تعزیه در اعزام‌های مختلف اجرا می‌کنند. استاد محمدکاظم ناصری در اواخر دهه 60 ارتباط خود با کانون پرورش فکری را قطع کرده و نهایتا در سال 82 از آموزش و پرورش بازنشسته می‌شوند.

  • یا حسین

حدود سال 65، اعزامی داشتیم به مناطق عملیاتی. از ظواهر امر برمی‌آمد که عملیاتی در پیش است. در پادگانی در گتوند، تعزیه سلام یا حسین را اجرا داشتیم. در قسمتی از تعزیه، تماشاچی ها به صورت هماهنگ فریاد می‌زدند: "یا حسین!" بعد از فریاد جمعیت، صدای تیراندازی از سمت نگهبانی پادگان به گوشم خورد. بعد از تعزیه و هنگام شام، یکی از فرماندهان پادگان آمد و گفت: "عاقبتت بخیر! چه کار کردی؟" گفتم: " مگه چه اتفاقی افتاده؟" گفت: " وقتی که فریاد یاحسین بلند شد، سربازهای نگهبانی به هوای اینکه عملیات آغاز شده، خوشحال شدند و تیرهوایی شلیک کردند."

  • اگر امام حسین حاجتم را بدهد...

تعزیه یاران حسین را حدود 10 شب اجرا کردیم. مکان اجرا هم سالن ورزشی شهید حمزه- در نزدیکی اداره آموزش و پرورش ناحیه 3- بود. گروه‌های طبل و سنج و کنترل نور و بازیگر و... همه از دانش‌آموزان بودند. علی‌رغم بلیط فروشی، سالن اجرا مملو از جمعیت می‌شد و استقبال هم فوق‌العاده بود. به نحوی که یکی از شب‌ها، آقای جزینی- مدیر کل وقت اداره آموزش و پرورش استان- قصد ورود به سالن را داشته اما به دلیل تکمیل ظرفیت، موفق نمی‌شود. در آخرین شب اجرا و قبل از برنامه پایانی، ما در حال گفت‌و‌گو با خبرنگاران و منتقدین بودیم که ناگهان یک پیرزن قدم روی صحنه اجرا گذاشت و قسمتی از خاک اره‌های کف سن را جدا کرده و گوشه چارقدش پیچید و رو به جمعیت با صدای بلند گفت: " اگر امام‌حسین حاجتم را بدهد، سال آینده به همه این جمعیت شربت نذری می‌دهم."

  • نذر امام حسین

برای تعزیه یاران حسین، نیاز به دو سکو داشتیم. به یکی از ادارات مراجعه کردیم، در پاسخ گفتند که سکوهای ما چوبی است و بچه‌ها آن را تخریب می‌کنند. با بچه ها به محله شیشه‌گری رفتیم تا تعدادی بلوک برای ساختن سکو بخریم. تازه حقوق‌ گرفته‌بودم. هنگام تسویه‌حساب، از فروشنده خواستم که مقداری تخفیف بدهد. چون تعداد کمی بلوک هم سفارش داده‌بودیم، این سوال من کنجکاوی فروشنده را دوچندان کرد و پرسید: " این مصالح را برای چه کاری می‌خواهید؟" جواب دادم: " قصد نداشتم این قضیه را مطرح کنم اما چون پرسیدی، می‌گویم. به این بلوک ها برای اجرای تعزیه نیاز داریم." فروشنده گفت: " چرا زودتر نگفتی؟" و بدون اینکه سوال بیشتری بپرسد یا تحقیق کند، تعدادی بلوک هم اضافه کرد. به کارگرش هم گفت که بلوک ها را با وانت به مقصدمان برساند. بدون این‌که پولی بابت آن‌ها بگیرد. بلوک ها را استفاده کردیم و تعزیه هم اجرا شد.

 
دست‌اندر کاران تعزیه یاران حسین، اوایل دهۀ ۶۰، سالن دبیرستان احمدی
  • آدمک های ناکام

سال 58 یا 59 بود. مناسبت 13 آبان را درپیش‌داشتیم. ظاهرا مدت زیادی از امضای قرارداد کمپ دیوید نمی‌گذشت. بین همه شعارها، شعار " مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین" زیاد استفاده و تکرار می‌شد. ما هم تصمیم گرفتیم 3 آدمک با صورت این سه نفر بسازیم و در همایش روز 13 آبان به آتش بکشیم. آن‌زمان من همزمان مسئول واحد نمایش در معاونت پرورشی آموزش و.پرورش ناحیه 3 و 4 بودم. مراکزی به نام خانه دانش‌آموز بود که کلاس‌های مختلفی در آنجا برگزار می‌شد؛ از جمله کلاس تئاتر. یک کارگاه عروسک‌سازی هم به مدد همین کلاس های تئاتر راه انداختیم. دانش‌آموزانی که فعالیت داشتند، آنجا جمع‌شدند و به کمک کاغذ و مقوا و کارتن و ... جثه این 3 عروسک را ساختیم. در واقع از زباله‌های کاغذی و ... بیشترین استفاده را کردیم. آقای کراری هم معلم حق‌التدریس نقاشی بود و صورت‌های این 3 آدمک را نقاشی کرد. نهایتا این آدمک‌ها به حدی غول پیکر شدند که در روز مراسم، به کمک جرثقیل و روی ستونی کنار میدان شهرداری نصب شدند. جایگاه سخنرانی مراسم هم بام ساختمان شهرداری بود. جمعیت فراوانی در میدان و حتی خیابان های اطراف جمع شده‌بودند. پس از سخنرانی استاندار، آقای حبیب الله فسحت به عنوان معاون پرورشی اداره کل به جایگاه رفت و صحبت‌هایش را آغاز کرد. قبل از مراسم، با آقای فسحت هماهنگ کردیم که 3 آدمک را آتش بزنیم. اما ایشان در میانه سخنرانی خود، با شور و حرارت گفت: " هرچه خشم و نفرت دارید، بر سر این‌ها خالی کنید." منظورش همین آدمک‌های آویزان در میانه میدان شهرداری بود. مردم هم هجوم برده و بعد از چند دقیقه، آدمک‌ها و محتوایشان- که حجم زیادی مواد دورریز، کاغذ باطله و ... را شامل می‌شد-کف خیابان پخش‌شده‌بود. بعدها شنیدم که شهرداری به دلیل کثیف‌کردن چهره شهر، از اداره کل آموزش و پرورش گلایه کرده‌بود.

  • کمی هم به خانواده ات برس

اواخر دهه شصت بود. آن‌زمان، آقای سید احمد عظیمی معاون پرورشی استان بودند وآقای صحرابان هم معاون ایشان بود. یک روز در دفتر معاونت پرورشی اداره کل آموزش‌ و‌ پرورش بودم. از در معاونت خارج می‌شدم که آقای صحرابان صدایم زد. گفت: " فلانی، اون دنیا خانواده‌ات شکایت می‌کنند که وظیفه‌ات رو در قبال ما انجام ندادی. کمی هم برای آن‌ها وقت بگذار."

  • بدون حکم ماموریت

در اواسط دهه 60 یک جشنواره منطقه‌ای برگزار کردیم و قرار شد به همراه 16، 17 نفر از داوران، سفری به لار داشته‌باشیم. در گردنه لار، مینی‌بوس از جاده منحرف شد و نزدیک‌بود به ته دره سقوط کند که یک سنگ بزرگ باعث توقف آن شد. بعد از پایان جشنواره، به شیراز برگشتیم. بررسی کردیم و متوجه شدیم که غیر از راننده، هیچکدام از ما حکم ماموریت نداشت.