تدریس الفبا با خواهش و تمنا
عباس افچنگی
عباس افچنگی از معلمان نهضت تعریف میکنید:
سال 63 سربازیام تمام شد و به سبزوار آمدم. بلافاصله با اعلام گزینش نهضت سوادآموزی، من هم ثبتنام کردم. بعد از طی مراحل گزینش به عنوان آموزشیار نهضت انتخاب شدم. کار در نهضت خیلی متفاوت با کار در آموزشوپرورش بود. کار آموزشوپرورش یک کار مشخصشده است و معلم صبح میداند که باید به کدام مدرسه و کدام کلاس برود ولی در نهضت اینطور نیست. آموزشیار باید خودش سوادآموز را شناسایی کند و با خواهش و تمنّا او را به سر کلاس بکشد. با ترفندهای مختلف او را چهار ماه سر کلاس نگه دارد تا به مرحلۀ امتحان برسد. ولی بااینحال، کار خوبی بود چون فرمان امام بود. در آن زمان انسان خیلی به مادیات فکر نمیکرد. یک دورۀ دوماهه را در نیشابور گذراندم و مهرماه همان سال به عنوان آموزشیار در روستای قرهقلی که در 10-15 کیلومتری سبزوار است مشغول به کار شدم. در دوران آموزشیاری، من و همسرم با دو خانم آموزشیا دیگر در روستای قرهقلی بودیم. آنجا حمام بهداشتی نداشت و فقط یک حمام خزینهای ترسناک در روستا بود. معمولاً در کلاسهای نهضت اذیت و آزار زیاد بود، بهخصوص کلاس خانمها. کلاسها شب برگزار میشد و جوانهای روستا اذیت میکردند و مزاحم خانمها میشدند. یک قسمت از وقتمان را باید برای نگهبانی از کلاسهای آن ها میگذراندیم.
خاطره
باید هم شیخ باشید هم راهنما
6 ماه در روستای قرهقلی به عنوان آموزشیار با نهضت همکاری کردم و بعد از آن «معلم راهنما» شدم. من چهار سال در ششتمد و روداب -که آن زمان یک بخش بود- معلم راهنما بودم. تقریباً از منطقۀ شامکان تا چادرهای عشایری، چیزی حدود هشتاد کلاس را زیر پوشش داشتیم. شبهایی که زود به خانه میآمدیم ساعت دوازده شب بود. آخرین کلاسهایمان، نه شب بود و بعد باید از بین چاههای آب میگذشتیم و به سبزوار میآمدیم. به سبزوار که میرسیدیم ماشین را جلوی نهضت میگذاشتیم و به خانه میرفتیم.
کلاسها را باید مرتب بازدید میکردیم. کار معلم راهنمای نهضت با معلم راهنمای آموزشوپرورش متفاوت است. معلم راهنمای آموزشوپرورش صرفاً کارش بازدید بود؛ دفتر بازدید را تنظیم کرده و نواقص آموزشی را برطرف میکرد. در نهضت باید هم معلم راهنما و هم مسئول خدمات و تدارکات میبودیم؛ یعنی باید برای آموزشیار در روستا خانه پیدا میکردیم، یک خانۀ مورد اعتماد و یک جای امن چون اکثر نیروها خانم بودند. وسایل آن ها را از شهر بار میکردیم و به روستا میبردیم. یک خانه هم باید برای کلاسها اجاره میکردیم و وسایل آن را نیز میبردیم. با تشکیل کلاس، تازه کار شروع میشد. آموزشیار میرفت و موفق نمیشد و چون روابطعمومی بعضی از آن ها ضعیف بود باید میرفتیم و کمکشان میکردیم. مجبور بودیم درب منزل اهالی روستا برویم و با شوراها یا مدیر مدرسه صحبت کنیم. خلاصه از راههای مختلف سوادآموز را جذب کلاس کنیم و بعد آن را در کلاس نگه داریم. در نهضت باید هم شیخ باشید، هم راهنما. همه کاره راهنما بود. به هر شکلی باید آموزشیارها را دلگرم میکردیم و در روستا نگه میداشتیم. بعضی از آموزشیارها تا آن موقع از خانواده جدا نشده بودند و باید گریههای آن ها را گوش می کردیم؛ چون دل نمیدادند1 در روستا بمانند. اوایل انقلاب روستاها وضعیت خوبی نداشت و شرایط سخت بود. روستاها برقکشی نبود، آب لولهکشی و حمام بهداشتی نداشت. دختر خانمی که در شهر زندگی میکرد باید در آنجا هم برای کلاس و هم خانهاش چراغتوری روشن میکرد. این چراغ بالاخره تور میانداخت و الکل و نفت میخواست و آن ها هم که این کارها را نکرده بودند.