خاطرات عباس موسوی سخنگوی ورزات امور خارجه
چند سال داشتید که راهی جبهه شدید؟ زمانی که برای نخستینبار به جبهه رفتم، حدود ۱۴سال داشتم. بعد از یک دوره آموزشی ۴۵روزه و سخت، ابتدا راهی جبهه کردستان در منطقه مرزی مریوان شدم. چه شد که یک نوجوان عزمش را برای حضور در جنگ جزم کرد؟ آن زمان در دهه۶۰، زمان نوجوانی ما همزمان شد با روزهایی که چند سالی از انقلاب گذشته بود و دشمن بعثی هم به میهن تعرض کرده بود و من بهعنوان فردی که عاشق کشور و انقلاب بودم نمیتوانستم بیخیال باشم؛ ضمن اینکه این فضا در خانواده و دوستان هم وجود داشت و تقریبا همه همفکر بودند و کسی احساس نمیکرد اتفاقی که در مرزهای جنوبی و غربی کشور افتاده به او ربط ندارد. از شمالیترین نقطه تا شرقیترین نقطه همه نگران وضعیت کشور و آن هجمه بودند. چه عواملی بر حضور شما در جنگ مؤثر بود؛ کارهای بسیج محل و جشنهای شبانهای که برپا میکرد، مداحیها، جو انقلابی و همبستگی که در آن ایام وجود داشت یا حس غرور و دیدهشدنی که در یک نوجوان بروز میکند؟ کدامیک بیشتر بر شما تأثیر گذاشت؟ فرمانی که امام بهعنوان رهبر انقلاب دادند یک ولوله و شوری در همه ایجاد کرد و کسی نمیتوانست خود را از این قاعده مستثنا بداند. جو عمومی حاکم بر جامعه و دوستان و اقوام که اکثرا جوان بودند، باعث شد همه همین راه را برویم. آن ایام خیلی کسی دنبال دیده شدن نبود. جو معنوی خاصی در دهه۶۰ و ایام دفاعمقدس بر کشور حاکم بود. همسن و سالهای ما یادشان هست که فضا اصلا با شرایط عجیب و غریب فعلی که عافیتطلبی همهجا را گرفته قابل مقایسه نبود. در دوران دفاعمقدس حظ معنوی و اولویت دادن دیگری بر خود و ترجیح منافع ملی بر منافع شخصی در جبههها جو غالب بود کهای کاش دوباره آن روحیه برگردد و مردم با هم مهربانتر شوند و نزدیکی میان مردم و نظام روزبهروز بیشتر شود. امیدوارم برای مدت کوتاهی هم که شده آن جو همبستگی ملی دوباره ایجاد شود. نگاه خانواده به تمایل و حضور شما در جبهه چطور بود؟ طبیعتا خانواده همراهی میکرد؛ هرچند شاید ته دلشان راضی نبودند پسرشان به جبهه برود. ما ۲تا برادر بودیم که هر دو به جبهه میرفتیم. [۱]
- ↑ عباس موسوی