سربازان امام ، سيد هاشم موسوي
از قصهی ما
نسخهٔ تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۲:۰۶ توسط Root (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «بچه ها را جمع كردن توی ميدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آيت... موسوي اردبيلي برایمان سخنراني كنند. لابلاي صحبت هايشان گفتند: '''امام فرمودند، من به پاسدارها خيلي علاقه دارم، چرا كه پا چسچ=دارها سربازان امام زمان (عج) هستند'''. كنار محمود ايستاده بودم...» ایجاد کرد)
بچه ها را جمع كردن توی ميدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آيت... موسوي اردبيلي برایمان سخنراني كنند. لابلاي صحبت هايشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خيلي علاقه دارم، چرا كه پا چسچ=دارها سربازان امام زمان (عج) هستند. كنار محمود ايستاده بودم و سخنراني را گوش مي دادم. وقتي آيت... اردبيلي اين حرف را گفتند، يك دفعه ديدم محمود رنگش عوض شد؛ بي حال و ناراحت یک جا نشست مثل كسي كه درد شديدي داشته باشد. زير لب مي گفت:"لا اله الا الله" تا آخر سخنرانی همين اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع اين جوری نديده بودمش. از آن روز به بعد هر وقت كلاس مي رفت، اول از همه كلام امام را می گفت، بعد درسش را شروع مي كرد. می گفت: اگر شما كاري كنيد كه خلاف اسلام باشد، ديگه پاسدار نيستید، ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد.