شهید چراغی
از قصهی ما
نسخهٔ تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۵۴ توسط Root (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «موقعی که '''پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید''' و از داخل قبر بیرون آمد. بعد از چند وقت رضا را در خواب دید که روی گونهاش چیزی مثل ستاره میدرخشد. پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورت میدرخشد؟ رضا گفت: '''وقتی که شما م...» ایجاد کرد)
موقعی که پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد. بعد از چند وقت رضا را در خواب دید که روی گونهاش چیزی مثل ستاره میدرخشد. پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورت میدرخشد؟ رضا گفت: وقتی که شما مرا داخل قبر گذاشتی و صورتم را بوسیدی، یک قطره اشک چشمت به روی صورتم افتاد و این همان قطره اشک است که میدرخشد.»