روزی که اشک ستارخان درآمد

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۳۴ توسط Root (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «امروز سالروز تولد سردارملی مرحوم ستارخان است نوشته او و زندگینامه اش را تقدیم می کنم. باشد که قدردان بزرگانمان باشیم . ایران به چنین فرزندانی می بالد و ایرانیان هم ....برای آمرزش او صلوات و فانحه ای هدیه کنید. ستارخان ، سردار مقاومت آذربایجان و...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

امروز سالروز تولد سردارملی مرحوم ستارخان است نوشته او و زندگینامه اش را تقدیم می کنم. باشد که قدردان بزرگانمان باشیم . ایران به چنین فرزندانی می بالد و ایرانیان هم ....برای آمرزش او صلوات و فانحه ای هدیه کنید.

ستارخان ، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:

من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران زمین می خورد...اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم. حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ,بدون غذا.بدون لباس.از قرارگاه آمدم بیرون...چشمم به زنی افتاد با بچه ای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست وپا رفت به طرف بوته علف.علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن... با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است. اما... مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت :

عیبی ندارد فرزندم

"خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم"

آنجا بود که اشکم در آمد.