تاجر عشق حاج قاسم

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۲۳ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

با بچه های جهادی وسط میدان میدان بودیم.ایام شیوع کرونا در شیراز بود. تعداد مریض ها بالا رفته بود. باید به کمک کادر درمان می رفتیم. برای تامین نیرو در بیمارستان فراخوان دادیم. بین نیروها یکی آچار فرانسه بود و هر کاری انجام می داد. از کارهای خدماتی تی کشیدن گرفته تا مشاوره فرهنگی و پیدا کردن خیر .

واقعا آدم معمولی نبود

با خودم گفتم نباید آدم معمولی باشد. زیر نظرش گرفتم. یواش یواش خودم را نزدیکش کردم. بعد از کلی اصرار سر صحبت را باز کردم نم پس نمی داد اما کم کم یخش آب شد گفت: تاجرم از نظر مالی هیچ مشکلی ندارم. پرسیدم :چی باعث شده بیای اینجا؟ جواب داد: خیلی نمیتونم توضیح بدم. فقط مسیر من چیز دیگه ای بود حاج قاسم که به شهادت رسید مسیر زندگی من هم تغییر کرد زندگی سردار را مطالعه کردم و با شرمندگی پا در راه و روش او گذاشتم.