التماس‌های مادر تا دفن ناشناس در بهشت زهرا

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۳۴ توسط مجید یوسفی همدان (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''سرگذشتی از برادران «دیباج»، شهدای انقلاب اسلامی/ از التماس‌های مادر تا دف...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

سرگذشتی از برادران «دیباج»، شهدای انقلاب اسلامی/ از التماس‌های مادر تا دفن ناشناس در بهشت زهرا'

ولادت در کربلا

سید حسین دیباج در اردیبهشت ماه سال 1330 در سفر عرفانی خانواده به کربلای معلا، وقتی صدای اذان از مناره های حرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) به صدا در آمد، چشم به جهان گشود و این بهانه ای شد تا پدر و مادرش نام او را حسین گذاشتند و به دور حرم پر نور اباعبدالله الحسین (ع) طوافش دادند. برادران دیباج می گوید: حسین دانشجوی سال سوم راه و ساختمان در دانشگاه امیرکبیر بود. 20 اردیبهشت 53 به همدان برگشت و همان شب، ساواکی‌ها به منزل ما ریخته و با خشونت شروع به جستجو کردند و چیزی به دست نیاوردند. وقتی می‌خواستند "سیدحسین" را ببرند؛ مادرم که خاطره دستگیری "سیدرضا" برایش تداعی شده بود، مقاومت می‌کرد و نمی‌گذاشت او را ببرند اما مأموران به زور، حسین را از مادرم جدا کردند.

تصور نمی‌کردم که دیگر هرگز نتوانم برادرم را ببینم

دیباج افزود: «آن موقع ۱۷ سال بیشتر نداشته و تصور نمی‌کردم که دیگر هرگز نتوانم برادرم را ببینم. حسین ۸ روز بعد از دستگیری براثر شکنجه شدید به اغما رفته و در بیمارستان تهران به شهادت رسیده بود. ما تا پس از پیروزی انقلاب خبری از او نداشتیم تا اینکه متوجه شدیم؛ او هم در قطعه ۳۳ بهشت‌زهرا به‌صورت ناشناس دفن شده است.» اگر جلو بیایی می‌زنم

دیباج ادامه داد: مادرم پشت سر آن‌ها می‌دوید و با تمام قوا فریاد می‌زد تا همسایه‌ها متوجه شوند؛ من و خواهرم هم به دنبال او می‌رفتیم. کوچه در محاصره مأموران بود، ناگهان یکی از آن‌ها تفنگش را روی سینه مادرم گذاشت و گفت "اگر جلو بیایی می‌زنم"؛ من که وخامت اوضاع را دیدم مادرم را آرام کرده و به خانه بردم.

پس از یک و سال نیم جستجو سرانجام به ما گفتند شناسنامه‌اش را باطل کنید

"سیدرضا" متولد 1327 و دانشجوی سال چهارم روانشناسی بود که دستگیر شد. او از دوران نوجوانی، فردی فعال در زمینه درسی، علمی، اخلاقی و تربیتی و نسبت به هم سن و سالانش بسیار بالاتر و جزء شاگردان مطرح دبیرستان بود. دیباج از برادرش می گوید:او در دانشگاه شیراز تحصیل می‌کرد و همان‌جا فعالیت‌های انقلابی و مذهبی داشت. پیش از دستگیری همسر و دختر 9 ماهه‌اش را به همدان آورد و به ما گفت که می‌خواهد دوباره به شیراز برگردد اما همان شب ساواکی‌ها به منزل ما آمده و شروع به گشتن وسایلش کردند اما چیزی پیدا نکردند و "سیدرضا" را به بهانه سوال پرسیدن بردند. تا مدت‌ها از وضعیت او بی‌خبر بوده و زندان‌های مختلف را جستجو می‌کردیم اما چیزی به ما نمی‌گفتند؛ درحالیکه برادرم را 17 تیر 51 دستگیر کرده و به زندان عادل‌آباد شیراز فرستاده بودند چرا که پیش از او، دوستانش را که یک گروه 40 نفره می‌شد؛ دستگیر کرده بودند. برادر شهیدان دیباج اظهار کرد: سیدرضا چهارم مرداد همان سال زیر شکنجه به شهادت رسیده و پیکرش را به صورت ناشناس در تهران دفن کرده بودند. پس از یک و سال نیم جستجو سرانجام به ما گفتند شناسنامه‌اش را باطل کنید اما از محل دفن چیزی نگفته و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اسناد ساواک لو رفت و اسامی شهدای انقلاب که همگی به صورت ناشناس در بهشت زهرا(س) تهران دفن کرده بودند، در روزنامه به چاپ رسید که بیش از 1000 نفر بودند.

2522955.jpg
62324 310.jpg

منابع

ماجرای شهادت برادران دیباج زندگینامه شهید سید حسین دیباج، یادگار شهید سالهای انقلاب در همدان سرگذشتی از برادران «دیباج»، شهدای انقلاب اسلامی برادران دیباج مادرم پابرهنه جلوی امنیتی‌ها ایستاد