روشنفکر اسلامی، متفکر انقلابی
فکر می کردیم فیل گرفتیم!
سال ۱۳31 برای اولین بار دستگیر شد. تازه وارد فعالیتهای سیاسی شده بود. تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران و اولین رئیس ساواک، توی راهرو زندان نگاهی به زندانیها انداخت و پرسید: شریعتی کیه؟ شریعتی را نشان دادند، سنّ کم علی او را متعجب کرد. نیمنگاهی به قد و قواره ضعیفاش انداخت و با تمسخر گفت: شریعتی تویی؟ خیال میکردم فیل گرفتیم!
تولد
دکتر علی شریعتی سال۱۳۱۲ در روستای کاهک، از توابع مزینان سبزوار، به دنیا آمد. تمام قبیلهاش عالمان دین بودند. جد پدری و پدربزرگش از روحانیان معروفِ مزینان به شمار میآمدند. پدرش، محمدتقی شریعتی، تحصیلات حوزوی داشت؛ ولی در مدارس ملی تدریس میکرد. مهمترین فعالیتهای شریعتی پدر، در حوزۀ نواندیشی دینی بود. شهید مطهری در مقدمۀ کتاب خلافت و ولایت از منظر قرآن و سنت، نوشتۀ محمدتقی شریعتی، از او بهعنوان محقق و فاضل یاد میکند. علی شریعتی در چنین خانوادهای به دنیا آمد.
تحصیلات
شریعتی هفتساله بود که خانوادهاش به مشهد مهاجرت کردند؛ لذا دوران دانشآموزی را در مدارس مشهد سپری کرد. بعد از دوران ابتدایی و متوسطه، به دانشسرای مقدماتی تربیتمعلم مشهد رفت و در سال۱۳۳۱ بهعنوان معلم مشغولبهکار شد. شریعتی که شوق تحصیل علم داشت، به دانشگاه فردوسی مشهد رفت و توانست لیسانسش را در رشتۀ ادبیات فارسی بگیرد. فعالیتهای سیاسی او و پدرش باعث شد در مقطع کوتاهی زندانی شوند. بعد از آزادشدن از زندان، به فرانسه رفت. پوران شریعترضوی، همسر دکتر شریعتی، در کتاب طرحی از یک زندگی مینویسد: «علی در آغاز تحصیلات، یعنی سال۱۳۳۸ شمسی در دانشگاه سوربن، بخش ادبیات و علوم انسانی (قرونوسطا و تاریخ اسلام) ثبتنام کرد.»
دوران روشن گری
بعد از پایان تحصیلات و گرفتن مدرک دکترای ادبیات، به ایران برگشت. شریعتی در دانشگاه فردوسی مشهد تاریخ درس میداد؛ ولی در کنار تدریس، بین سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۲، در حسینیۀ ارشاد تهران و محافل دانشگاهی سخنرانی میکرد؛ سخنرانیهایی که تفسیر تازهای از تشیع بهعنوان یک ایدئولوژی انقلابی ارائه میکرد. او با این کار توانسته بود جوانان بسیاری را جذب کند.
پایبند به ریشه
شریعتی هیچوقت زادگاهش را فراموش نکرد. محمدتقی معلمیفر از ماجرای اهدای کتابهای شریعتی به کتابخانۀ حوزۀ علمیۀ مزینان میگوید: «تقریباً سال۱۳۴۹ دکتر به مزینان آمده بود و کتاخانه را تماشا کرد. دید واقعاً کتابخانۀ خوبی نیست. من را فرستاد مشهد. نامهای دستم داده بود، آوردم خدمت استاد (پدر دکتر شریعتی). برای کتابخانه قفسه، صندلی، میز، ساعت و همۀ وسایل لازم کتابخانه را با چند کارتن کتاب داد. بیش از دویست جلد کتاب بود. از آنجا کتابها را با اتوبوس برداشتم آوردم سبزوار و از سبزوار هم آوردم مزینان. کتابها را چیدیم و مردم استفاده میکردند.» شریعتی اگرچه به تهران رفته بود، ارتباطش با سبزوار قطع نشد. او در سفرهای مخفیانهاش به سبزوار، مهمان برخی انقلابیان سبزوار میشد.
عروج
دكتر علی شریعتی که در آخرین سفرش به سبزوار و در منزل محمدحسین فاضل، خطاب به حاضران گفته بود «مرا آزاد کردند تا بُکُشند»، روز ۲۹خرداد۱۳۵۶ در انگلستان بهطرز مشکوکی درگذشت. پس از انتقال جسد به پزشكي قانوني، بدون انجام كالبدشكافي، علت مرگ را انسداد شریانها و نرسيدن خون به قلب اعلام كردند. جسد دکتر شریعتی در زینبیۀ دمشق دفن شده است. پس از فوت شریعتی، همشهریاش حمید سبزواری برایش شعری سرود. بهگفتۀ خودش، این شعر را در مجلسی که عدهای بازاری تشکیل داده بودند، خوانده است:
خفتی چرا ای روز و شب بیدار بوده روشنگر این شامگاه تار بوده با خستگان خفته در پیکار بوده شب تا سحر با رنج و محنت یار بوده خفتی چرا ای خفته را بیدار کرده اندر ره حق بیامان پیکار کرده این خلق ناهشیار را هشیار کرده راه علم و حق و دین هموار کرده
منبع
دایره المعارف انقلاب سبزوار