سخنرانی شهید دستغیب در شب عاشورای 1357
سخنرانی شهید دستغیب در شب عاشورای 1357: امام حسین (ع) می خواست در همه شئون فردی و اجتماعی عدالت را برقرار کند...
حسین دین خدا را میخواست. حسین میخواست «لا اله الا الله» عزیز باشد. حسین میخواست این بشر خداشناس بشود. این بشر دارای عدل-عدل در تمام شئون فردی و اجتماعی-بشود. هم دنیای او خوب بشود، هم آخرتش. متن پیش رو سخنرانی شهید «آیت الله عبدالحسین دستغیب»؛ امام جمعه شیراز و سومین شهید محراب است در عاشورای سال 1357 می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین. شب بزرگی است. شب عاشورای حسین است. امشب شبی است که رحمت واسعه الهی در کره زمین گسترده است و در گوشه و کنار، دلهای شکسته که در اثر یاد مصیبت حسین که گفت گر خوانمش قیامت کبری دور نخواهد بود، منقلب است. امشب شب عاشورای حسین است.
عظم الله اجورکم. چنانی که معرفت خدای عالم واجب است، اولین اصل از اصول دین ما که شناخت آن و تحصیل یقین به آن واجب است، توحید است. «لا اله الا الله». دومین اصل که اعتقاد به آن واجب است، اعتقاد به اسماء و صفات الحسنی الهی است که اهم آنها صفت «عدل» است. سومین اصل که اعتقاد و یقین به آن واجب است، نبوت و خاتمیت محمد مصطفی(ص) است. چهارمین اصل از اصول دین که شناخت و یقین به آن واجب است، امامت و وصایت دوازده نفر اوصیای این پیغمبر است؛ اول آنها علی و آخر آنها مهدی آل محمد(عج) است. بدانید که واجب است، یعنی اگر کسی نشناسد، فردای قیامت مسؤول است. در قبر از اصول دین سؤال و جواب میگردد. «مَن ربِّک». خدای تو در دنیا که بود. چه دینی داشتی. چه پیغمبری داشتی. امام تو که بود؟
چهارمین اصل که واجب است، شناخت این دوازده نفر است. «به اسمائهم و صفاتهم». این که این دوازده نفر حجت خدا بودهاند. قول آنها قول رسول و قول رسول قول خدا است. امام جانشین پیغمبر(ص) است. این دوازده نفر اول علی، دوم پسرش حسن، سوم پسرش حسین که امشب شب عاشورای او است. من خواستم معرفی حسین بکنم. شناخت حسین به امامت و حجت، نه به این که کشته شد بر هر مسلمانی واجب است. این که بداند حسین وصی و نائب سوم رسول الله(ص) و از طرف خدا حجت سومی است که اطاعت او اطاعت رسول الله و اطاعت رسول اطاعت خدا است.
« الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا» امام واجب الطاعه. از حضرت رضا(ع) پرسیدند، وقتی که حضرت فرمود: « مَنْ زَارَ الْحُسَیْنِ عَارِفاً بِحَقِّهِ کَانَ کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِی عَرْشِهِ» عارفاً بحقه کدام است؟ حضرت رضا(ع) فرمود آن است که حسین را مفترضالطاعه یا واجب الاطاعه بداند.
خلاصه در بحث امامت که امشب مجال نیست، خواستم اشاره بکنم که باید امامتش را شناخت. واجب است حسین را امام بشناسیم، معصوم بشناسیم. نماینده رسول الله بشناسیم. پیغمبر اطاعت حسین را واجب کرد و امر او را امر خودش قرار داد. چه شد آن گاه این حسین که به معرفی رسول خدا صل الله علیه و آله، «امام» است و واجب الطاعه؛ دچار یک ظالمی شد که ظاهراً از اول خلقت تا آخر هیچ کس مثل حسین(ع) این قدر گرفتار چنین شقیای مثل یزید نشده بود.
این جا ناچار هستم این مقدمه را به شما عرض کنم. سالها است از همان قرن اول تا الان، خصوصاً سنیها نسبت به شهادت حسین علیه الصلات و السلام حرفها زدهاند. بیشتر این حرفها در اثر پی نبردن به حقیقتش و علت قیام حسین است. برای چه حسین قیام کرد. بعضی حرفهای بیهوده گفتهاند. گاهی میگویند حسین اشتباه کرد. حسین که لشگر نداشت، چرا با یزید جنگ کرد. چرا زن و بچهاش را آورد. اینها همهاش بخاطر ندانستن است.
من امشب میخواهم سرّ شهادت حسین را در این مجمع عام به شیعیان و دوستان بهطور اختصار برسانم. بدانید پس از آنی که معاویه از دنیا رفت و پسرش یزید پلید را به جایش نشاند، حسین را مخیر کرد بین اسلام و کفر. یعنی حسین(ع) یا باید بگوید یزید درست است یا بگوید جدم درست است. حواستان باشد، هیچ امامی مثل حسین(ع) گرفتار نشد. تو نگو چطور شد که حسن(ع) این جور نشد یا امام جعفر صادق(ع).
یزید پلید به والی مدینه اکیداً سفارش کرد که باید حسین را بالاجبار حاضر بکنی که یا بیعت کند یا کشته شود و سرش را برای من بفرستی. بیعت یعنی چه؟ نه بیعت به زبان خالی؛ خیر. بگوید یزید امیرالمؤمنین است. یزید جانشین پیغمبر است.
آن وقت یزید کیست؟ تارک الصلاه، شاربالخمر. یزیدی که از توی بغل زن فاحشه آمد و روی تخت سلطنت نشست. یزیدی که شبانه روز توی شراب و قمار و سگبازی و کثافتکاری بود و کار دیگری ندارد، این بیاید نماینده رسول الله؛ آمر به خلق، حاکم بر خلق بشود. آن هم چه حکومتی؟ حکومتی که بعداً دیگر صریحاً پس از کشتن حسین(ع) پیام فرستاد مدینه، گفت تمام اهل مدینه یا باید اقرار به بندگی من بکنند یا کشته شوند.
میدانید این پلید چیچی بود. « فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً». مردک ادعای خدایی میکرد. میگفت تمام ملت اسلام باید غلام من بشوند. فرمانبردار و مطیع من. هر چه من میگویم. نه خدا، نه رسول، نه قرآن، نه اسلام؛ بلکه همه اسیر و فرمانبردار من بشوند.. حسین(ع) مقابل چنین کسی واقع شده است که خلاصه یا باید بگوید کفر درست است یا بگوید قرآن درست است.
اگر حسین(ع) یک کلمه میفرمود که یزید درست است، معنی این چه بود؟ یعنی نماز بیخود است، حج بیخود است، عدل بیخود است، استغفرالله العظیم، قرآن بیخود است، جدم بیخود است. حسین مظلوم این جور گرفتار شده بود. ولو این که یقین دارد به این که یزید لشگر و قشون دارد، خودش هم یار ندارد و یقین هم دارد که او را میکشند، ولی چاره ندارد. بر حسین(ع) واجب است. پای دین وسط است.
اگر انسان در نهی از منکر به ضرر گرفتار شد، چنان که میبیند اگر نهی بکند، اگر صدا بدهد، اگر جلوگیری بکند، ضرری برای او هست؛ او را میگیرند، او را میزنند و زندانش میکنند، آیا در چنین صورتی نهی از منکر از او ساقط میشود؟ چون من را به زندان میبرند، دیگر نهی از منکر نکنم؟ خیر، همه بفهمید. باید ملاحظه مراتب ضرر را کرد. باید دید آیا این منکر سختتر است یا زندان رفتن من. باید عقلاً و شرعاً ببینم این منکر مهمتر است یا یک سیلی به صورت من خوردن. این منکر مهمتر است یا مرا غارَت کردن. برایتان مثالی بزنم تا روشن گردد. اگر چنانچه ببینید ظالمی، مظلومی را زیر لگد گرفته، به طوری که میخواهد او را بکشد، یعنی این قدر زیر لگد میزند که او را بکشد، شما ببینید اگر بروی و بخواهی جلوگیری کنی، یک توسینهای هم به تو میزند، تو از ترس این که توسینهای نخوری، نمیروی و با خود میگویی میترسم توی سینهام بزند.
بابا، توسینه خوردن تو مهمتر است، سیلی خوردن تو مهمتر است یا کشته شدن مظلوم؟ بر تو واجب است که نگذاری مظلوم کشته بشود، ولو دوتا سیلی هم به تو بزنند. سیلی خوردن تو آسانتر است تا کشته شدن مظلوم. بر تو واجب است که به داد مظلوم برسی. ولو دوتا سیلی هم بخوری. ولو دوتا لگد هم بخوری. جان توی کار است، شوخی نیست. بنابراین باید رعایت مراتب ضرر کرد.
حالا بیا در مسأله نهی از منکر حسین(ع). حسین یا باید حاضر شود کفر را امضا کند یا این که نه، جان خودش و جان زینبش را فدا کند. او برود اسیر شود، خودش هم کشته شود؛ بین دو راه است. کدامش مهمتر است؟ جان حسین مهمتر است یا دین خدا؟ والله دین عزیزتر است. به خدا پیغمبران و امامان هر چه مقام گیرشان آمده، مال دین است. اینها طرفدار دین هستند. سعادت خودشان را این میدیدند که جان در راه دین بدهند.
« اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّه». بالاترین مقامات کشته شدن در راه دین است. «فوق کل برّ البر حتی ینتهی الی القتل فی سبیل الله». قرآن مجید این همه دعوت میکند که « إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ»، جانتان را در راه خدا بدهید، چراکه طرف معامله خدا است. رأس این معامله حسین است، پیغمبران و امامان هستند و بعد هر کس که صاحب ایمان است. « إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ». جانت را بده و دین خدا را نگهدار. جانت را بده و دین خدا را عزیز بدار. دین خدا بلند بشود ولو مثل من سید بدبخت توی زندان هم بیفتیم. افتادم، بیفتم. زهی شرف. زهی سعادت.
اگر بنا میان کشته شدن اسلام، از بین رفتن قوانین اسلام با از بین رفتن جان من باشد، صد جان من فدای «لا اله الا الله». هر گاه اساس اسلام در خطر باشد. بخواهند در کشور اسلامی اساس اسلام را برچینند، احکام ضد اسلام را بیاورند، نماز را از بین ببرند، چنان که بردند و به جایش فحشا و منکرات درست بکنند، مسجد را خراب کنند و مسجدروها را بکشند، در عوض سینماروها و قماربازها را تأیید نمایند، و بهطور کلی هر گاه در بلاد اسلام، کفر و زندقه پیش آمد، بر عموم مسلمین واجب است که دین خدا را یاری کنند. به قول خود حسین(ع)، خود حسین مظلوم، آقا حسین مقابل لشگر حُر ایستاد و علت قیام خودش را ذکر کرد. فرمود « من رأی سلطانا جائرا مستحلاّ لحرمات الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنّهرسولالله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کانحقاّ علی الله ان یدخله مدخله».
فرمود هر کس- هر که میخواهد باشد- اگر ببیند صاحب قدرتی در بین مسلمانان پیدا شده که سنت رسول خدا را پامال و حرامهای خدا را حلال کرد، شراب حلال است. قمار آزاد است و … تمام فسق و فجور هر چه که هست، همه آزاد، حلال،« مستحلاً لحرمات الله».
از همه بدتر، حرامترین محرمات ریختن خون بیگناه است. اگر ببینید صاحب قدرتی دارد بیگناهان را میکشد، مانند آن عدهای که در مسجد حاج حبیب شیراز کشته شدند, جرم اینها چه بود؟! اگر مسلمانی ساکت بشود، این سکوتش ضربه به اسلام است. سکوت او امضای ظلم ظالم است.
حسین چطور میتواند ساکت باشد که ببیند «یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان». اینها برای یک جا احترام قائل نشدند. یک جایی را محترم نگه نداشتند. مسجد خانه خدا محترم است. حملههایشان در مسجد آشکار است. حرم حضرت رضا(ع) که آدم هر چقدر هم گریه بکند، کم است. نه احترامی برای امام گذاشتند، نه برای خدا گذاشتند. آیا سکوت جائز است؟ آیا وقت آن نیست که جمیع ملت ایران بلکه ملت اسلام فریاد بزنند که وا اسلاما؟! عجیب است. شما چه میکنید. آی ستمگران، بر سر که دارید حکمرانی میکنید؟ آی آنهایی که قرآن را پایمال کردید. آی آنهایی که حرام خدا را حلال کردید.
شنیدم مردک-همین که میگویند خودش را نخست وزیر کرده-نمیدانم اسمش را. حالا هر زهرماری هست. بشنو. گفتند گفته که هر کس با ما مخالف شد، او را بکشید. تو غلط میکنی میکشی. یعنی چه که میکشی. تو چه کارهای مردک که بخواهی بکشی؟ حالا که توپ و تانک و اسلحه را از مال این ملت بدبخت و ستمکش از خارج خریدید و آوردید، به جان این مردم ستمدیده افتادید؟ میکُشی؟ تو غلط میکنی که میکشی. تو چه کارهای مردک. به چه قانونی حقوق مظلومین را ضایع میکنی.
غرضم فرمایش حسین است. حسین میفرماید اگر کسی یک همچین ستمکاری را ببیند که سنت پیغمبر را پایمال کرده و محرمات خدا را حلال کرده، آنگونه که این مردک ریختن خون مظلوم را – خونی که خدا ریختن آن را حرام دانسته- حلال کرده، او را بکشید.
این را هم به شما بگویم که لذت هم ببرید. الله اکبر. این دو سه روزه مکرر جوانهای عزیز که در سربازی هستند و بعضیهایشان هم درجهدارند، به منزل میآمدند. از وقتی که این فتوای آیتالله العظمیالخمینی آمده است که سربازان و درجهدارانی که در ارتش هستند، بر همهشان واجب است که بیرون بیایند، وظیفه شرعیشان است که نباید جزو دستگاه ستمکار باشند و کمک ستمکر کنند واِلا با او شریک هستند، بالاخره چندتایشان مکرر میآمدند. چندتایشان حرفهایی میگفتند که آدم منقلب و اشکش جاری میشد. به یکی گفتم خب جوان عزیز، یک کاری هم بکن که خطری برای تو نداشته باشد. یکدفعه گفت آقا، من که از علی اکبر حسین بالاتر نیستم، عزیزتر نیستم. اگر من را کشتند هم بکشند. من به قدری کیف کردم از این ایمان. سبحان الله العظیم.
هزار و سیصد سال قبل، یعنی چهارده قرن را ببینید و حالا را هم ببینید. چهارده قرن قبل وقتی که حسین عزیز به زمین کربلا آمد، از کارهایی که ابن زیاد کرد این بود که درِ بیتالمال مسلمین را که سه سال ذخیره کرده بودند و به آن دست نزده بودند، باز کرد. هیجده کرور که تقریباً نه میلیون دینار و درهم میشود در بیتالمال کوفه موجود بود. بنا شد که این را بیاورد برای این که پول خون حسین را بدهد، خرج کند. لذا لشگر کوفه هی میآمدند. به آن که سردار بود، هزار هزار میداد. آنهایی که به اصطلاح سرباز بودند و جزو لشگر عادی بودند، صد صد میداد و بالاخره با پول، لشگرِ فراوانی درست کرد.
اما جوانان سرباز ما مکرر گفتند که دولت در این ماه حقوق ما را دو برابر کرده برای تشویق کشتار که ما این مسلمانها را بکشیم و ما هم چون آقای خمینی گفته حرام است، این پست را ترک کردیم. مال دنیا چیست؟ این ماه دولت دو هزار تومان اضافه به تو داد. بدبخت، این دو هزار تومان را چه کارش میکنی. انشاءالله یک ناخوشی میگیری و صدتای آن را هم رویش میگذاری و به جایی نمینرسد.
مال دنیا چه هست. دو هزار تومان میگیری که مردم مسلمان را بکشی؟ لعنت به امرکنندهاش و لعنت به اجراکنندهاش. اینها حیا نمیکنند. اینها به خیالشان مثل قرون سالفه است که لشگر یزید پول میگرفتند و به کربلا میآمدند. مگر ارتش ما هم الان مثل ارتش مرتجعین است که پول بگیرند و به جنگ ملت بیچاره، ملت نمازگزار در مسجد و خانه خدا بیایند.
ملت الان حتی غیر از بیست سال قبل است. این نسل جوانی که من میبینم، شکر خدا عجیب است. نمیدانم شما هم گاهی فکرش را کردید؟ والله جوان شانزده ساله، هیجده ساله جانش را کف دست میگیرد. من نمیدانم والله، این چه هیجانی است، این چه فطرتی است که اینطور به هیجان آمده و در برابرش گلوله و توپ هیچ نیست.
آن زمانها یک چندرغازی پول میگرفتند و برای آدمکشی میرفتند. حالا پولشان هم میدهند، تشویقشان هم میکنند، اما فرار میکنند. از سربازخانه فرار میکنند. میگوید من چطور حاضر بشوم مظلوم را بکشم؟ اهل «لا اله الا الله» را بکشم؟ اینها میگویند «لا اله الا الله».
همین امشب، شب عاشورا، سی نفر از لشگر ابنزیادِ ولدالزنا، از لشگر ابنسعد در اطراف لشگر گردشی کردند. دیدند همه بیدار هستند. در هر خیمهای آواز، رقص برپاست و چه هوایی است. گفتند یک سری هم به خیمه حسین بزنیم. شب عاشورا است. شب آخر عمر حسین است. سید در عباد میفرماید «و هم دَوین کدوین النحل». مثل صدای زنبور عسل که از این تالها در میآید، از این خیمههای حسین صدای «یا رب» و «یا الله» میآید. نزدیک سحر است و صدای العفو بلند است.
سبحان الله العظیم. این سی نفر از این نالههای توی خیمهها چنان مجذوب شدند، به یکدیگر گفتند عجب، ما به جنگ کی آمدهایم؟ که را میخواهیم بکشیم؟
پریروز یک سرباز وظیفه که با من آشنایی هم داشت، برای من گفت از پریشب که توی هنگ بودیم، صدای الله اکبر که از شهر بلند شد، ما چندتا جوان که کنار هم بودیم، همهمان شروع کردیم به گریه کردن. گفتیم به ما میگویند بروید اینها را بکشید. «اهل لا اله الا الله» را بکشید. چون میگویند ما بنده شما نیستیم. خب بله، خونشان حلال است. چرا؟ چون میگویند ما حکومت استبداد را قبول نداریم. ما زیر بار ظلم و ستم نمیرویم. ما قانونی غیر از قانون اسلام نمیشناسیم. این گناه ما است. همان گناهی که حسین داشت. همان گناهی که سبب شد خون حسین مباح گردد. امروزه هم علما و هم ملت اسلام، همه میگویند حکومت قرآن، حکومت اسلام.
همه میگویند مسلمان عزیز است. زیر بار ذلت کفر نمیرود و شما را به حکومت نمیشناسد. این گناهش است. خیلی خب، علی ایها الحال بدانند که با این زور و این اوضاعی که دارند، با این زور و زرشان پیشرفتی نمیکنند. یقین بدانند که موقعی رسیده است که خدای عالم به برکت ولیعصر، حجت ابن الحسن(عج) مسلمانان را یاری فرماید. انشاءالله و به همین زودی شر کفار، فجار و ستمکاران از سر این مسلمین برداشته میگردد. بلاشک چنین است. بالاخره چه عاشورا و چه غیر عاشورا، ما همهاش در عاشورا هستیم. همهاش همکار حسین هستیم. عاشورا هم که بگذرد، همین هستیم. ما که ساکت بشو نیستیم. سکوت بر ما حرام است. سکوت بر حسین حرام بود تا جانش را داد. بر ما هم سکوت حرام است. تا این که انشاءالله به مدد الهی قرآن در کشور ما حاکم شود. عدل در کشور ما منبسط گردد. کشور ما کشوری بشود نمونه در دین، در عدل، در تمام شئون مملکتی، شئون لشگری و کشوری. چنانکه به هر طرف رو کنی، ببینی عدل است.
خصوصاً در لشگری. لشگر ما در کشور اسلامی باید لشگر اسلام بشود. وای از آن افسری که بیگناهکش باشد. لعنت خدا به چنین افسری. افسری که مسلمانکش بشود، بیگناهکش بشود، این لشگر اسلام نیست. عجیب است، کشور کشور اسلام، بودجه، بودجه مسلمانان، لشگر لشگر کفر؟ فرمان کفر را ببرد؟
کفار فرمان بدهند که این مسلمانها را که میگویند نمیخواهیم کفار نفت ما را ببرند، بکشید. اینها را بکشید که میگویند ما نمیخواهیم زیر فرمان کفار باشیم. میگویند غلط میکنند. شما همهتان باید برای ما و اسیر ما باشید.
خلاصه غرضم آن است که سکوت نبوده و نخواهد بود و بر همه انجام وظیفه واجب است. پیش خدا روسفید باشند. والله زهی شرف، زهی سعادت از مالی که در راه دین خدا صرف بشود. زهی بدنی که در راه دین خدا صدمه ببیند. «لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَهٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ». آی مسلمان، هر نوع زحمتی، هر نوع رنجشی که در راه دین خدا به تو برسد، خدا مشتری تو است.
این را بدانید. والله همه میمیرند. بلاشک مرگ هست. کی است که میماند. ولی چه بهتر از شهادت در راه خدا؟ قربانت علی جان. علی(ع) فرمود والله هزار مرتبه شمشیر بخورم و کشته بشوم، خوشترم از این که توی رختخواب بمیرم. توی بستر مردن کجا و در معرکه جنگ در راه خدا کجا. در راه خدا بهترین مردنها است. «و قتل فی سبیلک». مگر نه که هر شب ماه رمضان این را میخوانید. «قتل فی سبیلک».
خواستم امشب سبب شهادت حسین را بگویم. حسین مظلوم موقعی که از مدینه حرکت کرد، خودش نوشت. « إِنّی لَمْ أَخرُجْ أَشِراً و لا بَطِراً خَرجْتُ لِآَمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَنِ المنکَرِ». پس از من مبادا دشمنان بگویند حسین میخواست سلطنت بکند. عجب. حسین میخواست یزید را پایین بیاورد و خودش برود روی تخت بنشیند؟ لعنت به کسی که حسین را این جوری بشناسد.
حسین امام است. حسین حجت خدا است. حسین کسی است که دنیا و ما فی دنیا پیش او به اندازه بال پشهای ارزش ندارد. سلطنت کره زمین پیش حسین به اندازه بال پشهای ارزش ندارد. حسینی که مُلک و ملکوت تیول او است. حسینی که به قوه ولایتش حاکم بر ملک و ملکوت است. سلطنت دو روزه دنیا را میخواهد؟ بدبخت، حسین را نشناختهای.
حسین دین خدا را میخواست. حسین میخواست «لا اله الا الله» عزیز باشد. حسین میخواست این بشر خداشناس بشود. این بشر دارای عدل-عدل در تمام شئون فردی و اجتماعی-بشود. هم دنیای او خوب بشود، هم آخرتش. حسین میخواست این بشر نمازخوان بشود. خداشناس بشود. حیات طیبه باقیه نصیب او گردد. حسین میخواست همان دعوت جدش رسول خدا را تکمیل نماید. مسلمانان عابد و زاهد بشوند. مسلمانان همه عابد بشوند. تمام شئون زندگیشان نیک اندر نیک. «عملوا الصالحات، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ».
روز عاشورا یک وقت ابوثمامه گفت یا حسین، ظهر است. تا گفت ظهر است، آقا دعایش کرد. فرمود « جَعَلَکَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلِّینَ». خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد. خوب گفتی. آن وقت فرمود بگویید که یک مهلتی به ما بدهند. جنگ نکنند تا ما نمازمان را بخوانیم. کسی اعتنا نکرد. آقا یک دفعه فرمود: « ابْنَ سَعْدٍ اَنَسیتَ شَرایِعَ الْاِسْلامِ؟» مردکِ این قدر مغرور ریاست برای ملک ری، کار به جایی رسیده که نمازت را هم ول کردی؟
«اَشهَدُ اَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاهَ وَ آتَیتَ الزَّکاهَ». نماز بخوان تا خداترس شوی. خداترس که شدی، عدل بکنی. به زنت، به اولادت، به همسایهات و به آن که معامله میکنی عدل نمایی. اگر پس کرسی نشستهای، با زیردستت عدل نمایی. در هر مقام و پستی که هستی، اگر نمازخوان و خداترس شدی، عادل میشوی.
والله من باورم نمیشود. نمیتوانم باور بکنم که یکی از افسرها نمازخوان باشد و بیگناهکش بشود. محال است کسی نماز بخواند، آن وقت مسلمانی را بکشد. میگوید اگر نکشم، من را میکشند، خب بکشند. تو حق نداری. آی سرباز، اگر فرمانت داد و به تو گفت بکش، اگر نکشی تو را میکشم، تو حق نداری بگویی که من را میکشند و چون تو را میکشند، تو هم بکشی. بر تو حرام است. تو نباید بکشی و تا میتوانی هم نگذاری تو را بکشند. اگر تو را کشتند هم که کشتند. نه این که برای حفظ جان خودت دیگری را بکشی.
غرضم فرمایش حسین(ع) است. حسین را بشناسید. قیام حسین(ع) برای این بود که فریاد بزند آی مسلمانان، این یزید مخلوع است. حکومت او قانونی، اسلامی و الهی نیست. حکومت او غصب است. مسلمان حق اطاعت از او را ندارد. هیچ شأنی ندارد. «الحکم حکم الله». قانون قرآن است. با این که یقین دارد خودش را میکشند و همۀ خاندانش را اسیر میکنند. او میدانست. اگر کسی خیال کند حسین نمیدانست، منکر ضروریات شده است. عجیب است. موقعی که میخواست از مدینه بیرون بیاید، یک سری هم به ام سلمه، بهترین زوجات رسول خدا زد. خداحافظی کرد. ام سلمه گریه کرد. گفت حسین جانم، آقا جان، نرو. فرمود چرا؟ عرض کرد که خودم یک روزی بر رسول خدا وارد شدم، دیدم رسول خدا گریه میکند. یک چیزی در دست دارد و بو میکند.
گفتم یا رسول خدا، شما را چه شده؟ فرمود پیش از آنی که تو بیایی حسینم این جا بود. جبرئیل هم بود. جبرئیل به من خبر داد، گفت این حسینت را در زمینی به نام کربلا میبرند و میکشند. چنین و چنان میکنند. آن گاه قدری از خاک کربلا برای من آورد. اینی که میبینی من بو میکنم، خاک قبر حسین من است. ام سلمه گفت آن وقت آن را به من داد. آن را به من داد و فرمود ام سلمه، این خاک را در شیشه نگه دار. هر وقت که دیدی این خاک خون شده، بدان حسین من را کشتهاند.
حالا ام سلمه عین این جریان را موقع خداحافظی برای حسین میگوید. حالا حسین میخواهد خداحافظی بکند و به کربلا برود. ام سلمه هم دارد این جریان را عرض میکند که یا حسین، نرو. این خاک پیش من هست. جدت چنین گفته. حاصل روایت شریف این که حسین فرمود مادر- به ام سلمه خطاب مادری میکرد- تو خیال میکنی بر من نهان است؟ میخواهی الان اشاره بکنم و قبرم را به تو نشان بدهم؟ میخواهی خودم هم از خاک قبر خودم به تو بدهم؟ دست ولایت را به سمت کربلا دراز کرد. از خاک گودال قبر خودش ذرهای برداشت. فرمود مادر، این را هم روی همان خاک بریز. هر وقت دیدی خون شده، بدان که مرا کشتهاند. یعنی حسین فرمود میدانم. بلاشک من زندانی هستم. من کشتهشدنی هستم، ولی نمیتوانم نکنم. مگر میتوانم ساکت باشم و بگویم این اوضاع درست است؟
اگر حسین بگوید این اوضاع درست است، استغفرالله العظیم، پا روی دین خودش گذاشته است. تمام دعوت رسول الله را باطل کرده است. حسین.