ستاد آبمیوه رسانی به مجروحین شیمیایی

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۳ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۵۸ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


سال 63 بیمارستانها پر شده بود از مجروحین جنگ. پدرم چون داروخانه داشت از وضعیت بیمارستانها خبر داشت. می گفت مجروحین شیمیایی به مراقبت خیلی زیادی احتیاج دارند و بخصوص نیاز به آب میوه تازه دارند. اما چون بیشترشان از شهرهای دیگر به مشهد آورده شدند و پدر و مادر بالای سرشان نیست دچار مشکل می شوند

یک روز توی مدرسه داشتیم با خانم محب مدیر دبیرستان در مورد همین موضوع صحبت می کردیم. آخر صحبتهایمان به این نتیجه رسیدیم که خودمان دست به کار بشویم. روز بعد ماشینهای آب میوه گیری مان را آوردیم و اولین کیسه آب هویج را گرفتیم. وقتی بردیم بیمارستان حسرت می خوردیم که ای کاش آب میوه بیشتری داشتیم. مرتبه بعد که می خواستیم آب میوه بگیریم به کسانی که میدانستیم در این جور کارها همیشه پیش قدم هستند هم اطلاع دادیم. توی انجمن اولیا مربیان هم اعلام کردیم . تعداد زیادی همراه شدند. ازهمان اول گفتم من برای این کار از کسی پول قبول نمی کنم. هر کسی میخواهد کمک کند باید خودش میوه را بخرد و بیاورد مدرسه. کسانی هم که می خواهند دستگاه آب میوه گیریشان را بیاورند باید خودشان همراهش باشند چون اگر خراب بشود مدرسه بودجه ای ندارد که بخواهد خسارت بدهد.

هر روز یک تعدادی داوطلب آوردن میوه می شدند. یک گروهی را هم ثبت نام کرده بودیم که میوه را بشویند و پوست بکنند. تعدادی از مادرها با دستگاه آب میوه گیری شان می آمدند و مشغول آب میوه گیری می شدند. بعد هم یک گروه شیشه ها را می جوشاندند و آب میوه ها را داخلش می ریختند. شور و نشاطی از این کار توی مدرسه به پا شده بود. هر چند بیشتر کار توسط بزرگترها انجام می شد اما بچه ها هم در ساعت بیکاری شان به ما کمک می کردند. ساعت 12 ظهر زمانی بود که مسئولین بردن آب میوه ها می آمدند و آب میوه ها را می بردند. معمولا خواهرم و پسرش هم از توزیع کننده ها بودند.

تقریبا تمام مدت سال تحصیلی این کار ادامه داشت. دبیرستان 17 شهریور یک آبدارخانه داشت که خیلی بزرگ بود و بسیار مناسب برای این کار کار را از همانجا شروع کردیم. خدمتگزارها با ما همکاری نمی کردند . دائم می گفتند این چه بساطیست راه انداختید، جلوی دست و پای ما را گرفتید. برای همین خانم محب دستور داد آبدارخانه به جای دیگری منتقل بشود . خدمتگزارها که رفتند ما هم دیگر کارمان را با خیال راحت ادامه دادیم و اسم آنجا را هم گذاشتیم « ستاد آبمیوه رسانی به مجروحین شیمیایی»

بخشی از خاطرات خانم پروین اباصلتی از مربیان پرورشی

منبع

دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی