سقای دشت کربلای ایران

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۱۱ توسط Root (بحث | مشارکت‌ها)
شهید اکبر میرزایی

دایی اکبر جبهه ها

'''شهید اکبر میرزایی کاشانی'''، هشتم بهمن ماه 1321 در کاشان به دنیا آمد. پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود. شهید اکبر میرزایی، معروف به دایی اکبر، '''سقای دشت کربلای ایران''' بود.ایشان اهل کاشان، ولی مقیم تهران بود.ایشان در جهاد سازندگی استخدام می شود و با یک تانکر حمل آب، به عنوان سقای دشت کربلا شروع به خدمت کرد. اکبر که هم در جهاد و هم در جبهه به دائی اکبر معروف شده بود دوباره به جبهه رفت و در عملیات محرم شرکت کرد. تا اینکه در14 آبان ماه 1361 در موسیان به شهادت رسید. در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد.

دلم می خواهد مثل حضرت ابوالفضل شهید شوم

قائم مقام جهاد کاشان در دوران جنگ نفل می کنند:

وقتی قائم مقام جهاد کاشان بودم، مسئولیّت تعمیرگاه را آقای میرزایی معروف به دایی اکبر به عهده داشت. هر وقت برای سرکشی به تعمیرگاه می رفتم ، دائی اکبر به من می گفت :

« چند روز به من مرخصی بدهید ؛ دلم می خواهد به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروم »

چون حضور او در جهاد لازم و ضروری بود، طفره می رفتم، تا اینکه روزی با هم قرار گذاشتیم از هفته آینده به مرخصی برود. وقتی وارد تعمیرگاه شدم، دیدم بین بچه ها صحبت از آماده شدن برای اعزام به منطقه است. دائی اکبر هم علاقه شدیدی داشت که در منطقه با تانکر سقایی کند. به اوگفتم : «دائی اکبر، توکه به خانواده ات قول رفتن به مشهد مقدس را داده ای.» گفت: «رفتن به مشهد دیر نمی شود، وقتی برگشتم، میرویم.»

به شوخی گفتم: « می دانی که برمی گردی ؟ چهره ات که نورانی است، شاید شهید شدی.»

گفت: « انشاا... ، دلم می خواهد مثل حضرت ابوالفضل شهید شوم؛ نه سر در بدن داشته باشم و نه دست »

چند روزی گذشت خبر شهادت دائی اکبر را شنیدم . پیکرش را که آوردند دیدم همان گونه که دلش می خواست نه سر داشت و نه دست.

پشت تانکرش نوشته بود : « سقای دشت کربلا – ابوالفضل (علیه السلام)»

نحوه شهادت

سردار حسین عارف نقل می کنند:

شهید اکبر میرزایی هنگام '''عملیات رمضان''' وقتی آب رسانی می کرد، در آن هنگام هوا سرد بود؛ پیش من آمد و گفت: عمو! گفتم بله! گفت: بچه ها آب نمی خواهند. گفتم: چرا؟ گفت: هوا دیگر سرد شده و بچه ها نیاز زیادی به آب ندارند. می خواهم روی لودر بروم و سنگر و خاکریز بسازم گفتم: برو! رفت و به ایشان لودر دادند و ایشان شروع به کار کرد. ایشان در عملیات محرم هنگامی که مشغول درست کردن خاکریز بود، یک گلوله موشک مستقیم به لودرشان خورد که تنه بالای شهید میرزایی پودر شد، و روی پا و کفش هایش دایی اکبر نوشته بود. خدا جواب ایثار گذشته اش را داد و شهادت را نصیبش کرد.


منابع