تفاوت میان نسخههای «مصاحبه با کتاب فروش مشهدی»
(صفحهای تازه حاوی «== کتابفروشی علیزاده(انتشارات اسلامی مشهد) == '''اشاره''' اهمیت نقش کتابفروشی...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱۱۶: | سطر ۱۱۶: | ||
[[رده: کتابفروش انقلابی]] | [[رده: کتابفروش انقلابی]] | ||
[[رده: انقلاب اسلامی]] | [[رده: انقلاب اسلامی]] | ||
[[رده: آثار]] | |||
[[رده: وقایع]] | |||
[[رده: مراکز]] | |||
[[رده: عناصر]] | |||
[[رده: مبارزات انقلابی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۷ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۰۳
کتابفروشی علیزاده(انتشارات اسلامی مشهد)
اشاره
اهمیت نقش کتابفروشیها در عرصه فرهنگی انقلاب اسلامی برای کسی پوشیده نیست، چراکه در آن زمان قدرت رسانه ای انقلابیون تنها منبر و نشر مکتوب اندیشهها از طریق چاپ کتاب و پخش اعلامیه شخصیتهای سیاسی بوده است. کتابفروشیهای ارزشی، در عرصه انقلاب، ضمن حفظ و نشر هویت دینی مردم مسلمان ایران به مقابله فکری با اندیشههای معاند و منحرف در عرصه نشر اندیشهها و عقاید پرداختند. در این میان، تاسیس کتابفروشی در سطح شهر مشهد قبل از انقلاب، با توجه به حسن همجواری این شهر با بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) که سالانه هزاران نفر برای زیارت این بارگاه مشرف میشدند. و همچنین تبلیغات گسترده انجمنهای معارض و منحرف از قبیل بهائیت، انجمن حجتیه و گروههای مجاهدین خلق و کمونیست، در این شهر مقدس بسیار ضروری به نظر میرسید.
کتابفروشی آقای علیزاده از کتابفروشیهای قدیمی و ارزشی شهر مشهد به شمار میآید که در دوران انقلاب اسلامی نقش توزیع کننده محصولات فرهنگی مبارزین انقلابی را ایفا میکرد؛ ماجرای کتابفروش شدن آقای علیزاده و خاطرات کتابفروشی ایشان از نمونههای برجسته در تاریخ فرهنگی انقلاب اسلامی به شمار میرود که متاسفانه پژوهشگران انقلاب اسلامی ایران چندان به این جنبه از حرکت اسلامی مردم توجهی نداشتهاند؛ به همین منظور دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به سراغ ایشان آمده تا گوشههایی از خاطرات تلخ و شیرین آن دوران را از زبان خودشان بازگو نمایند.
از چه زمانی به کار کتابفروشی مشغول شدید؟
آقای علیزاده: کتابفروشیمان بعد از ... از سال 44 شروع شد.
قبل از آن زمان مشغول چه کاری بودید؟
آقای علیزاده: خیاطی داشتیم و مداحی هم میکردم ولی بعد از اینکه فرمایشی از امام که نسبت به ایران گفته بودند ایران مشروب فروشیهایش از کتابفروشیهایش بیشتر است. این هم دیگه به عرقمان خورد که کار فرهنگی را شروع کنیم همین جملهی امام باعث شد که کتابفروشی را شروع کردیم.
در کتابفروشیتان به دنبال چه برنامهای بودید؟
آقای علیزاده: ما کتابفروشی را به خاطر شغلش انتخاب نکردیم که اگر اینطور بود همه میگفتند حاج آقا اگر مغازهاش را ساندویچ فروشی کند درآمدش سه برابر است. سر چهارراه نادری شاید، ولی ما درآمد نمیخواستیم، ما خواستیم که مردم آگاهی پیدا کنند. بله که امام فرموده بودند دیگه ما احساس وظیفه میکردیم حالا روزیمان میرسید. اما یک چیزی هم دست مردم بدهیم که به دردشان بخورد، مثلاً همین آقای قریشی که قاموس قرآن را تألیف کردند آمدند مغازه ما آمد توی مسجد گفتیم حاج آقا یک کتاب شما راجع به امام حسین نوشتید اجازه چاپ کتاب را بدهید به ما، ایشان هم بدون معطلی همان جا برداشتند یک برگه نوشتند که کتاب حماسه عاشورا که زندگانی امام سیدالشهداء است، من واگذار کردم به آقای علیزاده که نشر بدهند، چاپ کنند. دیگه ما هم این را چاپ کردیم و مقدمهای را هم خود ما در اولش نوشتیم که اگر مطالعه کنید. میفهمید هدف ما از چاپ این کتابها چی بوده. در واقع کتابی چاپ میکردیم که به درد مردم بخورد، تلنگری باشد. وظیفه بیدار باشی که امام اینجا فرمودند، یک جوری که مردم از خواب غفلت بیدار بشوند البته کسانی هم بودند که میآمدند به ما میگفتند فایدهای ندارد این خاندان پهلوی پنجاه ساله ریشه دواندند در این زمین، این درخت را نمیشود قطع کرد. اینها پنجاه ساله ریشه دواندند شما زحماتتون هدر است. ما هم در جوابشان میگفتیم باید وظیفه را انجام داد. امام فرموده بودند ما قصدمان پیروزی نیست ما وظیفه انجام میدهیم.
چه کتابهایی را بیشتر میفروختید؟
آقای علیزاده: کتابهای مذهبی، مثلاً یکی از دوستانمان که الآن از علمای تهران است. آقای اردستانی، این کتاب کشیش تازه مسلمان را آمدند مشهد و به ما پیشنهاد کردند که شما چاپ کنید. ما هم چاپ کردیم. جریان یک مسیحی است که مسلمان شده، بعد ما دیگر این را چاپ کردیم، آن زمان هم به نام انتشارات اسلامی میدانید در مسجد ارگ بود. آن کتابفروشی به نام ما بود. خلاصه این را ما چاپ کردیم و دیگر مجوز هم، یعنی مجوزش را فرهنگ و هنر آن زمان داشت. فرستادیم و بعد یک دفعه ساواک ما را خواست که تو به مسیحیها توهین کردی؛ ضربدر روی صلیب ایشان کشیدی؛ این به ادیان آنها توهین شده؛ به دین آنها توهین شده. گفتیم بابا این مسلمان شده، نظرش این است که دیگر صلیب برای ما بیارزش است. میگفت: نه اجازه ندادهاند. تا ما خلاصه یک کتابی از تهران تهیه کردیم که یکی از کشیشهای دیگر نوشته بود که چرا مسیحی نیستم. آن باز یک کتاب دیگری بود. که او هم روی صلیب ضربدر کشیده بود. ما رفتیم آن را پیدا کردیم آوردیم به ساواک نشان دادیم. گفتیم این کتاب هست. دیگر بعد به ما اجازه دادند اینطور پخش کنیم. وإلّا نگه داشته بودند.
آیتالله خامنهای نیز به کتابفروشی شما میآمدند؟
آقای علیزاده: بله، ایشان(آیتالله خامنهای) یک روز خودشان آمدند در مغازه ما، همین ژرفای نمازشان را که ما از تهران هنوز در مشهد هیچ کتابفروشی نیاورده بود، یا خبر نداشت یا جرأتش را نمیکرد، ما میفروختیم قیمتش هم بیست و پنج ریال نوشته بود ما هم بیست و پنج ریال کمتر نمیدادیم چون بیست و دو تومان از تهران خریده بودیم، با خرج راه و اینها بعد آقا فرمودند چند خریدید؟ گفتیم بیست و دو ریال بعد فرمودند یک خرده ارزانتر گفتم: حاج آقاچیزی ندارد، خرج راه و کرایه مغازه، بعد گفتند که شما بیست و سه ریال بدهید، یعنی دو ریال کمتر گفتیم چشم. دیگه از آن زمان بیست و سه قران دادیم.
آیا به مشتریان و اطرافیانتان کتاب هم معرفی میکردید؟
آقای علیزاده: بله، استاد جعفر سبحانی کتاب رمز پیروزی مردان بزرگ را در سال 1347ش نوشت؛ ما به هر جوانی که امید داشتیم که این در آینده به درد اسلام و مسلمین بخورد یا حتی تو خط نبود، این کتاب را به او یک جوری میرساندیم. این را علاوه بر اینکه شغلمان کتابفروشی بود، سعی میکردیم این کتاب را به کسانی که میخواهند در جامعه پیروز بشوند، موفق بشوند در درس، در هر رشتهای که هستند، این کتاب راهنماست. ما آن زمان این کتاب را در هیئتها میدادیم گاهی حتی مجانی میدادیم، الآن هم مجانی میدهیم. حتی الانم که میرویم از قم میآوریم صد تا صد تا میآوریم بین جوانها پخش میکنیم.
فعالیت سیاسی نیز مثل توزیع اعلامیه و ... داشتید؟
آقای علیزاده: در مورد اعلامیهها ما میرفتیم قم با انقلابیان قمی در تماس بودیم؛ با طلبههای قم در تماس بودیم؛ اعلامیه به ما میدادند، ما میآوردیم مشهد، اگر کم بود باز تکثیر میکردیم؛ پخش میکردیم. آن هم نه به اینطور، میگذاشتیم لای یک کتابی میگفتیم شما این کتابی را ببر مطالعه کن! البته چندین بار ما را ساواک هم بردند، ریختند مغازه را گشتند، بعد یک شب در مغازه آنقدر ما را با مشت زدند زیر گلویمان، اعلامیهها کجاست؟ آنقدر کتک، در همان خود مغازهمان ما را کتک زدند. این پدر سوخته ساواک، با مشت میزدند زیر گلویمان، یک رنجهایی... ولی خوشحالیم که آنها نابود شدند. (آه دل مظلوم به سوهان ماند گر خود نبرد، برنده را تیز کند)
ما در مسجد کرامت نیز اعلامیه توزیع میکردیم، میگذاشتیم توی جا مهریها یک جوری که نفهمند چی گذاشتیم. یا شبها با همین پسرمان، که الان درب مغازه است، میرفتیم توی خانهها از زیر در خانهها اعلامیههای امام را که از قم آورده بودیم پخش میکردیم.
شما در کار چاپ کتاب هم بودید؟
آقای علیزاده: بله
چاپخانه، یا انتشاراتی داشتید؟
آقای علیزاده: نه چاپخانه نداشتیم، میدادیم برای ما چاپ میکردند، به نام انتشارات اسلامی مشهد
اگر امکان دارد چند تا از مهمترین کتابهایی که چاپ کردید را برای ما معرفی کنید؟
آقای علیزاده: کتاب زندگی نامه امام خمینی(ره) را بعد از سال 1357ش چاپ کردیم، نام انتشارات را هم 12 محرم نوشتیم. البته 12 محرم نام انتشاراتی ما نبود، 12 محرم نوشتیم چون 15 خرداد در روز دوازدهم محرم بود. اگر مینوشتیم 15 خرداد میفهمیدند و میگرفتند. از طرفی امام فرموده بود که 15 خرداد باید در کنار 12 محرم زنده بماند.
چه چیزی باعث شده بود که تصمیم گرفتید کتاب را به نام انتشارات محرم چاپ کنید؟ نمیترسیدی که مشخص شود این کتاب را شما چاپ کردهاید؟
آقای علیزاده: خدا الهام کرده بود که به این فکر بیفتم و الکی نامی تحت عنوان انتشارات محرم بنویسم. البته انقلاب در آن زمان به سمت سراشیبی بود ولی چاپ اینطور کتابهایی خطر هم داشت، ولی خوب فردوسی گفته: از سر گذشته را به کمک احتیاج نیست.
کتاب حضرت رقیه(س) هم ما چاپ کردیم. که حالا صفحه اول جلدش پاره شده است. «خوابید در خرابه که تا کاخ ظلم را * با نالهی یتیمی خود زیرو رو کند». بعد دقیقاً برای اینکه این صحنه را ما مجسم کنیم، از کاخ سفید عکس گرفتیم. این کاخ سفید است هان، کاخ سفید را پشت جلد واژگون کردیم؛ یعنی در خون میغلتیدیم ماها، صبح که از خانه میآمدیم بیرون، خدا میداند به بچههایمان هی نگاه میکردیم که شاید ما دیگر برنگردیم، اینها را دیگر نبینیم. اینطور ما صبر و استقامت کردیم.
طرح روی جلد را چه کسی پیشنهاد داد که به این شکل در بیاید؟
آقای علیزاده: خودم. طراح کتاب دنبال یک قصری میگشت که به حساب بخورد به کاخ یزید. من رفتم از یک مجلهای عکس کاخ سفید را آوردم، او هم خودش نمیدانست که این کاخ سفید است؛ گفتیم این را واژگون کن!
در نشر کتابهایتان سعی میکردید که چه مطالبی را به خوانندگان بفهمانید؟
شما نگاه کنید این کتابی است که به نام دختر علی(ع)، زینب کبری(س)، ما خودمان چاپ کردیم. انتشارات اسلامی در مسجد گوهرشاد. این آقای مداح میفرمایند این را، این به عنوان یعنی شرح حال زینب کبری است به قلم آیتآلله خراسانی، امام جمعه طرقبه که فوت کردند. این شعر است اما چه شعرهای بیدار کنندهای. شعری که خوار کند و زینب را مضطر بگوید نه. این هم نمونهاش است: «فشردهی سخن دختر علی(ع) این است که بار ظلم کشیدن خلاف عافیت است. سکوت در بر ظالم کمک بود بر ظلم کزان جفا به ستم دیدگان مسکین است». خلاصه، این شعر، تمام کتاب در همین مایهها است دیگر. شعرهایش همه انقلابی و بیدارکننده.
آثار امام را هم منتشر میکردید؟
علیزاده: بله، پول میدادیم چاپ میکردند. الان این کتاب، کتاب ولایت فقیه امام است، ولی به چاپخانه نگفته بودیم که این کتاب مال کیه...
رساله امام را نیز به نام آیتالله شریعتمدار میفروختیم. ولی توی مسئله، امام نظرشان را راجع به تخم مرغ این بود که اگه خون تو تخممرغ دیدید همه میگویند که خون برداشته شود و تخم مرغ را میل کنید ولی امام فتوایش این بود که اگر مخلوط کردید خون محو شد اون درسته اون وقت همین مسئله نشانه رساله امام بود برای اهلش.
شما یعنی فتواهای خاصی که امام داشت را...
آقای علیزاده: میدانستیم و به مشتریها میگفتیم رساله امام را میخواهید؟! البته کسی که مطمئن بودیم میدادیم دیگه اگه به دست...
چه جوری اطمینان پیدا میکردید که؟
آقای علیزاده: میفهمیدیم فردی که اهل جلسه بود رفت و آمد داشت یا یکی سفارش میکرد مثلا مرحوم حسینزاده مداح خدا رحمتش کند، فوت کرده، ایشان به ما معرفی میکرد، مثلاًیکی را میفرستم برای رسالهی امام...
هزینههای چاپشان چه جوری تامین میشد؟
آقای علیزاده: میفروختیم کاسبییمان بود انگار
در مورد اینکه چه کتابهایی را چاپ کنید با کسی مشورت میکردید یا خودتان تشخیص میدادید؟ بر چه اساسی کتابها را انتخاب میکردید؟
آقای علیزاده: دیگه هم خودمان که دیگه غیر مستقیم با آقای طبسی هم در تماس بودیم دیگه..
با آقای طبسی از کی آشنا شدید؟
آقای علیزاده: آقای طبسی از قدیم چون کتابفروشی داشتم در هنگامی که حرم مشرف میشدند سری هم به کتابفروشی ما میزدند. یک بار هم که گرفتندشان دیگه طلبههای مدرسهی پریزاد و اینها، مدرسه بالاسر، با ما رفیق بودند ما هم با ایشان بعد از اینکه آزاد شدند، بعد از 15 خرداد رفتیم دیدنشان.
خب آن زمان نشر کتابهای کمونیستها و جریانهای منحرف توی جامعه خیلی زیاد بود. آیا کار چاپ کتابهای شما با اهداف مقابلهای بود، یعنی فعالیت شما به منظور مقابله با چاپ آن کتابها بود؟
آقای علیزاده: آره دیگر یک نوع مبارزهای بود دیگر، این مبارزه ما، دیگر با آن مشرکین که در تماس نبودیم، ولی خب آنها هم سعی میکردند که ما را به سمت خودشان بکشند ولی خب ما چون دیگر پای منبر بزرگانی امثال آقای فلسفی و آقای واله و آقای طبسی و آقای سیدان و اینها میرفتیم تو همین خط اسلام و انقلاب ماندیم.
شما جدای از اداره کتابفروشی جز مداحان و هیئتیهای انقلابی شهر مشهد به شمار میآمدید، آیا خاطره خاصی از آن زمان به ذهن دارید؟
آقای علیزاده: جشن گرفتن در سال 1357ش برای امام، جشن تولد امام زمان(عج) و تولد امام حسین(ع) را حرام کردند، که کسی جشن نگیرد. چون میفرمودند ما عید نداریم. عید ما روزی است که این نظام سرنگون بشود إنشاءالله. خوب بعضیها جشن گرفتند. آن زمان دیگر شعر گفتیم برای چراغهایی که روشن بود. «یا رب خموش باد چراغی که میشود * روشن گهی برای حسین و گهی یزید». یک روز برای تاجگذاری سردرهای ادارات را روشن میکنند. یک روز هم برای جشن تولد امام حسین...
شما در تظاهرات علیه رژیم پهلوی نیز شرکت میکردید؟
بله، در همان ابتدا یک نقاشی کرده بودند روی پوست گوسفند، نقاشی سالی که امام، همان سال 42، این عکس دیگر ممنوع بود و اینها، ما در خانه یکی از همسایه، قوم و خویشهایمان پنهان کردیم. بعد او گفته بود اینجا خطر دارد، بیایید ببرید. ما عکس امام را که، نقاشش هم هست، ابوالمنصوریان...
نقاشش الآن هست؟
آقای علیزاده: ها الآن هست، آقای منصوریان، روحانی است. ولی خب حالا پیرمرد شده مریض شده است. این عکس را ما آمدیم، لوله کرده بودیم بعد در پلاستیک پیچیده بودیم، دورش هم طناب پیچ کردیم در چاه خانهمان پنهان، تو چاه آب، این بود و بود و بود دیگر تا سال 56-55 که دیگر راه افتادند مردم برای راهپیماییها، آن وقت ما این عکس را درآوردیم. آن وقت این را میگرفتیم، دیگر یک مقوا درست کردیم سر چوب و اینها، زیر بغلمان میبردیم بیرون؛ یعنی وقتی آمدیم میدان شهدا، چهارراه شهدا آنجا میزدیم سر چوب؛ اولین عکسی بود که بالا رفت و برای مردم نشانهای بود که تا عکس بالا بود، بیایند، همین عکس ما بود. اصلاً عکسی وجود نداشت، عکسی چاپ نشده بود. ما که جلو میافتادیم جمعیت هم میآمد. این عکس بود تا آخر که در همین راهپیماییها از دست ما گرفتند، نمیدانم کی گرفت نه اینکه ببرند، دست کسی دیگر افتاد. گمش کردیم.
منبع
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی