تفاوت میان نسخههای «از نهضت تا قدم زدن با گرگها»
سطر ۱۴: | سطر ۱۴: | ||
خاطرههایش فرود نداشت. ذهن فعال و حافظه قوی اش همه جزئیات روزهای سخت نهضت را حفظ کرده است. عشق به معلمی او را از خانه و زندگی جدا کرد و به دل روستاهایی فرستاد که تا قبل از آن به ذهنش هم خطور نمی کرد. همتش آن قدر بالا بود که میتوانست گِل درست کند، خشت بسازد و با دست خودش مدرسه تخریب شده روستای "ترخاص" را دیوار چینی کند. از سگها و گرگهایی که در راههای روستایی مقابلش سبز میشد نترسد و شبهایی که در جاده و بیابان میماند، او را از کارش منصرف نکند. میتوانست برای دانشآموزان روستایی مثل فرزندان خودش غذا بپزد، برایشان با دست خودش چاه بکند و توالت بسازد و حتی آن ها را از مرگ حتمی نجات دهد. | خاطرههایش فرود نداشت. ذهن فعال و حافظه قوی اش همه جزئیات روزهای سخت نهضت را حفظ کرده است. عشق به معلمی او را از خانه و زندگی جدا کرد و به دل روستاهایی فرستاد که تا قبل از آن به ذهنش هم خطور نمی کرد. همتش آن قدر بالا بود که میتوانست گِل درست کند، خشت بسازد و با دست خودش مدرسه تخریب شده روستای "ترخاص" را دیوار چینی کند. از سگها و گرگهایی که در راههای روستایی مقابلش سبز میشد نترسد و شبهایی که در جاده و بیابان میماند، او را از کارش منصرف نکند. میتوانست برای دانشآموزان روستایی مثل فرزندان خودش غذا بپزد، برایشان با دست خودش چاه بکند و توالت بسازد و حتی آن ها را از مرگ حتمی نجات دهد. | ||
== منبع == | |||
کتاب ایام سبزوار | |||
نسخهٔ ۲۷ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۵۷
زهرا شریعتمدار
خانوادۀ نهضت سوادآموزی
زهرا شریعتمدار: خانوادۀ من، خانوادۀ نهضت سوادآموزی است. پدرم پایهگذار نهضت و برادر و خواهرم هم در نهضت بودهاند. پدرم روحانی است. زمانی که نهاد نهضتسوادآموزی برپا شد از ایشان دعوت کردند تا مسئولیتش را به عهده بگیرند. به خانه که میآمدند تعریف زیادی از نهضت و کلاسهایش میکردند. هم زمان با ایشان برادرم هم وارد نهضت شد و در کادر اداری نهضت کار میکرد. در خانه هم کلاً جَو نهضت حاکم بود و این باعث شد که علاقۀ من به نهضت بیشتر شود. سال 65 وارد نهضت شدم و سال 77 به خدمت آموزش و پرورش درآمدم. من ابتدا نهضت را از سطح شهرستان و از کلاسهای مقدماتی و تکمیلی شروع کردم. شهرستان سبزوار یک نوع دردسر داشت و روستاها هم یکنوع، ولی هر کدام از دردسرها شیرینی خاصی داشتند. داخل سبزوار از نظر مکان مشکل داشتیم و باید اجاره میدادیم. به مساجد هم که میرفتیم، بعضی از خانمها مشکل داشتند و نمیتوانستند به مسجد بیایند. خانه اجاره میکردیم و نهضت هزینهاش را پرداخت میکرد ولی باز هم مشکلات و گرفتاری زیادی داشت.
نهضت در روستای برف گیر و بدون جاده
اسماعیل هاشم آبادی نقل میکند
خاطرههایش فرود نداشت. ذهن فعال و حافظه قوی اش همه جزئیات روزهای سخت نهضت را حفظ کرده است. عشق به معلمی او را از خانه و زندگی جدا کرد و به دل روستاهایی فرستاد که تا قبل از آن به ذهنش هم خطور نمی کرد. همتش آن قدر بالا بود که میتوانست گِل درست کند، خشت بسازد و با دست خودش مدرسه تخریب شده روستای "ترخاص" را دیوار چینی کند. از سگها و گرگهایی که در راههای روستایی مقابلش سبز میشد نترسد و شبهایی که در جاده و بیابان میماند، او را از کارش منصرف نکند. میتوانست برای دانشآموزان روستایی مثل فرزندان خودش غذا بپزد، برایشان با دست خودش چاه بکند و توالت بسازد و حتی آن ها را از مرگ حتمی نجات دهد.
منبع
کتاب ایام سبزوار