تفاوت میان نسخههای «از بیبهایی تا پُربهایی»
(صفحهای تازه حاوی «'''«سپهرار ناصری»''' جوان هجده سالهای بود که در یک خانوادۀ تحصیل کرده و مرفّه...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
'''«سپهرار ناصری»''' جوان هجده سالهای بود که در یک خانوادۀ تحصیل کرده و مرفّه با اعتقادات بهایی محکم بزرگ شد. پدرش '''منوچهر ناصری''' اولین دامپزشک سبزوار بود. سپهرار به دبیرستان اسرار میرفت و در رشته ریاضی فیزیک تحصیل میکرد. دبیرستان اسرار مهد اتفاقات سیاسی آن زمان بود. بچههای دبیرستان به دو گروه تقسیم میشدند، بچههای حزب مجاهدین و بچههای حزباللهی. این دو گروه حتی نماز جماعت جداگانه داشتند! سپهرار ناصری، به حزباللهیها ملحق شد و حتی در نماز جماعت آن ها شرکت میکرد. او در جواب یکی از همکلاسیهایش که پرسیده بود: «تو دیگه چرا میای؟» گفته بود: «من میدونم جبهۀ سیاسی شما بر حقه، دوست دارم جزء سیاهی لشکر شما باشم تا در مقابل اونا کم نباشید. هر چند این نماز رو هم قبول ندارم.» | '''«سپهرار ناصری»''' جوان هجده سالهای بود که در یک خانوادۀ تحصیل کرده و مرفّه با اعتقادات بهایی محکم بزرگ شد. پدرش '''منوچهر ناصری''' اولین دامپزشک سبزوار بود. سپهرار به دبیرستان اسرار میرفت و در رشته ریاضی فیزیک تحصیل میکرد. دبیرستان اسرار مهد اتفاقات سیاسی آن زمان بود. بچههای دبیرستان به دو گروه تقسیم میشدند، بچههای حزب مجاهدین و بچههای حزباللهی. این دو گروه حتی نماز جماعت جداگانه داشتند! سپهرار ناصری، به حزباللهیها ملحق شد و حتی در نماز جماعت آن ها شرکت میکرد. او در جواب یکی از همکلاسیهایش که پرسیده بود: «تو دیگه چرا میای؟» گفته بود: «من میدونم جبهۀ سیاسی شما بر حقه، دوست دارم جزء سیاهی لشکر شما باشم تا در مقابل اونا کم نباشید. هر چند این نماز رو هم قبول ندارم.» | ||
نسخهٔ ۲۱ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۲۸
«سپهرار ناصری» جوان هجده سالهای بود که در یک خانوادۀ تحصیل کرده و مرفّه با اعتقادات بهایی محکم بزرگ شد. پدرش منوچهر ناصری اولین دامپزشک سبزوار بود. سپهرار به دبیرستان اسرار میرفت و در رشته ریاضی فیزیک تحصیل میکرد. دبیرستان اسرار مهد اتفاقات سیاسی آن زمان بود. بچههای دبیرستان به دو گروه تقسیم میشدند، بچههای حزب مجاهدین و بچههای حزباللهی. این دو گروه حتی نماز جماعت جداگانه داشتند! سپهرار ناصری، به حزباللهیها ملحق شد و حتی در نماز جماعت آن ها شرکت میکرد. او در جواب یکی از همکلاسیهایش که پرسیده بود: «تو دیگه چرا میای؟» گفته بود: «من میدونم جبهۀ سیاسی شما بر حقه، دوست دارم جزء سیاهی لشکر شما باشم تا در مقابل اونا کم نباشید. هر چند این نماز رو هم قبول ندارم.»
بسیاری از بچههای دبیرستان راهی جبهه میشدند و ذهن سپهرار درگیر سوالهای اساسی شده بود. او بعد از شهادت یکی از دوستان شیعهاش دیگر مثل سابق شوخ و سرزنده نبود و مدام در فکر بود. بالاخره به بیت آیتالله علوی سبزواری رفت و به ایشان گفت: «میخواهم شیعه شوم.» سپهرار پس از شیعه شدن به توصیه آیتالله علوی، نام مهدی را برای خود برگزید چون بهائیت به حضرت مهدی(عج) اعتقادی ندارد. با شیعه شدن سپهرار، خانواده اش و مخصوصاً مادر با جدیّت در مقابل او ایستادند. بالاخره سپهرار تصمیم خودش را گرفت و به عنوان امدادگر راهی جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.
منبع
کتاب ایام سبزوار