تفاوت میان نسخههای «خانهای که به دستورامام رضا ساخته شد»
سطر ۵۱: | سطر ۵۱: | ||
[[رده:خانه سازی]] | [[رده:خانه سازی]] | ||
[[رده:مدرسه]] | [[رده:مدرسه]] | ||
[[رده:خراسان رضوی]] |
نسخهٔ ۱۵ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۱۹
زمانی که حضرت آقا بر گسترش بسیج سازندگی تأکید کردند، تعدادی از بچههای هیئت محبان فاطمه زهرا (س) که دانشجو بودند، شروع به تسری دادن جریان سازندگی در دانشگاه کردند. ورود به این کار، تلخی و شیرینیهای زیادی دارد. دیدن وضع زندگی مردم محروم و شنیدن درد و دلهایشان کمی تلخ است. برخی خانوادهها در کپر زندگی میکنند. شیرینی بسیج سازندگی همین خدمتی است که در حد توان برای همین مردم انجام میدادیم. ساختن خانه برای محرومان و گذاشتن هر آجر روی آجر دیگر برای رشد خودمان هم تجربه است. فهمیدیم کمک به محرومان، مذهبی و غیرمذهبی نمیشناسد. خیلی از کسانی که در عمرشان پا به مسجد نگذاشته بودند، آمدند پای کار و کمک کردند. اوایل یک سری برنامههای روتین داشتیم. مثلاً در ایام ولادت امیرالمؤمنین 110 بسته غذایی در مناطق کمبرخوردار تقسیم میکردیم. اسم طرح را گذاشته بودیم فتوت علوی.اینطور کارها از سال 87 اجرا میشود، اما قرارگاه امام مهربانیها به صورت رسمی از سال 1394 شکل گرفت.
چند نفر در قرارگاه فعالاند؟
یاد گرفتیم همیشه آماده باشیم؛ چه سیل و زلزله باشد چه مقابله با کرونا حدود 100 نفر خانم و آقا در قرارگاه فعالاند. مجموعههای هیئت محبان فاطمه زهرا، گروه جهادی ابناءالفاطمه، گروه جهادی رهروان زینب کبری، هیئت جوانان بنیهاشم و بچههای دیگر هیئتها در قرارگاه همکاری میکنند. ما یاد گرفتیم همیشه آماده باشیم؛ چه سیل و زلزله باشد چه مقابله با کرونا. اوایل برخی خانوادهها از حضور فرزندانشان در این کارها جلوگیری میکردند، اما کم کم اعتمادشان جلب شد و خودشان هم آمدند پای کار.
ماجرای راهاندازی تیم جهادی دانشآموزی
بعضی وقتها. مثلاً سال 1391 میخواستیم تیم تخصصی جهادی برای دانشآموزان راه بندازیم. مسئولین امر مخالفت کردند، حتی مسئولین بسیج سازندگی سپاه هم راضی نبودند، اما کوتاه نیامدیم. سال 93 با دو تیم 20 نفره دانشآموزی خانهای در حمیدیه ساختیم. دانشآموزهای پایه سوم راهنمایی و اول دبیرستان بودند. دو نفر بنّا هم به کار گرفتیم. خانه برای دو تا بچه بود که تازه پدرشان را از دست داده بودند. زمینی 120 متری داشتند. با تیم دانشآموزی یکماهه خانهای در آن زمین ساختیم. خندههای بچهها بعد از تمام شدن خانه دیدنی بود. وقتی مسئولان کار دانشآموزها را دیدند تعجب کردند.
چگونه تأمین امکانات
بسیج سازندگی در حد توانش از قرارگاه حمایت میکند، اما بیشتر هزینهها از کمک خانوادهها و تبلیغاتی که در فضای مجازی داریم، تأمین میشود. بیشتر امکاناتی که استفاده میکنیم وسایل خانوادهها و بچههای قرارگاه است. گانهایی که میپوشیم، تولیدی قرارگاه خودمان است. شیلدها را هم گروههای جهادی دیگر تولید کردند. وسایلی مثل آبمیوهگیری، ابزار مغازه و اشتغال بعضی دوستان بود که برای خدمترسانی در اختیار قرارگاه گذاشتند. با این که در این تعطیلی، مشاغل با هزاران مشکل درگیرند، لوازمشان را آوردند پای کار جهادی.
مقابله با کرونا
خانوادهها کمک بلاعوض قبول نمیکردند، کمکها به صورت وام داده شد
برای تولید ماسک خانوادهها آمدند پای کار. بیشتر در مناطق کمبرخوردار برای ضدعفونی رفتیم. بچهها نیمه شبها با چکمه به دل مناطقی زدند که پر از گل و لای بود. یعنی حتی خیابان آسفالت هم نداشتند. برای کسانی که با کرونا میجنگند، آبمیوه طبیعی تهیه کردیم. قدیمیها از پشتیبانی جنگ داستانهای زیادی برای ما تعریف کردهاند و ما هم یاد گرفتیم. میگفتند مردم برای رزمندهها آبمیوه درست میکردند تا هم از نظر روحی حمایتشان کنند و هم این پیام را بدهند که همهجوره برای خدمت به رزمندهها آمادهاند. با آمدن کرونا خیلی از مردم، از کار بیکار شدند. به نظرم مسئولین وظیفه داشتند این اقشار را تأمین کنند. برخی راضی نمیشدند از ما کمک بلاعوض بگیرند. تیم اقتصادی قرارگاه پیشنهاد داد کمکها به صورت وام اهدا شود و خانوادهها در چند قسط آن را برگردانند. اینگونه بود که همه قبول کردند. تجربههایی که از سال 87 تا الان داریم پشتوانهای شده تا بتوانیم کارهای جدید و متنوع بکنیم. البته حواسمان بود که موازیکاری نکنیم. برای جلوگیری از موازیکاری، بچهها را برای رصد میفرستیم که ببینند اگر کسانی در منطقهای فعالیت کردند، خبردار شویم. اینطوری میدانیم باید برای آنجا کارهایی بشود که مکمل فعالیتهای گروه فعال و مستقر در آنجا باشد.
حتی روز تحویل سال هم تعطیلی نداشتیم
ایام عید پارسال را با سیل گذراندیم و امسال هم درگیر کروناییم، حتی روز تحویل سال هم تعطیلی نداشتیم و بچهها طبق برنامه آمدند پای کار. یا مثلاً حوالی سال 1393 با کمک خیرین طرحی را شروع کردیم برای افراد مستضعف که هیچوقت عازم مشهد نشده بودند. خیلیها را شناسایی کردیم و به زیارت امام رضا(ع) فرستادیم. الان آستان قدس همین کار را در قالب طرح زیارت اولیها میکند. یکی از دوستان که در کمیته امداد کار میکرد، از ما خواست خانمی را از حمیدیه با کاروان به مشهد ببریم. میگفت این خانم خیلی از اهل بیت دلخور است. قبول کردیم و او را با کاروان بردیم مشهد. به صحن حرم امام رضا(ع) که رسیدیم، آن خانم روبهروی گنبد طلا ایستاد و شروع کرد گله و شکایت به امام رضا(ع). نفس نمیزد. پشت هم ادامه داد. تعجب کردیم. خیلی جدی بود و یکسره میگفت امام رضا(ع) ازت نمیگذرم! خادمها دورش جمع شدند. او را بردیم به اتاقی در گوشه حرم. کمی با او حرف زدیم تا آرام گرفت. ظاهراً یک بار با همسرش حرفشان میشود. او را نفرین میکند و میگوید یا امام رضا شر شوهرم را از سرم کم کن. شوهرش یک روزی وقتی میرود شنا کند، غرق میشود. این حادثه باعث دلسردی او از اهل بیت میشود. بعد از آرام شدن رفت زیارت.
ماجرای عنایت ویژه امام رضا (ع) به خانمی که میگفت ازت نمیگذرم!
بعد از چند ماه یکی از بچههای مشهد که در کارهای کاروان کمک میکرد، تماس گرفت. ساعت سه شب بود. گوشیم 12 بار زنگ خورد. ترسیدم اتفاق بدی افتاده باشد. بیدار شدم و به او زنگ زدم: «چی شده؟ جایی آتش گرفته که این موقع شب این همه زنگ زدی؟ » گفت: «مامان زینب کجاست؟» با تعجب گفتم: «مامان زینب کیه؟ کیو میگی؟» گفت: «همون خانمی که از حمیدیه آوردی مشهد. تو رو خدا هر طور شده تا صبح پیداش کن ببین وضع زندگیش چطوره» صبح رفتم حمیدیه و محل زندگی آن خانم را پیدا کردم. بعد فوت شوهرش با دو تا بچه در یک اتاق 6 متری زندگی میکردند. اسم بچهها زینب و علیمحمد بود. وضعیت را برای آن رفیق مشهدی شرح دادم. گفت امام رضا به خوابم آمد. حضرت فرمودند این زن از من دلخور است، باید خانهاش را بسازید. بچهها را جمع کردیم. زیارت خاصه امام رضا (ع) خواندیم. سفری به زیارت امام رفتیم. کار نظر کرده بود و با کمک خدا، امکانات سریع فراهم شد. بعد هم با همان گروههای دانشآموزی که گفتم، خانه را در یک ماه ساختیم. هنوز خندههای زینب و علیمحمد را فراموش نکردم.
بسته را به همسایه بغلی بدهید، بیشتر از من نیاز دارد!
شبی داشتیم در محلههای محروم بستههای غذایی پخش میکردیم. وقتی میخواستیم به یکی از خانهها بسته غذایی بدهیم، قبول نکرد. رفت داخل خانه و با یک بسته ماکارانی برگشت. گفت از جایی دیگر بسته گرفتم. همسایهام بیشتر نیاز دارد، به او بدهید. با این که خودش وضع خوبی نداشت، حاضر نشد بسته را بگیرد و نگران همسایه بود.
اول گلایه میکرد اما در نهایت 500 هزار تومان به قرارگاه کمک کرد
ایام عید 99 داشتیم خیابانها را ضدعفونی میکردیم. مردی با عصبانیت نزدیک شد و گفت: «چرا فقط این خیابون را ضدعفونی میکنید؟» از حرفش تعجب کردم. گفتم: «بابا کی گفته فقط این خیابان را ضد عفونی میکنیم؟» اصرار داشت که حتماً در این خیابان کسی از خودتان ساکن است که فقط اینجا را ضد عفونی میکنید. هر چه میگفتم جاهای دیگر را هم ضدعفونی کردیم به خرجش نرفت. دستش را گرفتم و گفتم مرا ببر خیابان خودتان. تا آنجا برسیم، رویش را بوسیدم و کمی سر شوخی را باز کردم تا آرام شود. آنجا که رسیدیم، جایی را که ضدعفونی کرده بودیم، نشانش دادم. گفتم نگاه کن، هنوز خیسیاش مانده. یک نفر به ما نزدیک شد. بچهاش بود که آمد پیش ما. گفت بابا من دیدم، همینها بودند که اینجا را ضد عفونی کردند. بالاخره قانع شد. همانجا شماره کارت گرفت و 500 هزار تومان برای قرارگاه فرستاد.