تفاوت میان نسخههای «کارگاه تولید ماسک در منزل شهید»
سمانه عابدی (بحث | مشارکتها) |
سمانه عابدی (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
خانه نسبتا شیک و بزرگی بود، با فرش و پردههای ست شده به رنگ سبز که خیلی هم بروز نبودند. هفت هشت تا عکس شهید روی شومینه، اولین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. دقت که کردم همه جای خانه، عکسی از شهدا پیدا میشد. با پرسوجو متوجه شدم اکثر خانمها همسر یا خواهر شهیدند، یا هر دو. ولی افراد دیگر هم بودند که هر کدام برای حضورشان انگیزهای داشتند. مسئول پایگاه خودش را سیده نرجس دشتی معرفی کرد. | '''خانه نسبتا شیک و بزرگی بود، با فرش و پردههای ست شده به رنگ سبز که خیلی هم بروز نبودند. هفت هشت تا عکس شهید روی شومینه، اولین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. دقت که کردم همه جای خانه، عکسی از شهدا پیدا میشد.''' با پرسوجو متوجه شدم اکثر خانمها همسر یا خواهر شهیدند، یا هر دو. ولی افراد دیگر هم بودند که هر کدام برای حضورشان انگیزهای داشتند. مسئول پایگاه خودش را سیده نرجس دشتی معرفی کرد. | ||
[[پرونده:Yazd345.png|بندانگشتی|چپ]] | [[پرونده:Yazd345.png|بندانگشتی|چپ]] | ||
== فراخوان کار جهادی در فضای مجازی == | == فراخوان کار جهادی در فضای مجازی == | ||
بیبی نرجس؛ خواهر شهید سیدحسن دشتی، وقتی در فضای مجازی درخواست نیاز به خیاط برای دوخت ماسک را دیده بود، اعلام آمادگی کرده بود. اما حالا یک خیاطخانه را اداره میکرد. | بیبی نرجس؛ خواهر شهید سیدحسن دشتی، وقتی در '''فضای مجازی''' درخواست نیاز به خیاط برای دوخت ماسک را دیده بود، اعلام آمادگی کرده بود. اما حالا یک خیاطخانه را اداره میکرد. | ||
== پای کار از دوران دفاع مقدس == | == پای کار از دوران دفاع مقدس == | ||
لابهلای صحبتهایش، فهمیدم خاطرات روزهایی که زیر نظر جهاد به خانواده رزمندهها کمک میکردند، برایش زنده شده است. کارهایی خاص مثل انارچینی و درو کردن گندم. الان هم با یاد آن روزها پای کار آمده بود. | '''لابهلای صحبتهایش، فهمیدم خاطرات روزهایی که زیر نظر جهاد به خانواده رزمندهها کمک میکردند، برایش زنده شده است.''' کارهایی خاص مثل انارچینی و درو کردن گندم. الان هم با یاد آن روزها پای کار آمده بود. | ||
== | == خانه شهید، محل کار جهادی == | ||
[[پرونده:Yazd234.png|بندانگشتی|چپ]] | [[پرونده:Yazd234.png|بندانگشتی|چپ]] | ||
مادر پیری داشت که نیازمند مراقبت بود، ولی پابهپای بقیه در خیاطخانه کار میکرد. تنها یادگار همسر شهیدش، یک دختر است که در شهر دیگری زندگی میکند. نیمی از خانه سهم اوست و گفت از دخترش اجازه گرفته تا خانه را برای این کار بگذارد. یک درصد هم نگران خانهاش نبود. میگفت تمام دغدغهاش این است که کارش مورد قبول خدا باشد و امام زمان و رهبرش از او راضی باشند. | مادر پیری داشت که نیازمند مراقبت بود، ولی پابهپای بقیه در خیاطخانه کار میکرد. تنها یادگار همسر شهیدش، یک دختر است که در شهر دیگری زندگی میکند. نیمی از خانه سهم اوست و گفت از دخترش اجازه گرفته تا خانه را برای این کار بگذارد. یک درصد هم نگران خانهاش نبود. '''میگفت تمام دغدغهاش این است که کارش مورد قبول خدا باشد و امام زمان و رهبرش از او راضی باشند.''' | ||
== کار جهادی و ابزار کار اهدایی == | == کار جهادی و ابزار کار اهدایی == | ||
صدای چرخخیاطی قطع نمیشد. اسمش کارگاه دوخت ماسک بود، ولی همه کار میکردند. از دوخت گان تا برشکاری برای کارگاههای دیگر و بستهبندی لباسها. دو طرف سالن را چرخهای رنگ و وارنگی پر کرده بود که معلوم میشد هر کدام از خانهای آمده. همه ماسک به صورت داشتند. روی فرشها پارچههایی کشیده بودند که به آنها آسیب نرسد. | صدای چرخخیاطی قطع نمیشد. اسمش کارگاه دوخت ماسک بود، ولی همه کار میکردند. از دوخت گان تا برشکاری برای کارگاههای دیگر و بستهبندی لباسها. '''دو طرف سالن را چرخهای رنگ و وارنگی پر کرده بود که معلوم میشد هر کدام از خانهای آمده.''' همه ماسک به صورت داشتند. روی فرشها پارچههایی کشیده بودند که به آنها آسیب نرسد. | ||
[[پرونده:Yazd455.png |بندانگشتی|چپ]] | [[پرونده:Yazd455.png |بندانگشتی|چپ]] | ||
== هیچ کس بیکار نبود == | == هیچ کس بیکار نبود == | ||
درگیر تعارفات و پذیرایی بودیم که دیدم پیرزنی که کناری نشسته بود بلند شد. با اصرار گفت کاری به من بدهید. خیلی پیر بود و کسی از او توقعی نداشت. اما نمیتوانست فقط بنشیند و نگاه کند. آخرش خانمی که بستهبندی میکرد را قانع کرد تا کمکش کند. | '''درگیر تعارفات و پذیرایی بودیم که دیدم پیرزنی که کناری نشسته بود بلند شد. با اصرار گفت کاری به من بدهید. خیلی پیر بود و کسی از او توقعی نداشت.''' اما نمیتوانست فقط بنشیند و نگاه کند. آخرش خانمی که بستهبندی میکرد را قانع کرد تا کمکش کند. | ||
آن طرف دیگر، بحث بود که چند تا از چرخها، جام کرده و نیاز به تعمیر دارد. تماس گرفتند تا تعمیرکار بیاید. مردی که برای تعمیرات آمد، چرخها را بدون درخواست مزد سرویس کرد و رفت. گفتند تعمیرکار ثابت کارگاه شده و هروقت نیاز باشد با جعبهابزار پیدایش میشود. بی سروصدا کارش را میکند و میرود. | آن طرف دیگر، بحث بود که چند تا از چرخها، جام کرده و نیاز به تعمیر دارد. تماس گرفتند تا تعمیرکار بیاید. '''مردی که برای تعمیرات آمد، چرخها را بدون درخواست مزد سرویس کرد و رفت. گفتند تعمیرکار ثابت کارگاه شده و هروقت نیاز باشد با جعبهابزار پیدایش میشود. بی سروصدا کارش را میکند و میرود.''' | ||
حین سروکله زدن خیاطها، خانمی با مادر پیر و فرزند خردسالش، سبزی به دست وارد شدند. نان و پنیر هم آورده بودند. وقتی پرسیدم اینها برای چیست، با اضطراب گفت سبزیها را قشنگ شستیم و ضدعفونی کردیم، خیالتان راحت باشد. بینید چقدر تمیز است. لبخندی زدم و گفتم شما هم خیالتان راحت، من مأمور بهداشت نیستم! | حین سروکله زدن خیاطها، خانمی با مادر پیر و فرزند خردسالش، سبزی به دست وارد شدند. نان و پنیر هم آورده بودند. وقتی پرسیدم اینها برای چیست، با اضطراب گفت سبزیها را قشنگ شستیم و ضدعفونی کردیم، خیالتان راحت باشد. بینید چقدر تمیز است. لبخندی زدم و گفتم شما هم خیالتان راحت، من مأمور بهداشت نیستم! | ||
بالاخره سفره دلش را پهن کرد. گفت شرایط کار در اینجا را ندارم. برای همین، گاهی با نذر مختصری به اینجا سر میزنم تا در کار خیرشان سهیم شوم. خانم جوانی با خنده گفت ما از وقتی به اینجا آمدیم، اضافه وزن گرفتیم! بساط نان و پنیر سبزی را که پهن کردند، گفت امروز تولد حضرت رقیه است. این سفره را به نیت ایشان انداختیم. هر کس بلد است، مولودی بخواند. دست زدند و خواندند و با دلی آرام، مهیای سفره شدند. نشاط در چهرههای خندانی که انگار نه انگار از صبح تا عصر یکسره کار کرده بودند، موج میزد. | '''بالاخره سفره دلش را پهن کرد. گفت شرایط کار در اینجا را ندارم. برای همین، گاهی با نذر مختصری به اینجا سر میزنم تا در کار خیرشان سهیم شوم.''' خانم جوانی با خنده گفت ما از وقتی به اینجا آمدیم، اضافه وزن گرفتیم! بساط نان و پنیر سبزی را که پهن کردند، گفت امروز تولد حضرت رقیه است. این سفره را به نیت ایشان انداختیم. هر کس بلد است، مولودی بخواند. دست زدند و خواندند و با دلی آرام، مهیای سفره شدند. نشاط در چهرههای خندانی که انگار نه انگار از صبح تا عصر یکسره کار کرده بودند، موج میزد. | ||
[[پرونده:Yazd123.jpg|بندانگشتی|چپ]] | [[پرونده:Yazd123.jpg|بندانگشتی|چپ]] | ||
== نماز جماعت بانوان تولید کننده اقلام بهداشتی == | == نماز جماعت بانوان تولید کننده اقلام بهداشتی == | ||
به اذان مغرب نزدیک میشدیم. کمکم همه از چرخها جدا شدند و خود را برای نماز آماده کردند. یکی از خانمها گفت: دامادم را صدا میزنم بیاید نماز بخواند. دامادش روحانی بود و نماز جماعت کارگاه را برعهده داشت. این خانم بیبی فهیمه دشتی، خواهر بیبی نرجس بود. یک برادرشان شهید شده و بود و سه برادر جانباز داشتند. | '''به اذان مغرب نزدیک میشدیم. کمکم همه از چرخها جدا شدند و خود را برای نماز آماده کردند.''' یکی از خانمها گفت: دامادم را صدا میزنم بیاید نماز بخواند. دامادش روحانی بود و نماز جماعت کارگاه را برعهده داشت. این خانم بیبی فهیمه دشتی، خواهر بیبی نرجس بود. یک برادرشان شهید شده و بود و سه برادر جانباز داشتند. | ||
== خانواده ای که همیشه ایثارگرند == | == خانواده ای که همیشه ایثارگرند == | ||
تعجب کردم که سنش مثل بقیه همسران شهدا، بالا نیست. ولی میگفت همسر شهید است. حتی فرزندانش هم خیلی بزرگ نبودند. با کنجکاوی سوال کردم. گفت: وقتی برادرهای جانبازم را با آن روحیه بالا و شوخطبعی جامانده از روزهای جبهه میدیدم، آرزو کردم با یک جانباز ازدواج کنم. تا اینکه سیدقاسم سامیه زرگر؛ جانباز و آزاده روزهای دفاع مقدس، به خواستگاریام آمدند. | تعجب کردم که سنش مثل بقیه همسران شهدا، بالا نیست. ولی میگفت همسر شهید است. حتی فرزندانش هم خیلی بزرگ نبودند. با کنجکاوی سوال کردم. گفت: وقتی برادرهای جانبازم را با آن روحیه بالا و شوخطبعی جامانده از روزهای جبهه میدیدم، آرزو کردم با یک جانباز ازدواج کنم. تا اینکه سیدقاسم سامیه زرگر؛ جانباز و آزاده روزهای دفاع مقدس، به خواستگاریام آمدند. | ||
این وصلت سر میگیرد و صاحب سه فرزند میشوند، یک دختر و دو پسر. این آزاده جانباز، در سال ۸۴ به خاطر عارضهای که داشته، به شهادت میرسد. او میماند و بچهها. دخترش همسر همان روحانی امام جماعت بود و در همین کارگاه ماسک میدوخت. پسرانش در کار ضدعفونی معابر کمک میکردند. یکیشان طبقه پایین همان خانه زندگی میکرد. | این وصلت سر میگیرد و صاحب سه فرزند میشوند، یک دختر و دو پسر. این آزاده جانباز، در سال ۸۴ به خاطر عارضهای که داشته، به شهادت میرسد. او میماند و بچهها. '''دخترش همسر همان روحانی امام جماعت بود و در همین کارگاه ماسک میدوخت. پسرانش در کار ضدعفونی معابر کمک میکردند. یکیشان طبقه پایین همان خانه زندگی میکرد. | ||
''' | |||
== منبع == | == منبع == |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۹:۱۶
خانه نسبتا شیک و بزرگی بود، با فرش و پردههای ست شده به رنگ سبز که خیلی هم بروز نبودند. هفت هشت تا عکس شهید روی شومینه، اولین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. دقت که کردم همه جای خانه، عکسی از شهدا پیدا میشد. با پرسوجو متوجه شدم اکثر خانمها همسر یا خواهر شهیدند، یا هر دو. ولی افراد دیگر هم بودند که هر کدام برای حضورشان انگیزهای داشتند. مسئول پایگاه خودش را سیده نرجس دشتی معرفی کرد.
فراخوان کار جهادی در فضای مجازی
بیبی نرجس؛ خواهر شهید سیدحسن دشتی، وقتی در فضای مجازی درخواست نیاز به خیاط برای دوخت ماسک را دیده بود، اعلام آمادگی کرده بود. اما حالا یک خیاطخانه را اداره میکرد.
پای کار از دوران دفاع مقدس
لابهلای صحبتهایش، فهمیدم خاطرات روزهایی که زیر نظر جهاد به خانواده رزمندهها کمک میکردند، برایش زنده شده است. کارهایی خاص مثل انارچینی و درو کردن گندم. الان هم با یاد آن روزها پای کار آمده بود.
خانه شهید، محل کار جهادی
مادر پیری داشت که نیازمند مراقبت بود، ولی پابهپای بقیه در خیاطخانه کار میکرد. تنها یادگار همسر شهیدش، یک دختر است که در شهر دیگری زندگی میکند. نیمی از خانه سهم اوست و گفت از دخترش اجازه گرفته تا خانه را برای این کار بگذارد. یک درصد هم نگران خانهاش نبود. میگفت تمام دغدغهاش این است که کارش مورد قبول خدا باشد و امام زمان و رهبرش از او راضی باشند.
کار جهادی و ابزار کار اهدایی
صدای چرخخیاطی قطع نمیشد. اسمش کارگاه دوخت ماسک بود، ولی همه کار میکردند. از دوخت گان تا برشکاری برای کارگاههای دیگر و بستهبندی لباسها. دو طرف سالن را چرخهای رنگ و وارنگی پر کرده بود که معلوم میشد هر کدام از خانهای آمده. همه ماسک به صورت داشتند. روی فرشها پارچههایی کشیده بودند که به آنها آسیب نرسد.
هیچ کس بیکار نبود
درگیر تعارفات و پذیرایی بودیم که دیدم پیرزنی که کناری نشسته بود بلند شد. با اصرار گفت کاری به من بدهید. خیلی پیر بود و کسی از او توقعی نداشت. اما نمیتوانست فقط بنشیند و نگاه کند. آخرش خانمی که بستهبندی میکرد را قانع کرد تا کمکش کند.
آن طرف دیگر، بحث بود که چند تا از چرخها، جام کرده و نیاز به تعمیر دارد. تماس گرفتند تا تعمیرکار بیاید. مردی که برای تعمیرات آمد، چرخها را بدون درخواست مزد سرویس کرد و رفت. گفتند تعمیرکار ثابت کارگاه شده و هروقت نیاز باشد با جعبهابزار پیدایش میشود. بی سروصدا کارش را میکند و میرود.
حین سروکله زدن خیاطها، خانمی با مادر پیر و فرزند خردسالش، سبزی به دست وارد شدند. نان و پنیر هم آورده بودند. وقتی پرسیدم اینها برای چیست، با اضطراب گفت سبزیها را قشنگ شستیم و ضدعفونی کردیم، خیالتان راحت باشد. بینید چقدر تمیز است. لبخندی زدم و گفتم شما هم خیالتان راحت، من مأمور بهداشت نیستم!
بالاخره سفره دلش را پهن کرد. گفت شرایط کار در اینجا را ندارم. برای همین، گاهی با نذر مختصری به اینجا سر میزنم تا در کار خیرشان سهیم شوم. خانم جوانی با خنده گفت ما از وقتی به اینجا آمدیم، اضافه وزن گرفتیم! بساط نان و پنیر سبزی را که پهن کردند، گفت امروز تولد حضرت رقیه است. این سفره را به نیت ایشان انداختیم. هر کس بلد است، مولودی بخواند. دست زدند و خواندند و با دلی آرام، مهیای سفره شدند. نشاط در چهرههای خندانی که انگار نه انگار از صبح تا عصر یکسره کار کرده بودند، موج میزد.
نماز جماعت بانوان تولید کننده اقلام بهداشتی
به اذان مغرب نزدیک میشدیم. کمکم همه از چرخها جدا شدند و خود را برای نماز آماده کردند. یکی از خانمها گفت: دامادم را صدا میزنم بیاید نماز بخواند. دامادش روحانی بود و نماز جماعت کارگاه را برعهده داشت. این خانم بیبی فهیمه دشتی، خواهر بیبی نرجس بود. یک برادرشان شهید شده و بود و سه برادر جانباز داشتند.
خانواده ای که همیشه ایثارگرند
تعجب کردم که سنش مثل بقیه همسران شهدا، بالا نیست. ولی میگفت همسر شهید است. حتی فرزندانش هم خیلی بزرگ نبودند. با کنجکاوی سوال کردم. گفت: وقتی برادرهای جانبازم را با آن روحیه بالا و شوخطبعی جامانده از روزهای جبهه میدیدم، آرزو کردم با یک جانباز ازدواج کنم. تا اینکه سیدقاسم سامیه زرگر؛ جانباز و آزاده روزهای دفاع مقدس، به خواستگاریام آمدند.
این وصلت سر میگیرد و صاحب سه فرزند میشوند، یک دختر و دو پسر. این آزاده جانباز، در سال ۸۴ به خاطر عارضهای که داشته، به شهادت میرسد. او میماند و بچهها. دخترش همسر همان روحانی امام جماعت بود و در همین کارگاه ماسک میدوخت. پسرانش در کار ضدعفونی معابر کمک میکردند. یکیشان طبقه پایین همان خانه زندگی میکرد.
منبع
زنانی که خستگی را خسته کردند/ تحقق یک رؤیا در کوچه معراج. خبرگزاری فارس. 19 تیر 99