تفاوت میان نسخههای «محمد میرزاوندی خواننده موسیقی حماسی لرستان»
(صفحهای تازه حاوی «میرزاوندی متولد ۱۳۳۳ در خرم آباد است.با شروع جنگ و با خواندن ترانه «تا نفس...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
[[میرزاوندی]] متولد ۱۳۳۳ در | [[میرزاوندی]] متولد ۱۳۳۳ در خرمآباد است. با شروع جنگ و با خواندن ترانه «تا نفس دارم می جنگم» و اجرای موسیقی در مناطق عملیاتی به سرعت در سطح کشور، شناخته شد. یکی از ترانه های معروفی که او با صدای خود آن را شناساند«دایه دایه» است .این ترانه حماسی اولین بار در دهه ۳۰ توسط استاد «رشیدی» اجرا شد و بعد از آن هنرمندان دیگری آن را بازخوانی کردند. عامل اصلی شهرت این ترانه اجراهای '''میرزاوندی''' بود. در سال ۱۳۶۷بر اثر سکته مغزی دچار مشکلات تکلمی شد و نتوانست مانند گذشته به فعالیت خود در عرصه موسیقی حماسی و رزمی ادامه دهد. | ||
متن مصاحبه با '''میرازاوندی''': | |||
– چه مدت بعد از انقلاب فعالیت موسیقی خود را شروع کردید و به چه شکلی ؟ | – چه مدت بعد از انقلاب فعالیت موسیقی خود را شروع کردید و به چه شکلی ؟ | ||
حدود سه یا چهار ماه بعد از انقلاب و در ارکست ارشاد فعالیت های خود را شروع کردم. | حدود سه یا چهار ماه بعد از انقلاب و در ارکست ارشاد فعالیت های خود را شروع کردم. | ||
سطر ۲۶: | سطر ۲۶: | ||
حدود ۱۰ نفر بودیم ،همه هم می ترسیدیم .در «لشکر ۸۴» در یکی از خاکریز ها نیروها جمع شده بودند و در یک حسینیه هم برنامه اجرا کردیم . | حدود ۱۰ نفر بودیم ،همه هم می ترسیدیم .در «لشکر ۸۴» در یکی از خاکریز ها نیروها جمع شده بودند و در یک حسینیه هم برنامه اجرا کردیم . | ||
– واکنش رزمنده ها به اجرای شما چی | – واکنش رزمنده ها به اجرای شما چی بود؟ خیلی خوششون آمد؟ | ||
-شما در فضای هنری حضور داشتید، فکرش را می کردید کسی به جبهه برود و برای رزمنده ها موسیقی اجرا کند واز آن طرف رزمنده ها استقبال بکنند؟ | -شما در فضای هنری حضور داشتید، فکرش را می کردید کسی به جبهه برود و برای رزمنده ها موسیقی اجرا کند واز آن طرف رزمنده ها استقبال بکنند؟ | ||
سطر ۵۶: | سطر ۵۶: | ||
در تاریخ ۱۱/۲/۱۳۶۷،روز جمعه بود؛من از جبهه «مهران» آمده و خیلی خسته بودم.۱۰ ترانه داشتم که مرتب با گام بالا می خواندم،اگر دو نفر در سنگر بودند من برای آنها اجرا می کردم . ۶ صبح می خواستم بیدار شوم دیدم دست و پایم تکان نمی خورد، پا شدم یک دفعه مانند آدمی که گلوله می خورد توی سرش، هیچ چیز نمی فهمیدم. بعد از مدتی درمان در «ایران» با کمک مسئولین نظام برای درمان به «آلمان» رفتم. | در تاریخ ۱۱/۲/۱۳۶۷،روز جمعه بود؛من از جبهه «مهران» آمده و خیلی خسته بودم.۱۰ ترانه داشتم که مرتب با گام بالا می خواندم،اگر دو نفر در سنگر بودند من برای آنها اجرا می کردم . ۶ صبح می خواستم بیدار شوم دیدم دست و پایم تکان نمی خورد، پا شدم یک دفعه مانند آدمی که گلوله می خورد توی سرش، هیچ چیز نمی فهمیدم. بعد از مدتی درمان در «ایران» با کمک مسئولین نظام برای درمان به «آلمان» رفتم. | ||
== جستارهای وابسته == | |||
* [[موسیقی دفاع مقدس]] | |||
* [[موسیقی محلی]] | |||
* [[دایه دایه وقت جنگه]] | |||
== منابع == | |||
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی | |||
{{ترتیبپیشفرض:میرزاوندی، محمد}} | |||
[[رده:موسیقی]] | |||
[[رده:مهران]] | |||
[[رده:دفاع مقدس]] | |||
[[رده:هنرمند]] | |||
[[رده:اهالی خرمآباد]] | |||
[[رده:موسیقی حماسی]] | |||
[[رده:موسیقی محلی]] |
نسخهٔ ۴ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۹:۴۰
میرزاوندی متولد ۱۳۳۳ در خرمآباد است. با شروع جنگ و با خواندن ترانه «تا نفس دارم می جنگم» و اجرای موسیقی در مناطق عملیاتی به سرعت در سطح کشور، شناخته شد. یکی از ترانه های معروفی که او با صدای خود آن را شناساند«دایه دایه» است .این ترانه حماسی اولین بار در دهه ۳۰ توسط استاد «رشیدی» اجرا شد و بعد از آن هنرمندان دیگری آن را بازخوانی کردند. عامل اصلی شهرت این ترانه اجراهای میرزاوندی بود. در سال ۱۳۶۷بر اثر سکته مغزی دچار مشکلات تکلمی شد و نتوانست مانند گذشته به فعالیت خود در عرصه موسیقی حماسی و رزمی ادامه دهد. متن مصاحبه با میرازاوندی: – چه مدت بعد از انقلاب فعالیت موسیقی خود را شروع کردید و به چه شکلی ؟ حدود سه یا چهار ماه بعد از انقلاب و در ارکست ارشاد فعالیت های خود را شروع کردم.
– چگونه با گروه موسیقی ارشاد آشنا شدید ؟ اداره ارشاد اسلامی هم بخش جهانگردی را داشت و هم بخش گروه های موسیقی کار من در قسمت جهانگردی بود اما چون علاقه داشتم برای انقلاب بخوانم وارد گروه سرود ارشاد اسلامی شدم .
– اولین قطعه ای را که خواندید چه قطعه ای بود و چه زمانی آن را خواندید ؟ سال ۱۳۶۰ “تا نفس دارم می جنگم “را خواندم که شعر آن را آقای «حجت الله گودرزی» سرود و آهنگش کار «آقای دربندی »بود. من در حدود ۶ ماه “تانفس دارم می جنگم” را تمرین کردیم تا آماده شد.
– شروع جنگ حتماً روی فعالیت های شما تحت تاثیر گذاشته است؟ امام گفت: «سنگی انداخته اند چرا می ترسید؟»این باعث شد ما هم حرکتی بکنیم . تصمیم گرفتیم که کاری بکنیم اما از جبهه رفتن می ترسیدم !به همین دلیل تصمیم به خواندن برای جنگ گرفتم .
– کار دایه دایه شما را شناساند ،یا شما دایه دایه را شناساندید؟ خیر. «تا نفس دارم می جنگم »ما را معروف کرد و کارهایی مانند «سنگرِ رزم بسیج »که این کار آهنگش برای «محمد علی منتظری» و شعرش از «قدرت اله گودرزی» بود . البته کار ما در سال ۶۴ گرفت چون تلویزیون کارهای ما را چندین بار پخش کرد.
– دایه دایه را چه زمانی ضبط کردید ؟ از سال ۶۰ این کار را می خواندیم و آن را در تهران ضبط کردیم .
– روزی چند ساعت تمرین می کردید ؟ روزی ۳-۴ ساعت در «قلعه ی فلک الافلاک» ،حیاط اول . آن زمان به همراه استاد«فرج علیپور» ،مرحوم «حسین سالم» ،استاد «فیروز کوزندی» ،استاد «علیرضا حجتی» ،استاد «محمدرضا کریمی» تمرین می کردیم ..
– اولین بار به کدام قسمت از مناطق عملیاتی سفر کردید؟ استان ایلام بود،به دعوت اداره ارشاد اسلامی استان ایلام به وسیله ی دو عدد جیپ رفتیم و برنامه اجرا کردم . حدود ۱۰ نفر بودیم ،همه هم می ترسیدیم .در «لشکر ۸۴» در یکی از خاکریز ها نیروها جمع شده بودند و در یک حسینیه هم برنامه اجرا کردیم .
– واکنش رزمنده ها به اجرای شما چی بود؟ خیلی خوششون آمد؟
-شما در فضای هنری حضور داشتید، فکرش را می کردید کسی به جبهه برود و برای رزمنده ها موسیقی اجرا کند واز آن طرف رزمنده ها استقبال بکنند؟ برخوردها متفاوت بود . خاطرم هست پس از مدتی که برای آقای«خامنه ای» برنامه اجرا کردیم به مهران رفتیم،ما را بردند «لشگر ۵۷ ابوالفضل (ع)سپاه پاسداران» اما هیچ کس برای دیدن برنامه نیامد .من با بلندگو اعلام کردم به قرآن قسم من برای آقای «خامنه ای» برنامه اجرا کرده ام و ایشان برای من کف زدند و من را تشویق کردند.ناگهان همه آمدند و برنامه شلوغ شد .
خاطراتی از اجرا در مناطق دارید؟ رفته بودیم «فکه» آنجا تعدادی توپ گذاشته بودند و به نیروها گفته بودند که شلیک نکنید تا گروه موسیقی برای شما برنامه اجرا کند .ما اجرایمان را انجام دادیم،خیلی استقبال شد. آقای حجتی به یکی از نیروها گفته بود : شنیدم توپ خیلی مسیر طولانی را طی می کند ،اگرمی شود یک توپ بیندازید ما هم ببینیم. رزمنده ها هم شلیک کرده بودند.بعد از چند لحظه عراقی ها در جوابش توپ زیادی را روی سر ما ریختند .ما خیلی ترسیدیم وسریع به سنگرها رفتیم . بعد که از منطقه برگشتیم آقای حجتی گفت: من خواستم این کار را بکنند. یک بار دیگر دشمن مینی بوس ما را دید و خمپاره های زیادی را روی سر ما ریخت .ماشین ما سریعاً به یک کوه پناه برد که بعد با لندرور به مسیرمان ادامه دادیم.معمولاً حدود ۱۰ روز در مناطق مختلف می گشتیم،شب ها هم کنار رزمنده های ارتشی و سپاهی بودیم تا ۳-۴ صبح با رزمنده ها صحبت می کردیم .
-جشنواره سراسری سرود و آهنگ های انقلابی برای اولین بار در سال ۱۳۶۴ که با شرکت ۲۰ گروه در تهران برگزار شد .شما نیز در آن حضور داشتید؟ آن جشنواره در سال ۶۴ در«تالار وحدت» برگزار شد و من مقام اول تک خوانی را به خاطر خواندن «تانفس دارم می جنگم ،شوق جبهه ،دایه دایه وقته جنگه»کسب کردم. لوح یادبود بهترین تکنواز را استاد «حسین سالم»به دست آورد و درگروه نوازی «گروه خرم آباد» لوح یاد بود دریافت کرد.
-سال بعد هم در مسابقات حضور داشتید ؟ بله سال ۶۵٫ گروه مان اول شد و من هم در تک خوانی اول شدم.
-در همان سال گروه شما به عنوان برگزیده دومین «جشنواره سرود و آهنگ های انقلابی»با «مقام معظم رهبری» که در آن زمان «رئیس جمهور» بودند دیدار کردند،از آن دیدار بگوئید؟
در آن جشنواره «آیت الله خامنه ای» ما را خواستند،چون گروه ما اول شده بود و من هم اول شدم خیلی به ما احترام گذاشتند. بعد از بازرسی بدنی شروع به اجرای برنامه کردیم و« تا نفس دارم می جنگم- ای وطن بی تو دنیا قبرستانِ و دایه دایه»را اجرا کردیم. تا آن موقع هیچ کس با دست زدن ما را تشویق نکرده بودند اما آیت الله خامنه ای ما را تشویق کردند و همه برای ما کف زدند .
– شما چند سال در موسیقی مقام اول را کسب کردید،با این شرایط،در فضای استان چه جایگاهی داشتید؟
ارشاد جوّ خوبی نداشت و ما را اصلاً قبول نداشتند.من ۳ جشنواره مقام کسب کردم، رئیس جهانگردی بودم ولی به گروه اُرکستر اهمیت نمی دادند.
-جشنواره پنجم موسیقی فجر تفاوتی با جشنواره های قبل داشت و آن انتخاب نوار یا آلبوم برگزیده بود،شما در آنجا هم برگزیده شدید،در مورد آن آلبوم بفرمائید؟
درسال ۶۳ یا ۶۴ بود با کمک آقای «سپهوندیان» کاست «سوار» تهیه شد.در سال ۶۷ که حدود ۱۰ سال بعد از انقلاب بود مسئولین جشنواره می خواستند ببینند که موسیقی چه پیشرفتی کرده و پدیده هایش را بررسی کنند.در آن سال کاست «سوار» در موسیقی محلی مقام اول را کسب کرد.
-از آن سکته مغزی بگوئید؟
در تاریخ ۱۱/۲/۱۳۶۷،روز جمعه بود؛من از جبهه «مهران» آمده و خیلی خسته بودم.۱۰ ترانه داشتم که مرتب با گام بالا می خواندم،اگر دو نفر در سنگر بودند من برای آنها اجرا می کردم . ۶ صبح می خواستم بیدار شوم دیدم دست و پایم تکان نمی خورد، پا شدم یک دفعه مانند آدمی که گلوله می خورد توی سرش، هیچ چیز نمی فهمیدم. بعد از مدتی درمان در «ایران» با کمک مسئولین نظام برای درمان به «آلمان» رفتم.
جستارهای وابسته
منابع
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی