تفاوت میان نسخههای «جهادگری که برای رزمندگان میوه میبرد»
(۱ نسخهٔ میانی ویرایششده توسط ۱ کاربر دیگر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
'''اجاره کردن باغ پرتقال در فیروزآباد برای بردن میوه به جبهه و دادن به رزمنده ها''' | '''اجاره کردن باغ پرتقال در فیروزآباد برای بردن میوه به جبهه و دادن به رزمنده ها''' | ||
ما يك باغي 90 كيلومتري فيروزآباد ، يه باغي به نام ... ، پرتقال ميخواستيم ازش اجارهكنيم كيلويي 7 تومان . يه طرف از اونامخالفت | روایتی از [[حاج علی قمری]]: | ||
ما يك باغي 90 كيلومتري فيروزآباد ، يه باغي به نام ... ، پرتقال ميخواستيم ازش اجارهكنيم كيلويي 7 تومان . يه طرف از اونامخالفت كرد و پاشديم آمديم ، وقتي اوديم وسط راه ديديم موتورسيكلت با سرعت تمام آمد گفت بياييد كه اون طرفي كه مخالفتكرده اَلو (اتش) گرفته بياييد بگيريد ديگه. برگشتيم و همان كيلويي 7 تومان دادن و بعد گفت غذا هم ميديم براي نيروها درست كنند گفتيم نه غذانميخواهيم درست كنيد ميآوريم. 6 ، 7 كيلو گوشت بالاخره ميوه و بساط و به حساب برديم و يك 100 تايي هم نان ريگي برديم اونجا ، بچههاي كاري در اون ده را آورديم پرتغال چيدن. گفتيم خدايا كاشكي اين خورش يك برنجي هم گيرمون ميآمد كه با اين خورش بهشون ميداديم زحمت كشيدند، طولي نكشيد يك موتور تريل آمد، ديديم يك ديگ 6 ، 7 مني كه برنج پخته داره ، آقا كجا بودي؟ ما دنبال اين كوه بوديم از دلمون اثر كرد كه اين ديگ برنج را بياورم توي اين باغ . گفتم كه مگه ميدانستي كه ما اينجا هستيم؟ گفت نه، من فقط انگار يكي به من گفت ورش دار بيار تو باغ. اين هم يك خاطرهاي بود كه بالاخره انجام داديم. | |||
[[رده: | [[رده:فیروزآباد]] | ||
[[رده: جهاد | [[رده:جهاد سازندگی]] | ||
[[رده:فارس]] | [[رده:فارس]] | ||
[[رده:دفاع مقدس]] | |||
[[رده:پشتیبانی جبهه]] | |||
[[رده:وقایع]] | |||
[[رده:عناصر]] | |||
[[رده:مراکز]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۴۷
اجاره کردن باغ پرتقال در فیروزآباد برای بردن میوه به جبهه و دادن به رزمنده ها روایتی از حاج علی قمری: ما يك باغي 90 كيلومتري فيروزآباد ، يه باغي به نام ... ، پرتقال ميخواستيم ازش اجارهكنيم كيلويي 7 تومان . يه طرف از اونامخالفت كرد و پاشديم آمديم ، وقتي اوديم وسط راه ديديم موتورسيكلت با سرعت تمام آمد گفت بياييد كه اون طرفي كه مخالفتكرده اَلو (اتش) گرفته بياييد بگيريد ديگه. برگشتيم و همان كيلويي 7 تومان دادن و بعد گفت غذا هم ميديم براي نيروها درست كنند گفتيم نه غذانميخواهيم درست كنيد ميآوريم. 6 ، 7 كيلو گوشت بالاخره ميوه و بساط و به حساب برديم و يك 100 تايي هم نان ريگي برديم اونجا ، بچههاي كاري در اون ده را آورديم پرتغال چيدن. گفتيم خدايا كاشكي اين خورش يك برنجي هم گيرمون ميآمد كه با اين خورش بهشون ميداديم زحمت كشيدند، طولي نكشيد يك موتور تريل آمد، ديديم يك ديگ 6 ، 7 مني كه برنج پخته داره ، آقا كجا بودي؟ ما دنبال اين كوه بوديم از دلمون اثر كرد كه اين ديگ برنج را بياورم توي اين باغ . گفتم كه مگه ميدانستي كه ما اينجا هستيم؟ گفت نه، من فقط انگار يكي به من گفت ورش دار بيار تو باغ. اين هم يك خاطرهاي بود كه بالاخره انجام داديم.